-
-
هر کسی را به تو این میل نباشد که مرا...
#سعدی -
مشنو سخن عاشقی از هرزه زبانان
کاین کار دلست ای پسر و کار زَبان نیست
#امیرخسرو -
سبزه خط می دمد از لعل جانان غم مخور
می شود سیراب خضر از آب حیوان غم مخوربر سر انصاف خواهد آمد آن چشم سیاه
می شود آن غمزه کافر مسلمان غم مخورحسن بی پروا به فکر عاشقان خواهد فتاد
می شود عالم ز عدل خط گلستان غم مخوراز نزول کاروان خط به منزلگاه حسن
دل برون می آید از چاه زنخدان غم مخورخط مشکین می کند کوتاه دست زلف را
می رسد غمهای بی پایان به پایان غم مخورآتش بی زینهار حسن در دوران خط
بر دل بیتاب خواهد شد گلستان غم مخورخط حمایت می کند دل را ز دست انداز زلف
مصر اعظم می شود این ملک ویران غم مخورصبح امیدی که پنهان است دردلهای شب
می شود طالع ازان چاک گریبان غم مخوربوی پیراهن نخواهد ماند در زندان مصر
خواهد افتادن به فکر پیرکنعان غم مخوردیده لب تشنه از رخسار شبنم خیز او
غوطه خواهد خورد در دریای احسان غم مخورازره گفتار، این مور به خاک افتاده را
می دهد مسند ز دست خود سلیمان غم مخورگرد خواری پیش خیز شهسوار عزت است
زینهار ای ماه مصر از چاه و زندان غم مخورچون فتد دامان ساحل کشتی مارا به دست
خاک خواهد زد به چشم شور طوفان غم مخورچون خط شبرنگ، صائب ازلب سیراب او
غوطه ها خواهی زدن درآب حیوان غم مخور-صائب
-
زندگی وزنِ نگاهی ست که در خاطره ها می ماند...- سهراب سپهری
-
و ای کاش اگر به غم مبتلا شدی،
پناهی هم داشته باشی... -
هر که ویران کرد ویران شد در این آتش سرا
هیزم اول پایهٔ سوزاندن خود را گذاشت#فاضل_نظری
-
نه کسی
منتظر است،
نه کسی چشم به راه..
نه خیال گذر از کوچه ی ما
دارد ماه!
بین عاشق شدن و مرگ
مگر فرقی هست؟
وقتی از عشق نصیبی نبری
غیر از آه...!#فریدون_مشیری
-
غم مخور جانا در این عالم که عالم هیچ نیست
نیست هستی جز دمی ناچیز و آن دم هیچ نیست#ملک_الشعرای بهار
-
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی!- سعدیِ جان ️
-
ﻧﻤﯽﺁﯾﯽ، ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻧﯽ، ﻧﻤﯽﺟﻮﯾﯽ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ
ﺧﺪﺍ ﻧﺎﮐﺮﺩﻩ ﺩﺭ ﺩﻝ، ﺭﻧﺠﺸﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﮕﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ؟!ﺻﺎﺋﺐ ﺗﺒﺮﯾﺰی
-
یاد تو می وزد ولی
بی خبرم زجای تو...- حسین منزوی
-
گر نداری دانش ترکیب رنگ
بین گلها زشت یا زیبا مکنخوب دیدن شرط انسان بودن است
عیب را در این و آن پیدا مکن -
وصفِ حال -
+کز تمامِ ظلمت و تاریکیِ شب خستهام
#هما_کشتگر
-
عاشقی را چه نیازست به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسشِ بی زیرایی -
این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست
تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوستدل زنده میشود به امید وفای یار
جان رقص میکند به سماع کلام دوستتا نفخ صور بازنیاید به خویشتن
هرکاوفتاد مست محبت ز جام دوستمن بعد از این اگر به دیاری سفر کنم
هیچ ارمغانیی نبرم جز سلام دوسترنجور عشق به نشود جز به بوی یار
ور رفتنیست جان ندهد جز به نام دوستوقتی امیر مملکت خویش بودمی
اکنون به اختیار و ارادت غلام دوستگر دوست را به دیگری از من فراغتست
من دیگری ندارم قائممقام دوستبالای بام دوست چو نتوان نهاد پای
هم چاره آن که سر بنهی زیر بام دوستدرویش را که نام برد پیش پادشاه
هیهات از افتقار من و احتشام دوستگر کام دوست کشتن سعدیست باک نیست
اینم حیات بس که بمیرم به کام دوست -
زبان حال دلم را کسی نمیفهمد
کتبیههای ترکخورده خواندنش سخت است
-
دود دل ما نشان سوداست دلا
و اندود که از دل است پیداست دلاهر موج که میزند دل از خون ای دل
آن دل نبود مگر که دریاست دلامولانا