حالم خوب نیست
-
سلام
نمیدونم باید از کجا شروع کنم و چی بگم
حس میکنم دارم از همه چیز دست میکشم ناامید شدم
قبلا غمگین بودم یا شایدم ناراحت اما با چیزای مورد علاقم حالم خوب میشد
فرق غم و ناامید شدنو میدونم
هر روز بدتر از دیروز
چند ساله دارم باهاش دست و پنجه نرم میکنم اما فایده نداره
ته همش شد یه احوال افسره و نشخوار فکری
بعضی وقتا همه چیز پا میزاره بیخ گلوم و تا میتونه فشار میده
مثل الان
جدیدا دست به هر کاری میزنم همه چیز بهم میریزه
توقع ندارم کسی تلاش کنه حالمو خوب کنه
اما خب حتی کسی هم کمکم نکرد چه برسه تلاش...
نهایت توجه خانواده من اینکه بپرسن چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟
اون اوایل میگفتم آره و درمورد اتفاقاتی بد زندگیم حرف میزدم
اما به فردا نکشیده همش پتک میشد و میخورد تو سرم
که تو فعلان حرفو مگه نمیزنی؟... توکه.....
فهمیدم حرف زدن نه تنها آرومم نمیکنه بلکه بدترم میکنه
تصمیم گرفتم اگر دلم پر بود اگر بغض دارم شبا وقتی برقا خاموشه گریه کنم که به لطف خواهرم که بلند میشد نور چراغ قوشو میگرفت تو صورتم که چی شده چرا گریه میکنی؟ اونم ازم گرفته شد
یه بار یادم انقدر اعصبانی و ناراحت شدم که گفتم به تو ربطی نداره که چمه! تو بگیر بخواب... یهو زد زیر گریه فرداشم قهر کرد :))
خواهرم بدتر از همه داره روانمو بهم میریزه
توی هر کاری دخالت میکنه و بین منو مامان بابا رو بهم میزنه
هر کاری میکنم میره میزاره کف دست مامان بابام
یه بار بیرون بودیم بهش گفتم یواشکی بریم یه بستنی بخوریم
اخماشو کشید تو هم گفت اصلا! باید به مامان خبر بدیم
بهش گفتم فقط یه بستنی سادست.... :))
بهم گفتن با دوستات درمورد زندگیت حرف نزن و اعتماد نکن
گفتم باشه قبول.... پس من با می حرف بزنم؟؟؟
و خب یکسالی هست با کسی حرف خاصی نزدم
و از یه ادم برونگرا و شاداب تبدیل به یه درونگرا شدمه حوصله حرف زدن با کسی رو ندارم
از بچگی با بزرگترین مشکلات رو به رو شدم و بلد نبودم حلشون کنم
حرفی هم نمیزدم مبادا خودم متهم بشم
چون هر اتفاقی که بیوفته از دید خانواده من تو مقصری
خودت کردی!
هیچ وقت تشویق نشدم برای بهترین کارام
اما تا دلم بخواد تنبیه کلامی شدم
سر کوچک ترین اشتباهاتم :))
اون اوایل که فهمیده بودم دچار افسردگی شدم تا یکسال نذاشتم کشی بفهمه اما بعدش از کنترلم خارج شد و مامانم فهمید
و بعد دوسال که به واسطه یه نفر تست روانشناسی دادیم بابامم فهمید افسردگی دارم
خانوادم از لحاظ مالی بهترین شرایط و موقعیت رو دارن و تا الان هیچی کم نداشتم
و هر چی اراده کردم و میکنم در کثری از ثانیه دارمش
اما من با خرید و داشتن چیزای آنچنانی و غیره دیگه حالم خوب نمیشه
همه میگن پول که باشه حالمونم خوبه اما نه اشتباه میکنید حتی پولدارم باشید اما خیلی چیزای دیگه نداشته باشید نمیتونیییییددددد زندگی کنید
رسیدم به پوچی
نزدیک سه ساله از زندگی افتادم بهترین سالای عمرمو
فقط دلم میخواست این حرفا رو گفته باشم همین -
سلام
نمیدونم باید از کجا شروع کنم و چی بگم
حس میکنم دارم از همه چیز دست میکشم ناامید شدم
قبلا غمگین بودم یا شایدم ناراحت اما با چیزای مورد علاقم حالم خوب میشد
فرق غم و ناامید شدنو میدونم
هر روز بدتر از دیروز
چند ساله دارم باهاش دست و پنجه نرم میکنم اما فایده نداره
ته همش شد یه احوال افسره و نشخوار فکری
بعضی وقتا همه چیز پا میزاره بیخ گلوم و تا میتونه فشار میده
مثل الان
جدیدا دست به هر کاری میزنم همه چیز بهم میریزه
توقع ندارم کسی تلاش کنه حالمو خوب کنه
اما خب حتی کسی هم کمکم نکرد چه برسه تلاش...
نهایت توجه خانواده من اینکه بپرسن چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟
اون اوایل میگفتم آره و درمورد اتفاقاتی بد زندگیم حرف میزدم
اما به فردا نکشیده همش پتک میشد و میخورد تو سرم
که تو فعلان حرفو مگه نمیزنی؟... توکه.....
فهمیدم حرف زدن نه تنها آرومم نمیکنه بلکه بدترم میکنه
تصمیم گرفتم اگر دلم پر بود اگر بغض دارم شبا وقتی برقا خاموشه گریه کنم که به لطف خواهرم که بلند میشد نور چراغ قوشو میگرفت تو صورتم که چی شده چرا گریه میکنی؟ اونم ازم گرفته شد
یه بار یادم انقدر اعصبانی و ناراحت شدم که گفتم به تو ربطی نداره که چمه! تو بگیر بخواب... یهو زد زیر گریه فرداشم قهر کرد :))
خواهرم بدتر از همه داره روانمو بهم میریزه
توی هر کاری دخالت میکنه و بین منو مامان بابا رو بهم میزنه
هر کاری میکنم میره میزاره کف دست مامان بابام
یه بار بیرون بودیم بهش گفتم یواشکی بریم یه بستنی بخوریم
اخماشو کشید تو هم گفت اصلا! باید به مامان خبر بدیم
بهش گفتم فقط یه بستنی سادست.... :))
بهم گفتن با دوستات درمورد زندگیت حرف نزن و اعتماد نکن
گفتم باشه قبول.... پس من با می حرف بزنم؟؟؟
و خب یکسالی هست با کسی حرف خاصی نزدم
و از یه ادم برونگرا و شاداب تبدیل به یه درونگرا شدمه حوصله حرف زدن با کسی رو ندارم
از بچگی با بزرگترین مشکلات رو به رو شدم و بلد نبودم حلشون کنم
حرفی هم نمیزدم مبادا خودم متهم بشم
چون هر اتفاقی که بیوفته از دید خانواده من تو مقصری
خودت کردی!
هیچ وقت تشویق نشدم برای بهترین کارام
اما تا دلم بخواد تنبیه کلامی شدم
سر کوچک ترین اشتباهاتم :))
اون اوایل که فهمیده بودم دچار افسردگی شدم تا یکسال نذاشتم کشی بفهمه اما بعدش از کنترلم خارج شد و مامانم فهمید
و بعد دوسال که به واسطه یه نفر تست روانشناسی دادیم بابامم فهمید افسردگی دارم
خانوادم از لحاظ مالی بهترین شرایط و موقعیت رو دارن و تا الان هیچی کم نداشتم
و هر چی اراده کردم و میکنم در کثری از ثانیه دارمش
اما من با خرید و داشتن چیزای آنچنانی و غیره دیگه حالم خوب نمیشه
همه میگن پول که باشه حالمونم خوبه اما نه اشتباه میکنید حتی پولدارم باشید اما خیلی چیزای دیگه نداشته باشید نمیتونیییییددددد زندگی کنید
رسیدم به پوچی
نزدیک سه ساله از زندگی افتادم بهترین سالای عمرمو
فقط دلم میخواست این حرفا رو گفته باشم همین -
0sara0
دوست عزیز
It's OK That You're Not OK
اشکالی نداره اگه خوب نیستی
آدم که نباید همیشه حالش خوب بشه
ما باید با واقعیت های زندگی کنار بیاییم
اگه این حقیقت رو بپذیری اونموقع راحت تر میتونی گاهی غمگین بشیBoltzmann
از گاهی گذشته
لا به لای ناراحتیام گاهی حالم خوبه -
0sara0
مشکلی با واقع بینی ندارم
اما اینکه نمیتونم بعضی مشکلات واقعی رو حل کنم و روی هم دارن تلنبار میشن مشکلمه -
0sara0
مشکلی با واقع بینی ندارم
اما اینکه نمیتونم بعضی مشکلات واقعی رو حل کنم و روی هم دارن تلنبار میشن مشکلمهنوشتهشده در ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ۷:۳۲ آخرین ویرایش توسط Boltzmann انجام شده0sara0 در حالم خوب نیست گفته است:
اینکه نمیتونم بعضی مشکلات واقعی رو حل کنم و روی هم دارن تلنبار میشن مشکلمه
همین باعث میشه شما در ابتدای راه زندگی بدونید هرچیزی قرار نیست حل بشه
من مطمئنم شما به راحتی میتونید با اندوه جهان کنار بیایید و یک زندگی خوب مثل بقیه آدما داشته باشید
فقط باید تمرین کنید
نیمه پر رو همواره در نظر بگیرید -
0sara0 در حالم خوب نیست گفته است:
اینکه نمیتونم بعضی مشکلات واقعی رو حل کنم و روی هم دارن تلنبار میشن مشکلمه
همین باعث میشه شما در ابتدای راه زندگی بدونید هرچیزی قرار نیست حل بشه
من مطمئنم شما به راحتی میتونید با اندوه جهان کنار بیایید و یک زندگی خوب مثل بقیه آدما داشته باشید
فقط باید تمرین کنید
نیمه پر رو همواره در نظر بگیریدBoltzmann
اگر بخوام صادق باشم باهاتون باید بگم هیچ کدوم از این حرفا دیگه روم تاثیر نداره
اینا روزی هزار بار توی صد هزارتا کانال و چنل میبینم و میخونم -
Boltzmann
اگر بخوام صادق باشم باهاتون باید بگم هیچ کدوم از این حرفا دیگه روم تاثیر نداره
اینا روزی هزار بار توی صد هزارتا کانال و چنل میبینم و میخونمنوشتهشده در ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ۷:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده0sara0
من فکر میکنم شما خیلی سخت میگیرید
اینکه آدم خوشحال نباشه اصلا اشکالی نداره من خودم چند سالی هست اینطوری ام
ولی نباید باعث بشه افسردگی بگیره. باید همچنان مثل آدمای عادی سر وقت پاشه صبونه بخوره کار کنه مسواک بزنه بخوابه
انتظاراتتون رو از زندگی خیلی ببرید بالا ناامید میشید. -
0sara0
من فکر میکنم شما خیلی سخت میگیرید
اینکه آدم خوشحال نباشه اصلا اشکالی نداره من خودم چند سالی هست اینطوری ام
ولی نباید باعث بشه افسردگی بگیره. باید همچنان مثل آدمای عادی سر وقت پاشه صبونه بخوره کار کنه مسواک بزنه بخوابه
انتظاراتتون رو از زندگی خیلی ببرید بالا ناامید میشید.دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ۷:۴۴ آخرین ویرایش توسط 0sara0 انجام شدهBoltzmann
نمیدونم شاخص شما از خوشحالی چیه
ولی برای من اینطوری تعریف میشه که وقتی حال روحیم بد نباشه خوشحالم
وقتی بتونم درس بخونم خوشحالم
وقتی به پوچی محض نرسم خوشحالم :))
نه اینکه سه ساله هر سال چندتا از درسامو میوفتم
چون دیگه نمیتونم تمرکز داشته باشم چون با دوخط درس خوندن 5 صفحه میرم تو فکر -
Boltzmann
نمیدونم شاخص شما از خوشحالی چیه
ولی برای من اینطوری تعریف میشه که وقتی حال روحیم بد نباشه خوشحالم
وقتی بتونم درس بخونم خوشحالم
وقتی به پوچی محض نرسم خوشحالم :))
نه اینکه سه ساله هر سال چندتا از درسامو میوفتم
چون دیگه نمیتونم تمرکز داشته باشم چون با دوخط درس خوندن 5 صفحه میرم تو فکر0sara0
بعد هر حادثه بدی آدم بهش عادت میکنه و براش عادی میشه
اما من گله دارم که به مرحله عادت نرسیده یه اتفاق بدتر میوفته -
Boltzmann
نمیدونم شاخص شما از خوشحالی چیه
ولی برای من اینطوری تعریف میشه که وقتی حال روحیم بد نباشه خوشحالم
وقتی بتونم درس بخونم خوشحالم
وقتی به پوچی محض نرسم خوشحالم :))
نه اینکه سه ساله هر سال چندتا از درسامو میوفتم
چون دیگه نمیتونم تمرکز داشته باشم چون با دوخط درس خوندن 5 صفحه میرم تو فکرنوشتهشده در ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ۷:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده0sara0 در حالم خوب نیست گفته است:
وقتی بتونم درس بخونم خوشحالم
خب شما که میگید اوضاع مالی تون خوبه
خیلی راحت میتونید برای هر درسی که میخوایید معلم بگیرید
و اینکه ممکنه اختلال تمرکز داشته باشید من دقیق نمیدونم اینا رو بهتره با یه روانشناس مشورت کنید که اگه مشکلی هست هم درمان و کنترل بشه
اینطوری میتونید خوشحال باشید به سادگی -
0sara0 در حالم خوب نیست گفته است:
وقتی بتونم درس بخونم خوشحالم
خب شما که میگید اوضاع مالی تون خوبه
خیلی راحت میتونید برای هر درسی که میخوایید معلم بگیرید
و اینکه ممکنه اختلال تمرکز داشته باشید من دقیق نمیدونم اینا رو بهتره با یه روانشناس مشورت کنید که اگه مشکلی هست هم درمان و کنترل بشه
اینطوری میتونید خوشحال باشید به سادگیBoltzmann
یکساله مامانم قراره یه مشاور خوب برام پیدا کنه -
0sara0
دیگه بزرگ شدید
خودتون کامنت های اینترنت رو بخونید و برید پیش روانشناسی که دوست دارید
مامانتون رو هم میتونید ببرید با خودتون
تو زندگی همیشه فکر کنید تنها هستید و هیچ انتظاری از هیچ کسی نداشته باشیددانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ۷:۵۷ آخرین ویرایش توسط 0sara0 انجام شدهBoltzmann
من برعکس تصور فعلی شما یه آدم مستقلم
از هر لحاظ به طوری که اگر همین خانوادم با ثروت و داراییشون برن و تنهام بزارن من خودم شخصا همه چیز دارم
اما گفتم که من سر از خود نمیتونم کاری بکنم
اگرم کاری انجام بدم خواهرم میره به مامانم میگه که سارا فلان کار رو کرده
و خب بیا و توضیح بده این کار سر از خود نبوده و قصد گفتنش رو بهتون داشتم
در نتیجه میزارم به پای خودشون هر کار کردن، کردن
دردسرش کمتره -
Boltzmann
من برعکس تصور فعلی شما یه آدم مستقلم
از هر لحاظ به طوری که اگر همین خانوادم با ثروت و داراییشون برن و تنهام بزارن من خودم شخصا همه چیز دارم
اما گفتم که من سر از خود نمیتونم کاری بکنم
اگرم کاری انجام بدم خواهرم میره به مامانم میگه که سارا فلان کار رو کرده
و خب بیا و توضیح بده این کار سر از خود نبوده و قصد گفتنش رو بهتون داشتم
در نتیجه میزارم به پای خودشون هر کار کردن، کردن
دردسرش کمترهنوشتهشده در ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ۷:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده0sara0 در حالم خوب نیست گفته است:
خب مشکلی نداره با هماهنگی خانواده دنبال تراپیست بگردید
من برعکس تصور فعلی شما یه آدم مستقلم
من تصور خاصی از شما ندارم اونم از پشت مانیتور...اینا همش توصیه دوستانه ست
موفق باشید
-
0sara0 در حالم خوب نیست گفته است:
خب مشکلی نداره با هماهنگی خانواده دنبال تراپیست بگردید
من برعکس تصور فعلی شما یه آدم مستقلم
من تصور خاصی از شما ندارم اونم از پشت مانیتور...اینا همش توصیه دوستانه ست
موفق باشید
Boltzmann
از نوع حرف زدنتون اینو برداشت کردم
ممنون از وقتی که گذاشتید -
0sara0
الان لابد همه فرض میکنن من دارم داشته هامو به رخ همه میکشم
ولی اینطور نیست -
0sara0
با این سنم باید برای هر چیزی از خانوادم اجازه بگیرم :)) -
بیخیال اصن
من چطوری میتونم این موضوع رو پاک کنم؟؟؟؟ -
نوشتهشده در ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ۸:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
0sara0 در حالم خوب نیست گفته است:
بیخیال اصن
من چطوری میتونم این موضوع رو پاک کنم؟؟؟؟شما دسترسی لازم رو ندارید
در ضمن الان همه درگیر نهایی ها هستن
اگه یکم صبر کنید بچه های دیگه هم نظر میدن و ممکنه به نتیجه برسید -
شاید باورتون نشه اما پدر من با 57 سال سن هنوز هم سر یک سری موضوعات از پدربزرگم مشورت و اجازه میگیره
این دیدگاه بنده هست که برای مشورت و اجازه گرفتن از پدر مادر ما همواره کودکیم و اینجا واقعا سن یک عدده صرفا
با وجود اینکه به این مرحله رسیدید و به نقل خودتون سه ساله درگیر شدید،خودتون نمیتونید به خودتون کمکی کنید وقتی ادمی به نقطه پوچی میرسه دیگه از خودش هم زده میشه،بگردید دنبال روش یا شخصی که بتونه شما رو اول از درون بسازه روح تون رو جلا بده و در اخر هم زندگی تون رو.