-
از آمدنِ بهار و از رفتنِ دی
اوراقِ وجودِ ما همی گردد طِی
مِی خور، مَخور اندوه که فرمود حکیم
غمهای جهان چو زهر و تریاقش مِیخیام
-
گفتی ز ناز، بیش مرنجان مرا، برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
#مولوی -
شنیدهاید که آسایش بزرگان چیست:
برای خاطر بیچارگان نیاسودنبکاخ دهر که آلایش است بنیادش
مقیم گشتن و دامان خود نیالودنهمی ز عادت و کردار زشت کم کردن
هماره بر صفت و خوی نیک افزودنز بهر بیهده، از راستی بری نشدن
برای خدمت تن، روح را نفرسودنبرون شدن ز خرابات زندگی هشیار
ز خود نرفتن و پیمانهاي نپیمودنرهی که گمرهیش در پی است نسپردن
دریکه فتنهاش اندر پس است نگشودن
#پروین -
شادمانی مکن که دشمن مرد
توهم ازمرگ جان نخواهی برد
سعدی.. استاد سخن -
خیلی از این خوشم اومده ...
در راه رسیدن به تو گیــرم که بمیرم
اصلا به تو افتــــاد مسیـــــرم که بمیرم
یـک قطره ابــم که در اندیـــشه دریـــا
افتـــادم و بـــایـــد بپذیـــرم کــه بمـیـــرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنـگ در اغوش بگیــرم که بمیــرم
خامــوش نکـــن اتـــش افروخـتــه ام را
بگذار که بمیـرم که بمیـرم که بمیـــرم
- از فاضل نظری
-
عــاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با ادمــی بزرگ شــود
ابومحمد مشرف الدین مصلح ابن عبدالله سعدی شیرازی. -
گویند کسان بهشت با حور خوش است
من میگویم که آبِ انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کاوازِ دهل شنیدن از دور خوش است -
وز آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود -
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
شب تا سحر مینغنوم و اندرز کس مینشنوم
وین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم میرود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم میرود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
#سعدی -
این شعر در اتشکده کرکویه سیستان نوشته شده است
و قدمتش به اواخر ساسانیان برمیگرده.فُرخُتَه باذا، روش
خنیده گرشسب، هوش
همی پُراست، از جوش
انوش کُن می، انوش
دوست بذ آگوش
به آفرین نه، گوش
همیشه نیکی، کوش
که دی گذشت و ، دوش
..............................افروخته بادا روشنائی
تابنده بادا هوش گرشاسب
از جوش رسته است
نوش کن می را، نوش
یار در آغوش گیر
به نیکی و آفرین گوش بدار
تا میتوانی نیکی کن
که پلشتی ها نابود شدنی اند . -
متروک شد فکر و نظر،معدوم شد فخر و هنر
مفقود شد فضل و هنر،منسوخ شد علم و حِکَم -
هرکه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد -
شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود -
یک جمله ی قصار خوب، از دندان زمان سخت تر است و هزاره ها از پای درنمی آورندش، بلکه خوراک همه زمان هاست.
-
مجتبی ازاد اشتب شد