هرچی تو دلته بریز بیرون 2
-
@mohandes در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
بهاره :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: بالاخره حرف ک میتونه بزنه
زبون قورباغه ای ک میدونی چیه؟
زبونش اونجوری نبود خخخههه آهان پس زبونش کوتاه بوده !
آخه نوشته بودی زبون نداره و منم فکر کردم واسه صحبت کردن خب زبون لازمه پس چجوریاس که تهش حرف زد
قصه خوشگلی بود عزیزجان دست خوش
میخوای بری? واسه همیشه? -
_MILAD_ در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
@mohandes جالبه داستانش .
:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: به خوبی ماله تو نمیشه
-
@mohandes در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
یکی بود یکی نبود
یه بچه قورباغه ای بود که زبون نداشت. مامان بابای قورباغه خیلی نگرانش بودند اخه اونا با زبونشون غذا می پزند.
یه روز که بچه قورباغه تنها نشسته بود یه بچه مگسه میاد میشیه رو پاش
بچه قورباغه که ناراحت بود مگسه رو رد میکنه که بره بعد دوباره میشینه رو کمرش.
بازم ردش میکنه.
مامان بابای مگسه که نمی دونستند قروباغه زبون ندارده ، گریه میکردند .
وقتی مامان مگسه میبینه که بچش زندس دستاشو از صورتش بر میداره و پرواز میکنه.
وقتی میره پیش بچس ، بچه میگه : مامانی این با بقیه فرق داره اون دوست ماست اون منو نخوردو
مامان مگسه چون قورباغه نزدیکش بود خیلی ترسیده بود و به زور بچشو میبره...
بچه قورباغه چون زبون نداشت هیچ کس باهاش دوست نمیشد به خاطر همینم میره دنبال مامانش که نبرتش...
مامانشم که خیلی ترسیده بود سعی میکرد تند تر پرواز کنه ولی همین که داشتند به یه برگ میخوردند بچه مگسه دست مامانشو ول میکنه...
بچه مگسه بچه شجاعی بود به خاطر همینم میره پیش قورباغه
ازش میپرسه : تو چرا منو نخوردی؟
بچه قورباغه میگه : چون من مگسارو دوست دارم...پشه هارو میخورم چون خون میخورند ئلی مگسارو نمیخورم چون دوسشون دارم
بچه مگسه هم که خیلی خوشحال شده بود داد میزنه میگه : مامانی نترس اون منو نمیخوره
بابای فور اِوِر
من متوجه نشدم اخرش چی شد!
داستانش اموزنده بود? -
sky daughter
روحیااااا -
سلااااام بچه هااااا
من برگشتم ((: -
sky daughter سلام روحی
خوبی عزیزم? -
sky daughter در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
سلااااام بچه هااااا
من برگشتم ((:خوووووووبی؟