هرچی تو دلته بریز بیرون 2
-
fatemeh201678 دیدتو کلا عوض کن
fbhn سخته
-
@fatemehgh-t در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
tamom
اره اما اینکه میگن هرچی خدابخوادهمون میشه پس خوب وبدبودن ادماهم دست خداست
میگن اگه خدا بهش یه نظرکنه خوب میشه!
اگه اینجوره پس ازقبل بهشت وجهنممونم معلومه پس چرا اومدیم این دنیا!ی ماشینی توی ی کوچه ای با سرعت180 تا میره،تو میبینی و میفهمی ک اخرش تصادف میکنه ایا علم تو باعث تصادفش شد؟خدا میدونه اما تویی ک انتخاب میکنی...اینا تضاد نی
tamom
اره درسته -
دوستان من برم ی ذره بخونم بعد بخوابم
شما ها صب زود پامیشین بیان منم بیدار کنین دیگه
خودمو کشتم تا صبح بتونم زود پاشمfbhn موفق باشی..من۴ بیدارمیشم بعد تغییرکردالان ی هفته خودمو کشتم تارسیدم ب۶
-
fbhn
اون که چرته
دکترهلاکویی هم ردش کرد ینی چی
همه چی باتلاش به دست میاد فقط باید امیدوار بود
اون که میگه به یه چی فکرکنیم به دستش میاریم مسخرس -
fbhn فعلااین اعتمادبنفسه کم شده
-
mrz بدی من اینه ک کم پیش میاداحساساتموبروز بدم واس همین دیگه اطارفیان نمیتونن درک کنن شرایطو
fatemeh201678 در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
mrz بدی من اینه ک کم پیش میاداحساساتموبروز بدم واس همین دیگه اطارفیان نمیتونن درک کنن شرایطو
پس لازم نیست به کسی توضیح بدی!همینکه خودتو قانع کنی که همه چیز پله پله میتونه درست بشه خودش کلیه!!اگه انتخاب کنیم که چطوری باشیم و روی انتخابمون سفت بایستیم حله!
-
fbhn
اون که چرته
دکترهلاکویی هم ردش کرد ینی چی
همه چی باتلاش به دست میاد فقط باید امیدوار بود
اون که میگه به یه چی فکرکنیم به دستش میاریم مسخرس -
fbhn موفق باشی..من۴ بیدارمیشم بعد تغییرکردالان ی هفته خودمو کشتم تارسیدم ب۶
fatemeh201678 خوش بحالت
-
fatemeh201678 در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
mrz بدی من اینه ک کم پیش میاداحساساتموبروز بدم واس همین دیگه اطارفیان نمیتونن درک کنن شرایطو
پس لازم نیست به کسی توضیح بدی!همینکه خودتو قانع کنی که همه چیز پله پله میتونه درست بشه خودش کلیه!!اگه انتخاب کنیم که چطوری باشیم و روی انتخابمون سفت بایستیم حله!
mrz انتخاب میکنم معمولا ادمی هستمم ک بایدبهش برسم اماخب کلا نسبت ب خودم احساس پوچی میکنم فک میکنم ک ازهمه نظر هیچ صلاحیتی ندارم
-
fatemeh201678 خوش بحالت
fbhn چراخوشبحالم؟
-
شب همگی بخیر
خدافظ دوستان -
fbhn
اون که چرته
دکترهلاکویی هم ردش کرد ینی چی
همه چی باتلاش به دست میاد فقط باید امیدوار بود
اون که میگه به یه چی فکرکنیم به دستش میاریم مسخرس@fatemehgh-t در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
fbhn
اون که چرته
دکترهلاکویی هم ردش کرد ینی چی
همه چی باتلاش به دست میاد فقط باید امیدوار بود
اون که میگه به یه چی فکرکنیم به دستش میاریم مسخرسمسخره نیست اما همه چیزم با فکر کردن نیست..اینی که میگه قانون جذبه وقتی به یه چیزی مرتب فکر میکنی باعث میشه یه راه هایی واسه رسیدن بهش به سرت بزنه منظورش اینه
-
شب همگی بخیر
خدافظ دوستان@fatemehgh-t شبتون خوش
-
fbhn چراخوشبحالم؟
fatemeh201678 زود بیدار میشی
-
fatemeh201678 زود بیدار میشی
fbhn اها خب الانکه بازهمه چ بهم ریخته هنوز تواین چندروزه نتونستم ۴:۳۰بیدارشم.. کلا خوابم زیادشده
-
fbhn اها خب الانکه بازهمه چ بهم ریخته هنوز تواین چندروزه نتونستم ۴:۳۰بیدارشم.. کلا خوابم زیادشده
fatemeh201678 شبا ۱۲: بخواب
-
بابا محسن، پروردگار ضدحال زدن بود. مثلن تمام هفته منتظر دربی بودیم. با سوت داور، بابا از اتاقش میآمد بیرون، میرفت دستشویی، برمیگشت، با حوله دست و ریشش را خشک میکرد، مینشست کنار ما، ریموت را برمیداشت و میزد راز بقا. میگفت «عجب میمونی. قیافهش آشنا نیست؟»
موقع شام هم نمیگذاشت سریال را کامل ببینیم. یا تلویزیون را خاموش میکرد یا میزد شبکه قران. هیچ وقت هم نگذاشت ماریوی آتاری ما، عروسش را آزاد کند. یکهو آداپتور را در میآورد و میگفت «داغ کردهها. میخوای خونه رو آتیش بزنی؟»یکبار هم که داشتم برای مسابقات صوت قران، تمرین میکردم، یواشکی صدایم را ضبط کرده بود. بعد تا شب مجبورم کرد صدای خودم را بشنوم. داشتم خل میشدم. مخصوصن اینکه بیسم الله را چندباری گفته بودم و هر بار گفته بودم «نه. اینطوری خوب نیست.» میگفت «ببین ما چی میکشیم از دستت، عبدالباسط»
کافی هم بود چیزی بگوییم که مطابق میلش نباشد. مثلن یکروز، برف تندی میآمد. محبتش گل کرده بود و میخواست با تاکسی مرا برساند. توی راه در آمد که «می بینی بچههارو توصف اتوبوس؟» از دهانم پرید «خب، اینا چتر دارن.» از آن نگاهها کرد یعنی «جواب منو دادی؟» نیمساعتی همه خیابانها را چرخید تا بالاخره زد کنار و رفت توی یک مغازه. وقتی آمد بیرون، در سمت شاگرد را باز کرد و گفت «اینم چتر. مدرسهتم از اون وره.» شبش میگفت «چتره خوب راه می رفت نابغه من؟ تو سربالایی که ریپ نمیزد؟»
تا وقتی هم بود، دست از این کارهاش برنداشت. شب قبل از عملش، بردمش سینما. فیلم خندهداری بود. اما خودش را زد به خواب. بلند بلند خرناس میکشید و وقتی مردم میخندیدند، قلبش را میگرفت که مثلن از خواب پریده.
حالا که نیست، حالا که سالهاست ندارمش، دلم برای این کارهاش، بیشتر از همیشه تنگ است. بعضی وقتها که نفسم خیلی میگیرد، وسط فوتبال یکهو کانال را عوض میکنم. یا می نشینم پای شبکه چهار و ساعت ها به آرم ثابتِ آبیش خیره میشوم.
گاهی هم برای خودم حرف میزنم و صدایم را ضبط میکنم و میگذارم یکسره پخش شود. فیلم خنده دار میروم و سعی میکنم بخوابم. توی برف به همه راننده تاکسیها میگویم مردم چتر دارنها. آرام که نمیشوم میروم بهشتزهرا. مینشینم بین قبر خودش و مامانپروانه. با صوت برایش قران میخوانم. انقدر که از توی قبر بگوید ما اینجا هم از دست تو آسایش نداریم و بعد صدای خروپف الکیش را بشنوم و ببینم که همان لبخند موذی همیشگیاش افتاده روی صورتش و آخ...
مرتضی برزگر
بهاره در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
بابا محسن، پروردگار ضدحال زدن بود. مثلن تمام هفته منتظر دربی بودیم. با سوت داور، بابا از اتاقش میآمد بیرون، میرفت دستشویی، برمیگشت، با حوله دست و ریشش را خشک میکرد، مینشست کنار ما، ریموت را برمیداشت و میزد راز بقا. میگفت «عجب میمونی. قیافهش آشنا نیست؟»
موقع شام هم نمیگذاشت سریال را کامل ببینیم. یا تلویزیون را خاموش میکرد یا میزد شبکه قران. هیچ وقت هم نگذاشت ماریوی آتاری ما، عروسش را آزاد کند. یکهو آداپتور را در میآورد و میگفت «داغ کردهها. میخوای خونه رو آتیش بزنی؟»یکبار هم که داشتم برای مسابقات صوت قران، تمرین میکردم، یواشکی صدایم را ضبط کرده بود. بعد تا شب مجبورم کرد صدای خودم را بشنوم. داشتم خل میشدم. مخصوصن اینکه بیسم الله را چندباری گفته بودم و هر بار گفته بودم «نه. اینطوری خوب نیست.» میگفت «ببین ما چی میکشیم از دستت، عبدالباسط»
کافی هم بود چیزی بگوییم که مطابق میلش نباشد. مثلن یکروز، برف تندی میآمد. محبتش گل کرده بود و میخواست با تاکسی مرا برساند. توی راه در آمد که «می بینی بچههارو توصف اتوبوس؟» از دهانم پرید «خب، اینا چتر دارن.» از آن نگاهها کرد یعنی «جواب منو دادی؟» نیمساعتی همه خیابانها را چرخید تا بالاخره زد کنار و رفت توی یک مغازه. وقتی آمد بیرون، در سمت شاگرد را باز کرد و گفت «اینم چتر. مدرسهتم از اون وره.» شبش میگفت «چتره خوب راه می رفت نابغه من؟ تو سربالایی که ریپ نمیزد؟»
تا وقتی هم بود، دست از این کارهاش برنداشت. شب قبل از عملش، بردمش سینما. فیلم خندهداری بود. اما خودش را زد به خواب. بلند بلند خرناس میکشید و وقتی مردم میخندیدند، قلبش را میگرفت که مثلن از خواب پریده.
حالا که نیست، حالا که سالهاست ندارمش، دلم برای این کارهاش، بیشتر از همیشه تنگ است. بعضی وقتها که نفسم خیلی میگیرد، وسط فوتبال یکهو کانال را عوض میکنم. یا می نشینم پای شبکه چهار و ساعت ها به آرم ثابتِ آبیش خیره میشوم.
گاهی هم برای خودم حرف میزنم و صدایم را ضبط میکنم و میگذارم یکسره پخش شود. فیلم خنده دار میروم و سعی میکنم بخوابم. توی برف به همه راننده تاکسیها میگویم مردم چتر دارنها. آرام که نمیشوم میروم بهشتزهرا. مینشینم بین قبر خودش و مامانپروانه. با صوت برایش قران میخوانم. انقدر که از توی قبر بگوید ما اینجا هم از دست تو آسایش نداریم و بعد صدای خروپف الکیش را بشنوم و ببینم که همان لبخند موذی همیشگیاش افتاده روی صورتش و آخ...
مرتضی برزگر
عاااااالیه
گریم گرفت
همیشه دعامیکنم خدایا داغ عزیزی به دلم نزار یااینکه خودم نبینم ......چون دوری بعد ازیه وابستگی سخته واقعا سخته