هرچی تو دلته بریز بیرون 2
-
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۹:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دوستان من برم ی ذره بخونم بعد بخوابم
شما ها صب زود پامیشین بیان منم بیدار کنین دیگه
خودمو کشتم تا صبح بتونم زود پاشم -
fatemeh201678 دیدتو کلا عوض کن
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۹:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شدهfbhn سخته
-
@fatemehgh-t در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
tamom
اره اما اینکه میگن هرچی خدابخوادهمون میشه پس خوب وبدبودن ادماهم دست خداست
میگن اگه خدا بهش یه نظرکنه خوب میشه!
اگه اینجوره پس ازقبل بهشت وجهنممونم معلومه پس چرا اومدیم این دنیا!ی ماشینی توی ی کوچه ای با سرعت180 تا میره،تو میبینی و میفهمی ک اخرش تصادف میکنه ایا علم تو باعث تصادفش شد؟خدا میدونه اما تویی ک انتخاب میکنی...اینا تضاد نی
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۹:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شدهtamom
اره درسته -
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۹:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ی قرار با خدا
ی ویدیو انگیزشی
اعتماد بنفس بالا
همه چیو حل میکنه -
دوستان من برم ی ذره بخونم بعد بخوابم
شما ها صب زود پامیشین بیان منم بیدار کنین دیگه
خودمو کشتم تا صبح بتونم زود پاشمنوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۹:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهfbhn موفق باشی..من۴ بیدارمیشم بعد تغییرکردالان ی هفته خودمو کشتم تارسیدم ب۶
-
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۹:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
fbhn
اون که چرته
دکترهلاکویی هم ردش کرد ینی چی
همه چی باتلاش به دست میاد فقط باید امیدوار بود
اون که میگه به یه چی فکرکنیم به دستش میاریم مسخرس -
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۹:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
fbhn فعلااین اعتمادبنفسه کم شده
-
mrz بدی من اینه ک کم پیش میاداحساساتموبروز بدم واس همین دیگه اطارفیان نمیتونن درک کنن شرایطو
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۹:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شدهfatemeh201678 در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
mrz بدی من اینه ک کم پیش میاداحساساتموبروز بدم واس همین دیگه اطارفیان نمیتونن درک کنن شرایطو
پس لازم نیست به کسی توضیح بدی!همینکه خودتو قانع کنی که همه چیز پله پله میتونه درست بشه خودش کلیه!!اگه انتخاب کنیم که چطوری باشیم و روی انتخابمون سفت بایستیم حله!
-
fbhn
اون که چرته
دکترهلاکویی هم ردش کرد ینی چی
همه چی باتلاش به دست میاد فقط باید امیدوار بود
اون که میگه به یه چی فکرکنیم به دستش میاریم مسخرسنوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۹:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده@fatemehgh-t من از حرف زدن ایشون خوشم نمیاد احساس میکنم ..
-
fbhn موفق باشی..من۴ بیدارمیشم بعد تغییرکردالان ی هفته خودمو کشتم تارسیدم ب۶
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۹:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شدهfatemeh201678 خوش بحالت
-
fatemeh201678 در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
mrz بدی من اینه ک کم پیش میاداحساساتموبروز بدم واس همین دیگه اطارفیان نمیتونن درک کنن شرایطو
پس لازم نیست به کسی توضیح بدی!همینکه خودتو قانع کنی که همه چیز پله پله میتونه درست بشه خودش کلیه!!اگه انتخاب کنیم که چطوری باشیم و روی انتخابمون سفت بایستیم حله!
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۹:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهmrz انتخاب میکنم معمولا ادمی هستمم ک بایدبهش برسم اماخب کلا نسبت ب خودم احساس پوچی میکنم فک میکنم ک ازهمه نظر هیچ صلاحیتی ندارم
-
fatemeh201678 خوش بحالت
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۹:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهfbhn چراخوشبحالم؟
-
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۹:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شب همگی بخیر
خدافظ دوستان -
fbhn
اون که چرته
دکترهلاکویی هم ردش کرد ینی چی
همه چی باتلاش به دست میاد فقط باید امیدوار بود
اون که میگه به یه چی فکرکنیم به دستش میاریم مسخرسنوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۹:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده@fatemehgh-t در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
fbhn
اون که چرته
دکترهلاکویی هم ردش کرد ینی چی
همه چی باتلاش به دست میاد فقط باید امیدوار بود
اون که میگه به یه چی فکرکنیم به دستش میاریم مسخرسمسخره نیست اما همه چیزم با فکر کردن نیست..اینی که میگه قانون جذبه وقتی به یه چیزی مرتب فکر میکنی باعث میشه یه راه هایی واسه رسیدن بهش به سرت بزنه منظورش اینه
-
شب همگی بخیر
خدافظ دوستاننوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۹:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده@fatemehgh-t شبتون خوش
-
fbhn چراخوشبحالم؟
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۹:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شدهfatemeh201678 زود بیدار میشی
-
fatemeh201678 زود بیدار میشی
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۹:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهfbhn اها خب الانکه بازهمه چ بهم ریخته هنوز تواین چندروزه نتونستم ۴:۳۰بیدارشم.. کلا خوابم زیادشده
-
fbhn اها خب الانکه بازهمه چ بهم ریخته هنوز تواین چندروزه نتونستم ۴:۳۰بیدارشم.. کلا خوابم زیادشده
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۹:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهfatemeh201678 شبا ۱۲: بخواب
-
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۹:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
و میتونم بگم حال بعده روزت بخاطر اینه شبا دیر میخابی
-
بابا محسن، پروردگار ضدحال زدن بود. مثلن تمام هفته منتظر دربی بودیم. با سوت داور، بابا از اتاقش میآمد بیرون، میرفت دستشویی، برمیگشت، با حوله دست و ریشش را خشک میکرد، مینشست کنار ما، ریموت را برمیداشت و میزد راز بقا. میگفت «عجب میمونی. قیافهش آشنا نیست؟»
موقع شام هم نمیگذاشت سریال را کامل ببینیم. یا تلویزیون را خاموش میکرد یا میزد شبکه قران. هیچ وقت هم نگذاشت ماریوی آتاری ما، عروسش را آزاد کند. یکهو آداپتور را در میآورد و میگفت «داغ کردهها. میخوای خونه رو آتیش بزنی؟»یکبار هم که داشتم برای مسابقات صوت قران، تمرین میکردم، یواشکی صدایم را ضبط کرده بود. بعد تا شب مجبورم کرد صدای خودم را بشنوم. داشتم خل میشدم. مخصوصن اینکه بیسم الله را چندباری گفته بودم و هر بار گفته بودم «نه. اینطوری خوب نیست.» میگفت «ببین ما چی میکشیم از دستت، عبدالباسط»
کافی هم بود چیزی بگوییم که مطابق میلش نباشد. مثلن یکروز، برف تندی میآمد. محبتش گل کرده بود و میخواست با تاکسی مرا برساند. توی راه در آمد که «می بینی بچههارو توصف اتوبوس؟» از دهانم پرید «خب، اینا چتر دارن.» از آن نگاهها کرد یعنی «جواب منو دادی؟» نیمساعتی همه خیابانها را چرخید تا بالاخره زد کنار و رفت توی یک مغازه. وقتی آمد بیرون، در سمت شاگرد را باز کرد و گفت «اینم چتر. مدرسهتم از اون وره.» شبش میگفت «چتره خوب راه می رفت نابغه من؟ تو سربالایی که ریپ نمیزد؟»
تا وقتی هم بود، دست از این کارهاش برنداشت. شب قبل از عملش، بردمش سینما. فیلم خندهداری بود. اما خودش را زد به خواب. بلند بلند خرناس میکشید و وقتی مردم میخندیدند، قلبش را میگرفت که مثلن از خواب پریده.
حالا که نیست، حالا که سالهاست ندارمش، دلم برای این کارهاش، بیشتر از همیشه تنگ است. بعضی وقتها که نفسم خیلی میگیرد، وسط فوتبال یکهو کانال را عوض میکنم. یا می نشینم پای شبکه چهار و ساعت ها به آرم ثابتِ آبیش خیره میشوم.
گاهی هم برای خودم حرف میزنم و صدایم را ضبط میکنم و میگذارم یکسره پخش شود. فیلم خنده دار میروم و سعی میکنم بخوابم. توی برف به همه راننده تاکسیها میگویم مردم چتر دارنها. آرام که نمیشوم میروم بهشتزهرا. مینشینم بین قبر خودش و مامانپروانه. با صوت برایش قران میخوانم. انقدر که از توی قبر بگوید ما اینجا هم از دست تو آسایش نداریم و بعد صدای خروپف الکیش را بشنوم و ببینم که همان لبخند موذی همیشگیاش افتاده روی صورتش و آخ...
مرتضی برزگر
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۹:۵۰ آخرین ویرایش توسط یه زمانی آلایی انجام شدهبهاره در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
بابا محسن، پروردگار ضدحال زدن بود. مثلن تمام هفته منتظر دربی بودیم. با سوت داور، بابا از اتاقش میآمد بیرون، میرفت دستشویی، برمیگشت، با حوله دست و ریشش را خشک میکرد، مینشست کنار ما، ریموت را برمیداشت و میزد راز بقا. میگفت «عجب میمونی. قیافهش آشنا نیست؟»
موقع شام هم نمیگذاشت سریال را کامل ببینیم. یا تلویزیون را خاموش میکرد یا میزد شبکه قران. هیچ وقت هم نگذاشت ماریوی آتاری ما، عروسش را آزاد کند. یکهو آداپتور را در میآورد و میگفت «داغ کردهها. میخوای خونه رو آتیش بزنی؟»یکبار هم که داشتم برای مسابقات صوت قران، تمرین میکردم، یواشکی صدایم را ضبط کرده بود. بعد تا شب مجبورم کرد صدای خودم را بشنوم. داشتم خل میشدم. مخصوصن اینکه بیسم الله را چندباری گفته بودم و هر بار گفته بودم «نه. اینطوری خوب نیست.» میگفت «ببین ما چی میکشیم از دستت، عبدالباسط»
کافی هم بود چیزی بگوییم که مطابق میلش نباشد. مثلن یکروز، برف تندی میآمد. محبتش گل کرده بود و میخواست با تاکسی مرا برساند. توی راه در آمد که «می بینی بچههارو توصف اتوبوس؟» از دهانم پرید «خب، اینا چتر دارن.» از آن نگاهها کرد یعنی «جواب منو دادی؟» نیمساعتی همه خیابانها را چرخید تا بالاخره زد کنار و رفت توی یک مغازه. وقتی آمد بیرون، در سمت شاگرد را باز کرد و گفت «اینم چتر. مدرسهتم از اون وره.» شبش میگفت «چتره خوب راه می رفت نابغه من؟ تو سربالایی که ریپ نمیزد؟»
تا وقتی هم بود، دست از این کارهاش برنداشت. شب قبل از عملش، بردمش سینما. فیلم خندهداری بود. اما خودش را زد به خواب. بلند بلند خرناس میکشید و وقتی مردم میخندیدند، قلبش را میگرفت که مثلن از خواب پریده.
حالا که نیست، حالا که سالهاست ندارمش، دلم برای این کارهاش، بیشتر از همیشه تنگ است. بعضی وقتها که نفسم خیلی میگیرد، وسط فوتبال یکهو کانال را عوض میکنم. یا می نشینم پای شبکه چهار و ساعت ها به آرم ثابتِ آبیش خیره میشوم.
گاهی هم برای خودم حرف میزنم و صدایم را ضبط میکنم و میگذارم یکسره پخش شود. فیلم خنده دار میروم و سعی میکنم بخوابم. توی برف به همه راننده تاکسیها میگویم مردم چتر دارنها. آرام که نمیشوم میروم بهشتزهرا. مینشینم بین قبر خودش و مامانپروانه. با صوت برایش قران میخوانم. انقدر که از توی قبر بگوید ما اینجا هم از دست تو آسایش نداریم و بعد صدای خروپف الکیش را بشنوم و ببینم که همان لبخند موذی همیشگیاش افتاده روی صورتش و آخ...
مرتضی برزگر
عاااااالیه
گریم گرفت
همیشه دعامیکنم خدایا داغ عزیزی به دلم نزار یااینکه خودم نبینم ......چون دوری بعد ازیه وابستگی سخته واقعا سخته