هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست!
میرسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست!مینشینی روبه رویم خستگی در میکنی
چای میریزم برایت توی فنجانی که نیست!باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی...!گرچه میدانی که نیست!شعر میخوانم برایت واژهها گل میکنند
یاس و مریم میگذارم توی گلدانی که نیست!چشم میدوزم به چشمت، میشود آیا کمی
دستهایم را بگیری بین دستانی که نیست؟! -
زهرا بنده خدا 2
یکی از دلایلی که گفتم بالغین همینه
به محض اینکه مادرتون اجازه نداد نرفتین
حالا من بودم خیلی ناراحت میشدم
آخه انتظاری زیادی نداشتین یه مسافرت مذهبی بوده که یه مدت طولانیه منتظرشین
واقعا بالغین و بهتون افتخار میکنم بخاطر این خودگذشتگی بخاطر برادرتون و گوش دادن به حرف مادرتونهویججج در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
زهرا بنده خدا 2
یکی از دلایلی که گفتم بالغین همینهممنونم عزیزم...
به محض اینکه مادرتون اجازه نداد نرفتین
حالا من بودم خیلی ناراحت میشدماوم...منم همین بودم...یادمه سال اولی که اجازه نمیدادن برم و من اصلا در شرایطی نبودم که نرم!خیلی گریه کردم...خیلیییی
سال قبل زورکی طور بود...
و امسال اصلا شرایط هم جوری نبود که من بخوام باز خودخواه بازی در بیارم
هم شرایط خودم هم یه سری اتفاقا افتاده بود که ازم دلخور بودن(بهشون کمی حق میدم ولی کمی...)هم شرایط خونواده...
خلاصه هیچی برای خودخواهی من آماده نبودو اینکه من یه چند هفته ی دیگه ۲۱سالم تموم میشه...
همهی اینا تجربه است که آدم باید یاد بگیره...(خب اون اعتقادی که من دارم میگه به حرف پدر و مادر گوش بدین و احترام بذارین ولی خب من متاسفانه یه دنده تر از این حرفام)
یا تو اون تاپیک مشاوره گفته بودین ولخرجید
اونجا هم اومدم برات تایپ کنم یادم رفت
یه هم اتاقی داشتم و دارم
سال اول دقیقا همین مدلی بود
میگفت همهی پولامو خوردمو واقعنم همهشو خوراکی گرفته بود خورده بود
خودش عصبی بود از این رفتاراش و میشد حس کرد که چقد ناراحته و حرص میخوره(برونگرا بود و بروز میداد)
ولی الان یاد گرفته و اتفاقا خیلی بهتر از ما مدیریت میکنه(خریدشو داره و ته هر ترم هم یه مقدار پولی که براش میمونه رو طلای ظریف میخره...)
کلا یه سری چیزایی که آدم فک میکنه عیب و ایرادشن
اگه روشون متمرکز بشه(مثل خودت که میخوای رو خودت کار کنی_البته نمیدونم واقعا چقد در واقعیت هم این چیزایی که گفتی مشکل باشن!)تبدیل میشن به نقاط قوتت و این خیلی حس خوبیه!!!!
بخوام از خودم بگم
من قبل از اینکه بیام دانشگاه خیلی خجالتی بودم...خیلی زیاد...(با پسرا که اصلا نمیتونستم ارتباط بگیرم...خیلی سختم بود!)
نمیگم الان دقیقا همونی که میخواستم شدم!نه!
ولی تو همون ۴تا بخش فرهنگی دانشگاه که رفتم
با همون ۴تا پسری که اجبارا پیش میومد صحبت کنم(خیلی وقتا صحبت نمیکردم البته(الانم همینم؛ولی اون موقع نمیتونستم،الان انتخابمه و این خیلی فرق داره...))
به یه آدم خیلی متفاوت تری تبدیلم کرده
من اون موقعا(قبل دانشگاه) مهمون میومد خیلی سخت میگذشت بهم...اصلا نمیتونستم راحت باشم...خودِ خودم باشم...
ولی الان حتی آدمای مهمی هم میان من اونقدرا اذیت نمیشم...خیلی خیلی کمتر شده...در مقایسه با اون موقعا...
خلاصه که
کاری ندارم به اینکه اصلا چیزایی که از خودت اونجا گفته بودی چقد در واقعیت وجود دارن
ولی همینکه میخوای خودتو به آدم بهتری تبدیل کنی خیلی باارزشه!
و وقتی که به چیزی که میخوای باشی تبدیل بشی
اون لذته خیلی قشنگه...آخه انتظاری زیادی نداشتین یه مسافرت مذهبی بوده که یه مدت طولانیه منتظرشین
آره...ولی خب گاهی آدم باید خودشو بذاره جای طرف مقابلش...مامان منم این روزا به اندازهی من و شاید بیشتر از من(چون مادره و خیر بچشو میخواد...هرچند الان درک نمیکنم کامل ولی سعی میکنم بپذیرم)حرص خورده بود و اذیت شده بود...و جایی بود و نمیتونست بیاد خونه...داداشم کنکور داره و شرایطشو داشتم و متوجهم چقد برا یه پسر میتونه سال پراسترس تری باشه...
خلاصه که به سختییییییی سعی کردم بقیه رو درک کنم...(این الانم برای من خیلی سخته...درک بقیه و شرایطشون...)واقعا بالغین و بهتون افتخار میکنم بخاطر این خودگذشتگی بخاطر برادرتون و گوش دادن به حرف مادرتون
-
آدم کم حرفیم
ولی گاهی پر حرف میشم(تازه اونم از نظر خودمه و دوستام میگن نیستیولی خونوادم میگن هستی
خلاصه که بی زبون نیستم ولی حالت معمولم کم حرفیه)
و اینو نمیتونم کاریش کنم...
کم حرفم خب...(در واقعیتو الا اینجا که زیاد حرف میزنم)
مثلا تو اکیپ چند نفره ای که بودیم(همکلاسیام تو دانشگاه)
معمولا کلا شنونده اماینکه یه سری حرفاشون برام جذابیتی نداره هم بی تاثیر نیست
.
یا مثلا تو کلاس هم همینه...
اکثر اساتید که کاری ندارن به کسی
ولی استاد بیوشیمیمون که سر به سرم میذاشتن
واقعا حرفی نداشتم که بزنم
خب ایشون خیلی یهویی و خیلی زیاد و از برق کشیده نشو حرف میزدن
و من کم حرفم!
هرکاریم میخواستم کنم به زبونشون نمیرسیدم
و کاملا خوشحال بودن که دارن اذیتم میکنن
البته که از سر به سر گذاشتناشون اذیت نمیشدم
اینکه توقع داشتن منم همونقد حرف بزنم اذیت کننده بود -
خنده داره
ولی یکی از دلایلی که مشتاق شروع این ترمم
کلاسام با این استاده...
یه کم بخندم حال و هوام عوض شه...
و ماجراهای این مدت یادم بره...
ان شاءالله... -
البته خیلیم مشتاق شروع ترم نیستم وحوصله ندارم
️
-
Comrade سلاممم کامرد
خوبم من، توچطوری؟درسا خوبه؟
آره فککنم یه ۱۵ روزی شد -
سلام شبتون بخیر.
نتایج کنکور بر اساس سوابق امروز یا دیروز فک میکنم اومد
اما دوستم کد ملی و شماره شناسنامه ش رو وارد میکنه، میزنه اشتباهه...
کسی اینطور نشده؟ و یا دلیلش رو نمیدونین؟بابونــــه سلامممم🥲
-
مِهردُخت نیستی؟