-
سکوتت را ندانستم،
نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنیها را،
تو هم هرگز نپرسیدی -
هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی
از این زمانه دلم سیر میشود گاهی
نگاه مردم بیگانه در دل غربت
به چشم خسته من تیر می شود گاهی
-
تنهاییام را با تو قسمت میکنم
سهم کمی نیست
گستردهتر از عالم تنهایی من
عالمی نیستـــیه مدت
-
دی می شد و گفتم صنم عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
-
ای رفته کمکم از دل و جان، ناگهان بیا
مثل خدا به یاد ستمدیدگان بیا
قصد من از حیات، تماشای چشم توست
ای جان فدای چشم تو؛ با قصد جان بیا
چشم حسود کور، سخن با کسی مگو
از من نشان بپرس ولی بینشان بیا
ایمان خلق و صبر مرا امتحان مکن
بی آنکه دلبری کنی از این و آن بیاقلب مرا هنوز به یغما نبردهای
ای راهزن دوباره به این کاروان بیا
منظرتونيم آقاي خوبي ها ميشه فردا ظهور كنين؟
-
به که پیغام دهم؟دست من، دست تو را میطلبد
چشم من، رد تو را میجوید
لب من، نام تو را میخواند
پای من، راه تو را می پوید
به که پیغام دهم؟
بی تو از خویش، تنفر دارم
دل من باز، تو را میخواهد
به که پیغام دهم؟
به که پیغام دهم؟
| شکیبایی لنگرودی |
-
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن..
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
توکه امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن..
با تو گفتم
حذر از عشق؟؟ ندانم..
سفر از پیش تو؟؟ هرگز نتوانم -
وقتی میخوندمش یاد تو افتادم sandiiii -
-
تويی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهره تو خندان استاگر در آتش مهرت گداختيم چه غم
جزای سوختگان در غمت دو چندان استبه احتياج سراغ از غم تو میگيريم
که غم قنوت نياز نيازمندان استاز آن زمان که گرفتی ز مردمان بيعت
جدال عهدشکنها و پاييندان استخوشا به تربت پاک تو سجده بردن ما
تويی که نام تو در صدر سربلندان است -
زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر فتنهٔ بزم و بادهجویم کردی
سجادهنشین با وقارم دیدی
بازیچهٔ کودکان کویم کردی
-
از %(#ff0000)[شراب تلخ] مرد افکن که حافظ گفته بود
ﯾﺎ از آنهایی که تنها خود تو میدانی بریز -
-
این پست پاک شده!
-
یک شب آتش در نیستانی فتاد_
سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد_شعله تا سرگرم کار خویش شد_
هر نی ای شمع مزار خویش شد_نی به آتش گفت: کاین آشوب چیست؟
مر تورا زین سوختن مطلوب چیست؟گفت آتش: بی سبب نفروختم
دعوی بی معنی ات را سوختمزانکه می گفتی نی ام با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بودبا چنین دعوی چرا ای کم عیار
برگ خود می ساختی هر نوبهار؟مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است..... -
%(#ff0000)[ای که معمار عبارات منی]
%(#ff0000)[ای که قانون اشارات منی]%(#ff00fb)[ای به طور تن تباتب با تو من]
%(#ff00fb)[وی به لعلستان لبالب با تو من]%(#3aa626)[ای صدای صاف تصنیف صدف]
%(#3aa626)[وی عبور عاج در عصر علف]%(#1408ff)[ای عروج روح در رهبانیان]
%(#1408ff)[وی حلول جسم در روحانیان]%(#ff9d00)[ای نسیم ساز در نهر ندا]
%(#ff9d00)[وی رسوب راز در کوه صدا]%(#ff03ab)[ای تو در لالای لادن لب زده]
%(#ff03ab)[وی تو بر شولای شبنم شب زده]%(#03f2ff)[ای تو در الواح ما میخی ترین]
%(#03f2ff)[وی به جغرافی تو تاریخی ترین]ای فراتر از صفیر تیرها
وی بری از شهوت شمشیرها%(#00f00c)[ای ازل آبادی دشت ابد]
%(#00f00c)[وی رقم زاران سبزت بی عدد]واج آرایی این شعر محشره
-
-
دیوانِه تَرین دلبَر
این شَهر تو بودی
ای وای بِه حال
دلِ دیوانِه پَسَندَم...#مولانا