-
@AmirReza-Bhb
ژاله ای بر عارض لاله نشیند در نظرگر چه سیراب است اما جان ما را شبنمی است
-
پرستو بابایی
از چنان جانی که باشد بی رخ جانان چه حظ
بی رخ جان پرور جانان مرا از جان چه حظ«وحشی بافقی»
-
@AmirReza-Bhb
ظالم آن قومی که چشمان دوختند
زان سخنها عالمی را سوختندمولانا
-
پرستو بابایی
در لحظهی دیدار تو، گفتم که بعید است
چشمان تو، من را نکشاند به تباهی! -
پرستو بابایی
مرا روزی رها کردی در این شهر،
که این یک قطره دل، دریای غم بود -
پرستو بابایی
یا رب این نوگل خندان که سپردی به مَنَشمیسپارم به تو از چشمِ حسودِ چَمَنش
-
@AmirReza-Bhb
شرف مرد به جود است و کرامت نه سجودهر که این هر دو ندارد عدمش به زوجود
سعدی