هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
اون آدمی که تفکرش ۱۸۰ درجه فرق داشت
ولی حرف حقش رو پذیرفتم و درنبودش تنهایی ازش دفاع کردم... اونم در شرایطی که زیادی دفاع کنی برداشت دیگه ای میکنن،هر چند به شوخی...
(کار خفنی نبوده و باید این دفاع اتفاق میفتاد!)آدمی که من تابستونی از دست حرفاش تو اون گروه چقد حرص خوردم و اینقد رو مخم بود که میخواستم لفت بدم...
اونقدری که وقتی مامانم و دوستم ازم پرسیدن فلانی چه طور بود
برا اینکه در جواب اون سوال
و کلا
نخوام زیاد توضیح بدم
گفتم ببین ما یه آدمی داریم تو دانشگاهمون،فامیلش فلانه
خیلی بدیه
و ما وقتی بخوایم بگیم یکی خیلی بده میگیم فلانیه(خدا ببخشه ما رو..نمیشناختنش و فک میکنم غیبت نیست..)اینیم که پرسیدید همینه.
.
این آدم همچنان هم حرفایی میزنه که رو مخم رژه میره...
آدمی که همون روزی که من نهایتا و در جمع بندی ازش حمایت کردم ؛چی گفته بود؟
+اینا که ربطی به این چیزا نداره،کار انسان دوستانه است.و حرفی که مخالف نظر منه!
قطعا انسان دوستانه هست! ولی خیلیم به این چیزا ربط داره!ولی نهایتا همینو ازش پذیرفتم و نشستم تک تک به بچه ها میگم که آقااا
اون نگفته من بیل نمیزنم
گفته صادقانه بگم، بقیه اینجورین و نمیان!
درسته تفکرش فرق داره و همون روزم در ۲مورد خیلی بد برخورد کرد
ولی!
اینم گفته که اینا انسان دوستانه است و من مشکلی ندارم!
نهایتا گفته در این زمینه من مشکلی ندارم!
پن:زهرا۲ زیادی مبالغه میکنه و این قشنگ نیست...
گفته بود خودش گفته من دست نمیزنم و فقط درمانی میام
خب این حرف خیلی ناعادلانه بود... -
@M-Shajarian
این داستان بلیط رایگان و آقا فرهاد -
Anzw 18 منم
-
@Sally نبابااا
-
سرماخوردم
دوست دارم سرمو بندازم دور
انگار تمام راه های ورودیش با ویروس و باکتری و آثار جرمشون مسدود شده و بهش اکسیژن نمیرسه
سرم درد میکنه
و
خوابم نمیبره -
پارسال که ماجرای آشناییشونو فهمیدم
چقد رمانتیکِ مذهبی به نظر میرسید...
آشنایی تو سفری که بادوستاشون رفته بودن مشهد...
حرف زدن و گفت و گوی تلفنی(با این زیاد حال نکردم و نمیدونم مامانا میدونستن یانه)
اولین جلسات آشنایی در گلزار شهدا
پدردختر خانم خطاب به دخترش: بابا! اینا همه هستن و اینم شرایطشونه دیگه انتخاب با خودت
دخترخانم:رضا...
عقد تو حرم امام رضا...به خاطر اینکه آشناییشون اونجا بوده( :
آقای محترم؛ مداح...
استوریای عاشقانه ای که آقای محترم براش تو اینستا میذاشته...
کادوی تولد...
زنگ زدنِ هرشب مادرشوهر و متقابل...
وقت گذاشتنش برا یاد گرفتن مدیریت زندگی...
همسر محترم تنهایی کارای عروسی رو کرده بود؛بدون حمایت خونوادهی خودش...
و نهایتا؟
+طلاق...
علت؟..
امشب شنیدم دست بزن داشته...
و قطعا همین نبوده...
اون بچه عاشق اون آدم بود...
حقیقتا..
اوایلی که فهمیدم اینا یه جورایی دوست بودن
پرام ریخت که تهش به ازدواج ختم شده و الان اوضاع نرماله
و خب مثل اینکه ...
ان شاءالله که حالش خوب باشه و درک بشه...
طلاها و وقت گذروندناشون باهم رو نمیگم دیگه
چون عادی بود...
نمیگم که گفته بود کاش دماغ بچمون به تو بره؛از من زشته...
تو زندگیشون نبودم و نمیدونم دقیقا بینشون چی گذشته
ولی میدونید؟..
اون دختر اونقدری خوب و با اخلاق بود که نخوای روش دست بلند کنی... -
_ Reza _
سلام هم اسمی گل :))
قبولیتو تبریک میگم
امیدوارم توی ادامه راهت موفقیت هات روزافزون باشه -
به خیلی چیزا بستگی داره
ولی زیر۱۸سال زیاد سن نرمالی برا گرفتنِ این تصمیم مهم نیست...
البته که اون بچه حدودِ۱۸سالش بوده... -
_ Reza _ خیلی خیلی ممنونم
درسته که دقیقا به هدفی که تو ذهنت بود نرسیدی، اما یادت نره زندگی ابعاد مختلفی داره... پرستاری که میدونی؛ انگار پزشکیِ فشردست.. از طرفی یکی دیگه از ابعاد زندگیت بوکسه درست میگم؟ مثل مدال طلایی که تو بوکس گرفتی :> موفقیت های تو، تو ابعاد مختلف زندگیت پخش شده. پس نبینم غمتو سلطاننن که شاهکاریMichael Vey مرسیییی از انرژی مثبتت 🥲
-
خب
اینقد فکر کافیه
بهتره سعی کنم بخوابم...
شب بخیر -
_ Reza _ در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
پرستو بابایی پزشکی نشد دوباره
پرستاری شهرمون قبول شدم
به به چقد هم رشتم زیاد شد🤌
موفق باشی تو این رشته بالا بالاها ببینیمت🤍
-
رضاااااااااا
بیدارییی؟
ذوق
الان یهو دیدم پیامک اومده تور مشهد از آلاااا
گفتم حتما الکیه
یادم اومد طرفای ماه رمضون سال قبل تو یه قرعه کشی بین اینکه کدوم دوستت بهترین همراه کنکوریت بوده اسم تو رو با مشخصات اکانت آلاااا نوشتم
الان اسم ما در اومده