-
@Ozan-hs در " مشاعره " گفته است:
@ArmitaAbbasi
من در این جای همین صورت بیجانم و بسدلم آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست
جناب سعدی
مرا چشمان جادویی دمان بند بیان آمد
تماشایی ترین چشمی که در دوران عیان آمدتو جادوی دو مشکینش نمیبینی به نااهلی
ولکن تیر چشمانش به قلبم بی کمان آمد -
@ArmitaAbbasi
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد -
@ArmitaAbbasi
دلی کـــز معرفت نــور و صفا دیدبه هر چیزی که دید اول خدا دید
-
باز شب های من و نور تجلی به غمم
من ندانم که چطور از تو به ظلمت برهمروزهــا درد دلم جاذبه رنگ تو شد
شام دوری نگذاری که به خوابت بروم؟ -
@Ozan-hs تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد -
nazanin.mirzai
در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست؟
نقطهی دوده که در حلقه ی جیم افتادست -
@Farhadd
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کيميا ی عشق بیابی و زر شوی -
@Farhadd
آن قطره ی باران که برافتد به گل سرخ
چون اشک عروسی ست برافتاده به رخسار -
@Farhadd
ما را رها کنید در این رنج بی حساب
با قلب پاره پاره و با سینه ای کباب -
@Farhadd
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده ی عصمت برون آرد زلیخا را