-
ما به دنبال خدا، گم کردگان خویشتن
در گذار عمر سرگرم چه بودیم؟ ما و من !!
-
الهی
ما همه بیچارهایم و تنها تو چاره
و ما همه هیچ کارهایم و تنها تو کاره
-
گوشی سئون اونچون آغاج اَئکر
قفس آلماز -
️عطار
️
-8476377538397862835.mp4 -
دلتنگی به سبک شاعرها:
الا ای آهـــوی وحــشی کـجایی؟ (حافظ)
بماندم بی سر و سامان کجایی؟ (عطار)
کجایی؟ با فـراقم در چـه کاری؟ (عراقی)
نــگارِ تـــازه خــیز مــا کـجایـی؟ (باباطاهر)
کجایی ای جـنون ویرانهات کو؟ (بیدل)
کجایی تو؟ کجایی تو؟ کجایی؟ (مولانا) -
من ، و دلتنگ، و این شیشه خیس. می نویسم، و فضا
می نویسم ، و دو دیوار ، و چندین گنجشک
یک نفر دلتنگ است؛ یک نفر می بافد؛ یک نفر می شمرد؛ یک نفر می خواند
زندگی یعنی : یک سار پرید. از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها کم نیست: مثلا این خورشید، کودک پس فردا -
ما نوشتیم و گریستیم
ما خنده کنان به رقص برخاستیم
ما نعره زنان از سرِ جان گذشتیم
کس را پروای ما نبود…"احمد شاملو"
-
حسن باران این است
که زمینی ست، ولی
آسمانی شده است
و به امداد زمین می آید… -
او هستی محض و ما سوا هست نما
در هستی ما شروط هستی نایاب
در هستی حق کمال هستی پیدا
ای انکه خدای خویش خوانیم تو را
طاعت به سزا کجا توانیم تو را
گویند خدای را به حاجات بخوان
حاضرتر از آنی که بخوانیم تو را
-
ای جلالت فرش عزت جاودان انداخته
عکس نورت تابشی بر کُن فکان انداخته
نقشبند فطرتت نقش جهان انگیخته
بر بساط لامکان شکل مکان انداخته
چیست عالم؟ نیم ذرّه در فضای کبریات
آفتاب قدرتت تابی بر آن انداخته
کیست جان؟ از عکس انوار جمالت تابشی
چیست تن؟ خاکی درو آب روان انداخته
تا شود سیراب زآب معرفت هر دم گیا
فیض مهرت قطرهای در کشت جان انداخته
قصاید عراقی
-
ای چشم و چراغ اهل بینش
مقصود وجود آفرینشصاحبدل لاینام قلبی
مهمان ابیت عند ربیدر وصف تو لا نبیّ بعدی
خود وصف تو و زبان سعدی؟که دیگر باز نستانی عطا را
از احسان خداوندی عجب نیست
اگر خط در کشی جرم و خطا را
غزلیات سعدی
-
می رسم، اما سلام انگار یادم می رود
شاعری آشفته ام، هنجار یادم می رود
18 August -
.
.
.
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود رامگر ثـابت کنـم پروانه مسلک بودن خود را
اگر تقدیر، تــن دادن بــه فـــرمان زلیخا بود
همان بهتر که دست گرگ میدیدم تن خود را
تو را ای عشق از بین هوس ها یافتم آخر
شبیه آن که در انبار کاهی سـوزن خود را
اگر ایـــن بار رو در رو شدم با خود در آیینه
به آهی محو خواهم کرد تنها دشمن خود را
بگو با آســـمانِ بغـض دارِ پیرهن از ابر
برای گریه کردن پاره کن پیراهن خود را
به امیدی که شاید بگذری از کوچه ام یک شب
به در آویختم فانوس هـر شـب روشـن خود را
.
.میلاد حبیبی
-
ای آرزوی گمشده مهمان کیستی..؟
#عماد_خراسانى
-
هر اشک ما چکیدهی صَدها شکایت است...
#غلامرضا_طریقی
-
اونجا که حسین دهلوی میگه:
بیتاب شدن؛ دم نزدن؛... عادتم این است
با خونِ جگر ساختهام؛ قسمتم این استجان میدهم از گریه اگر نام تو آید
عمریست که رسم دلِ کمطاقتم این است!بعد از تو به تصویر تو خو کرده نگاهم
بیچارهام آنقدر که همصحبتم این است!جون درِّ یتیمی که رها در دلِ دریاست
تنها شدهام؛ گوشهای از غربتم این استمیمیرم از این غم که در آغوش تو ای دوست
یکبار نشد گریه کنم؛ حسرتم این است -
آدمیزادست دیگر دوست دارد دق کند
گاه گاهی گوشه ای بنشیند و هق هق کند
با خودش خلوت کند از دست بی کس بودنش
هی شکایت از خودش از خلق و از خالق کن
من شدم این روز ها خورشید سرگردان که حیف
در پی ات باید مکرر مغرب و مشرق کند
آنقدر با چشم هایت دلبری کردی که شیخ
جرات این را ندارد صحبت از منطق کند
حد بی انصاف بودن را رعایت کن برو
ماندن تو می تواند شهر را عاشق کند
کاش می شد کنج دنجی را شبی پیدا کنم
آدمیزادست دیگر دوست دارد دق کند -
مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتر
با همه گرمیم... با دل های تنها بیشتردرد را با جان پذیراییم و با غم ها خوشیم
قالی کرمان که باشی می خوری پا بیشتربَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار
زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشترهر شبِ عمرم به یادت اشک می ریزم ولی
بعدِ حافظ خوانیِ شب های یلدا بیشتررفته ای... اما گذشتِ عمر تاثیری نداشت
من که دلتنگ توام امروز... فردا بیشترزندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلخ تر
بغض جانکاه است هنگام تماشا بیشترهیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید
هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتربر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: "عاشقم"
خون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر...حامد عسکری