-
هزار بار پیاده طواف کعبه کنی
قبول حق نشود گر دلی بیازاری"مولانا
-
ای در دل من میل و تمنا همه تو
وندر سـر من مایه سودا همه تو
هرچنـــــد به روزگار در مینگرم
امروز هـمه تویی و فردا همه تو -
بوسه از کنج لب یار نخوردست کسی
ره به گنجینهٔ اسرار نبردهست کسیمن و یک لحظه جدایی ز تو، آن گاه حیات؟
اینقدَر صبر به عاشق نسپردهست کسی!لب نهادم به لبِ یار و سپردم جان را
تا به امروز به این مرگ نمردهست کسیریزش اشک مرا نیست محرّک در کار
دامن ابر بهاران نفشردهست کسیآب آیینه ز عکس رخ من نیلی شد
اینقدر سیلیِ ایام نخوردهست کسی!غیر از آن کس که سرِ خود به گریبان بردهست
گوی توفیق ازین عرصه نبردهست کسیداغ پنهان مرا کیست شمارد صائب؟
در دل سنگ، شرر را نشمرده است کسی...صائب_تبریزی
-
مرغ مینا ، نغمه ای خوش ساز کرد
دشت را سرشار از این آواز کرد.
کرد مدهوشی به آوایی حزین
نفخه طوبی و منظومی وزین
جان چنگی را سراسر شور ساختگوش دل را همدم ماهور ساخت
دلربایی کرد و در دل جا گرفت
کم کمک ، در باغ سینه پا گرفت
تشنه ای را ، وعده یک جرعه آب
خسته ای را نشئه یک لحظه خواب
تا بخواب افتادگان بیدار داد
عاشقان را مژده دیدار داد...... -
این پست پاک شده!
-
تو با قلب ویرانه ی من چه کردی
ببین عشق دیوانه ی من چه کردیدر ابریشم عادت آسوده بودم
تو با بالِ پروانه ی من چه کردیننوشیده از جام چشم تو مستم
خمار است میخانه ی من، چه کردی؟مگر لایق تکیه دادن نبودم
تو با حسرتِ شانه ی من چه کردی؟مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده با خانه ی من چه کردی؟جهان من از گریه است خیسِ باران
تو با سَقف کاشانه ی من چه کردی؟ -
ﻫﻤﯿﻦ ﻋﻘﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺳﻨﮓ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺳﺎزد
زﻣﺎﻧﯽ از ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻫﺎی ﻣﺎ اﻓﺴﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺳﺎزد
ﺳﺮ ﻣﻐﺮور ﻣﻦ! ﺑﺎ ﻣﯿﻞ دل ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻨﺎر آﻣﺪ
ﮐﻪ ﻋﺎﻗﻞ آن ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ دﯾﻮاﻧﻪ ﻣﯽ ﺳﺎزد...
#فاضل_نظری
-
گفتم بدوَم تا تو همه فاصله ها را
تا زودتر از واقعه گویم گله ها را
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت ترین زلزله ها را
پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله ها را
ما تلخیِ نَه گفتـَنِمان را که چَشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله ها را
بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بار دگر پر زدن چلچله ها را
یک بار هم ای عشق من! از عقل میاندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را
محمد علی بهمنی
-
آنکه دوستش داشتم
مسافری بود
همیشه در دستهایش چمدانی و
در جیب هایش بلیطی برای نماندن بود
اما از لب هایش حرفی از رفتن نمی ریخت
-
من
با تو می نویسم و می خوانم
من
با تو راه می روم و حرف می زنم
وز شوقِ این محال
که دستم به دست توست
من
جای راه رفتن
پرواز می کنم
-
چیکار میکنی اینجوری که دیوونه میشم
یا دلبریتو یکم کمترش کن
دلم عاشقِ بیشتر از این نذار عاشقت شم
داره میره قلبم بیا باورش کن -
بعد تو دیگه شاید کسی نتونه جاتو بگیره
ولی اون موقعی که باید نبودی که کنارم
مهم نیست بعدش اصلا نه نباشی بازم هستم
ولی منه دیوونه هنوز واسه تو دلواپسم -
بیا مرداد اهواز مرا چون مهر تهران کن
من ابراهیم عشقم بر من آتش را گلستان کن
دلم را ارگ بم دانستی و لرزاندی ام حالا
بیا و تخت جمشید تنم را نیز ویران کن
بیابانم کویر لوت هستم شوره زاری خشک
هوایت را بدم در من مرا یکباره گیلان کن
من از اینکه ببافم موت را هرروز خوشحالم
تو هم هرشب برای خاطر من مو پریشان کن
برایم نامه ای بنویس و از حالت بگو با من
فقط در نامه ات نام مرا دیوانه عنوان کن -
این پست پاک شده!
-
هر که او را همه چیزش هدفش بود
گر هدفش بگرفتی همه چیز بگرفتی
#فرصت