-
شب فراق نداند که تا سحر چند است
مگر کسي که به زندان عشق در بند است -
hosainmahmoudi
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
این ره که تو میروی به ترکستان است ...
سعدی -
ديدي اي دل كه غم عشق دگر بار چه كرد
چون بشد دلبر و با يار وفادار چه كرد -
_Mohammad_reza_replied to hosainmahmoudi on آخرین ویرایش توسط _Mohammad_reza_ انجام شده
hosainmahmoudi در مشاعره... گفته است:
ديدي اي دل كه غم عشق دگر بار چه كرد
چون بشد دلبر و با يار وفادار چه كرددنبال کسی باش که دنبال تو باشد
اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش -
@phenomenon در مشاعره... گفته است:
hosainmahmoudi در مشاعره... گفته است:
ديدي اي دل كه غم عشق دگر بار چه كرد
چون بشد دلبر و با يار وفادار چه كرددنبال کسی باش که دنبال تو باشد
اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باششدم از ياد تو چون قصه فراموش ترين
اي دل از وسوسه ي زلف تو مغشوش ترين -
hosainmahmoudi در مشاعره... گفته است:
@phenomenon در مشاعره... گفته است:
hosainmahmoudi در مشاعره... گفته است:
ديدي اي دل كه غم عشق دگر بار چه كرد
چون بشد دلبر و با يار وفادار چه كرددنبال کسی باش که دنبال تو باشد
اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باششدم از ياد تو چون قصه فراموش ترين
اي دل از وسوسه ي زلف تو مغشوش تريننبايد سخن گفت ناساخته
نشايد بريدن نينداخته -
@phenomenon
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی -
hosainmahmoudi در مشاعره... گفته است:
@phenomenon
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینییا رب چنان کن ک پریشان مشوم
محتاج به بیگانه و خویشان نشوم -
@phenomenon
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم -
نمی توان غم دل را به خنده بیرون کرد
ز خنده رویی گل تلخی از گلاب نرفت -
دارد به جانم لرز مي افتد رفيق؛ انگار پاييزم
دارم شبيه برگ هاي زرد و خشك از شاخه مي ريزم
-
وفا نکردی و کردم، جفا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدم -
hosainmahmoudi در مشاعره... گفته است:
وفا نکردی و کردم، جفا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدممن اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
که گناه دگری برتو نخواهند نوشت -
تا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفت
دلواپس ما بود وليكن به سفر رفت -
hosainmahmoudi در مشاعره... گفته است:
تا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفت
دلواپس ما بود وليكن به سفر رفتتا کی می و صبوح و شکر خواب بامداد
هشدار گرد حین ک گذشت اختیار عمر