-
ور امروز اندرین منزل تو را جانی زیان آمد
زهی سرمایه و سودا که فردا زان زیان بینی
-
نام بعضی نفرات
رزق روحم شده است
وقت هر دلتنگی
سویشان دارم دست
جرأتم می بخشد
روشنم می دارد...
|نیما یوشیج| -
تو را به جاي همه کساني که نشناخته ام دوست مي دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
براي برفي که اب مي شود دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه کساني که دوست نداشته ام دوست مي دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم
براي اشکي که خشک شد و هيچ وقت نريخت
لبخندي که محو شد و هيچ گاه نشکفت
دوست مي دارم ...
تو را به خاطر خاطره ها دوست مي دارم
براي پشت کردن به ارزوهاي محال
به خاطر نابودي توهم و خيال دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به خاطر بوي لاله هاي وحشي
به خاطر گونه ي زرين افتاب گردان
براي بنفشيه بنفشه ها دوست مي دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه کساني که نديده ام دوست مي دارم
تورا براي لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شيرين خا طره ها دوست مي دارم
تورا به اندازه ي همه ي کساني که نخواهم ديد
دوست مي دارم ...
اندازه قطرات باران ، اندازه ي ستاره هاي اسمان دوست مي دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه ي کساني که نمي شناخته ام ...دوست مي دارم
تو را به جاي همه ي روزگاراني که نمي زيسته ام ...دوست مي دارم
براي خاطر عطر نان گرم
و برفي که آب مي شود
و براي نخستين گناه
تو را به خاطر دوست داشتن...دوست مي دارم
تو را به جاي تمام کساني که دوست نمي دارم
دوست مي دارم ...
پل الوار: شاعر فرانسوی
@دانش-آموزان-آلاء @تجربیا @ریاضیا @انسانیا @دهم @یازدهم @دوازدهم -
در میکده باز بود /ولکن بخت یار نبود
سخن عاشقان در آن خانه نوشتند/رخ دیدار وصالت را بر سر آن خانه نوشتند
خنده گردید در آن میکده /نمیدانم چرا اما رخ گناه پیچیده
در تحیر مانده ام در کارم /سخن عاشقان را ز وصل مولا خواندن دارم
-
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
حافظ -
مُرَوَّح کُن دل و جان را
دلِ تَنگِ پَریشان را
گُلِستان ساز زندان را
بَرین اَرواحِ زندانی
#مولانا
-
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان برزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حملهٔ دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک پر و سر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچ اندر وهم ناید آن شوم
مولانا
-
طعنه بر ما مزن ای دوست که خود معترفیم
دف زنان بر سر بازار به رسوایی خویش.. -
- گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
- گاهی تمام شهر گدای تو می شود…
- گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود