هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
قشنگی آدما تو دلشونه ....
-
@mahdi-ek
-
#یه_داستان
رفاقتمون بیشتر از چهار پنج سال بود
خونمون تو یه کوچه روبرو هم بود،
اول همبازی، بعد هم مدرسهای و همکلاسی
و چندین سال هم بغل دستی هم شدیم، نزدیکترین و صمیمیترین دوستم بود، من بیشتر از اون درس میخوندم
اکثر امتحانا بهش تقلب میرسوندم تا نمرش بالا بیاد
بعضی از امتحانها که اون بهم تقلب میرسوند، اون سوال رو نمره نمیگرفتم برای همین مسخرش میکردم که تقلب نرسونی سنگینتره!
سال دوم دبیرستان مادرم چند روزی بیمار شد بخاطر رسیدگی به مادرم، خانه و خانواده نمیتونستم درس بخونم؛ از بدشانسی اون روزا توی یک روز دوتا امتحان داشتیم که نتونستم بخونم؛ چون شرایطم رو میدونست بهش تأکید کردم
که خوب بخونه تا بهم کمک کنه
اون روز هردو امتحانم سوالاتی که جوابش میدونستم
نوشتم و بقیه سوالاتم با کمک اون نوشتم،
هفته بعد بخاطر فوت پدربزرگش نتونست تو کلاس حاضرشه
معلم زنگ اول قبل شروع درس برگههای امتحانی رو
پخش کرد. برگه رو که گرفتم دیدم باز طبق معمول سوالاتی که بهم تقلب رسونده رو صفر شدم
تو دلم خنگی نثارش کردم، چون نبودش معلم برگهش رو به من داد تا بهش بدم،
برگه رو که گرفتم نگاهی به نمرش کردم
نمره بالایی گرفته بود،
چشمم به سوالاتی خورد که جوابشون رو بهم تقلب
رسونده بود، نمرش رو گرفته بود!
از این عصبانی شدم که چرا اون گرفته من نگرفتم
مگه معلم باهام چه پدر کشتگی داشت؟!
برگه خودم رو از لای کتاب در آوردم تا مقایسه کنم درست میدیدم جوابها یکی نبود!
جوابایی که بهم تقلب رسونده بود با جوابای خودش، خیلی متفاوت بود! نمیتونستم باور کنم، چشمام پر از اشک شد.. به ندرت برگه امتحانیش رو بهم نشون میداد
همیشه به محض گرفتن برگه امتحانش، نگاه سرسری میکرد
تا میکرد میذاشت کیفش و میگفت وقتی زیاد نگاهش میکنم حس بد و استرس میگیرم!منتظر موندم زنگ بعدی برسه
تا جواب اون امتحانم ببینم،
معلم بعدی وقتی برگه تصحیح شده امتحانارو پخش کرد و دید غایبه، برگه رو پیش خودش نگهداشت، داشتم دیوونه میشدم که جوابای اون برگه چیه
به معلم گفتم برگه امتحانیش دست منه، شما میخواهید بدید من بهش میدم، قبول کرد و بهم داد
اون برگهام همونطور بود، جوابایی که بهم تقلب رسونده بود
یکی نبوده، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم.
زدم زیر گریه،
بغلیها دلداری میدادن که گریه نکن
حالا امتحان بعدی رو زیاد میشی، مسخرم میکردن
که مگه کم شدنم گریه داره؟
نمیدونستن من بخاطر کم شدن نمره امتحانم گریه نمیکنم
بخاطر کم شدن نمرهی زندگیم،
کم شدن نمره رفاقتم دارم، اونطور گریه میکردم، برای تمام وقتایی که عمدا بهم تقلبهای غلط میرسوند!
منی که برام مهم بود نمرههاش بالا باشه
بدون منت و انتظاری بهش کمک میکردم و تقلب میرسوندم
کسی که توی امتحانا سر همچین چیز بیخودی
باهم اینکارو کرده بود
پشت سرم دیگه چه کارایی کرده بود؟!
با فکر کردن به اینا هر لحظه گریهم شدت میگرفت از اون روز یاد گرفتم هرکسی که نزدیکمه به این معنی نیست دوستم داره و خوبم رو میخواد..
فهمیدم هر کسی که باهام وقت میگذرونه
یا قربون صدقم میره دوستم نیست
فهمیدم نزدیکترا هم میتونن حسادت کنن و بدت رو بخوان
فهمیدم وقتی داری راه میری علاوه بر اینکه جلو رو نگاه میکنی، پشتتم نگاه کنی، فهمیدم هیچوقت نباید بگی فلانی خیلی فرق داره، فلانی اصلا اونطور نیست
فهمیدم طول عمر رفاقت بالا دلیل بر کیفیت بالاش نیست! -
#یه_داستان
رفاقتمون بیشتر از چهار پنج سال بود
خونمون تو یه کوچه روبرو هم بود،
اول همبازی، بعد هم مدرسهای و همکلاسی
و چندین سال هم بغل دستی هم شدیم، نزدیکترین و صمیمیترین دوستم بود، من بیشتر از اون درس میخوندم
اکثر امتحانا بهش تقلب میرسوندم تا نمرش بالا بیاد
بعضی از امتحانها که اون بهم تقلب میرسوند، اون سوال رو نمره نمیگرفتم برای همین مسخرش میکردم که تقلب نرسونی سنگینتره!
سال دوم دبیرستان مادرم چند روزی بیمار شد بخاطر رسیدگی به مادرم، خانه و خانواده نمیتونستم درس بخونم؛ از بدشانسی اون روزا توی یک روز دوتا امتحان داشتیم که نتونستم بخونم؛ چون شرایطم رو میدونست بهش تأکید کردم
که خوب بخونه تا بهم کمک کنه
اون روز هردو امتحانم سوالاتی که جوابش میدونستم
نوشتم و بقیه سوالاتم با کمک اون نوشتم،
هفته بعد بخاطر فوت پدربزرگش نتونست تو کلاس حاضرشه
معلم زنگ اول قبل شروع درس برگههای امتحانی رو
پخش کرد. برگه رو که گرفتم دیدم باز طبق معمول سوالاتی که بهم تقلب رسونده رو صفر شدم
تو دلم خنگی نثارش کردم، چون نبودش معلم برگهش رو به من داد تا بهش بدم،
برگه رو که گرفتم نگاهی به نمرش کردم
نمره بالایی گرفته بود،
چشمم به سوالاتی خورد که جوابشون رو بهم تقلب
رسونده بود، نمرش رو گرفته بود!
از این عصبانی شدم که چرا اون گرفته من نگرفتم
مگه معلم باهام چه پدر کشتگی داشت؟!
برگه خودم رو از لای کتاب در آوردم تا مقایسه کنم درست میدیدم جوابها یکی نبود!
جوابایی که بهم تقلب رسونده بود با جوابای خودش، خیلی متفاوت بود! نمیتونستم باور کنم، چشمام پر از اشک شد.. به ندرت برگه امتحانیش رو بهم نشون میداد
همیشه به محض گرفتن برگه امتحانش، نگاه سرسری میکرد
تا میکرد میذاشت کیفش و میگفت وقتی زیاد نگاهش میکنم حس بد و استرس میگیرم!منتظر موندم زنگ بعدی برسه
تا جواب اون امتحانم ببینم،
معلم بعدی وقتی برگه تصحیح شده امتحانارو پخش کرد و دید غایبه، برگه رو پیش خودش نگهداشت، داشتم دیوونه میشدم که جوابای اون برگه چیه
به معلم گفتم برگه امتحانیش دست منه، شما میخواهید بدید من بهش میدم، قبول کرد و بهم داد
اون برگهام همونطور بود، جوابایی که بهم تقلب رسونده بود
یکی نبوده، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم.
زدم زیر گریه،
بغلیها دلداری میدادن که گریه نکن
حالا امتحان بعدی رو زیاد میشی، مسخرم میکردن
که مگه کم شدنم گریه داره؟
نمیدونستن من بخاطر کم شدن نمره امتحانم گریه نمیکنم
بخاطر کم شدن نمرهی زندگیم،
کم شدن نمره رفاقتم دارم، اونطور گریه میکردم، برای تمام وقتایی که عمدا بهم تقلبهای غلط میرسوند!
منی که برام مهم بود نمرههاش بالا باشه
بدون منت و انتظاری بهش کمک میکردم و تقلب میرسوندم
کسی که توی امتحانا سر همچین چیز بیخودی
باهم اینکارو کرده بود
پشت سرم دیگه چه کارایی کرده بود؟!
با فکر کردن به اینا هر لحظه گریهم شدت میگرفت از اون روز یاد گرفتم هرکسی که نزدیکمه به این معنی نیست دوستم داره و خوبم رو میخواد..
فهمیدم هر کسی که باهام وقت میگذرونه
یا قربون صدقم میره دوستم نیست
فهمیدم نزدیکترا هم میتونن حسادت کنن و بدت رو بخوان
فهمیدم وقتی داری راه میری علاوه بر اینکه جلو رو نگاه میکنی، پشتتم نگاه کنی، فهمیدم هیچوقت نباید بگی فلانی خیلی فرق داره، فلانی اصلا اونطور نیست
فهمیدم طول عمر رفاقت بالا دلیل بر کیفیت بالاش نیست! -
Maaah کم مونده بود استفنو بیاری تودلیییی
-
#یه_داستان
رفاقتمون بیشتر از چهار پنج سال بود
خونمون تو یه کوچه روبرو هم بود،
اول همبازی، بعد هم مدرسهای و همکلاسی
و چندین سال هم بغل دستی هم شدیم، نزدیکترین و صمیمیترین دوستم بود، من بیشتر از اون درس میخوندم
اکثر امتحانا بهش تقلب میرسوندم تا نمرش بالا بیاد
بعضی از امتحانها که اون بهم تقلب میرسوند، اون سوال رو نمره نمیگرفتم برای همین مسخرش میکردم که تقلب نرسونی سنگینتره!
سال دوم دبیرستان مادرم چند روزی بیمار شد بخاطر رسیدگی به مادرم، خانه و خانواده نمیتونستم درس بخونم؛ از بدشانسی اون روزا توی یک روز دوتا امتحان داشتیم که نتونستم بخونم؛ چون شرایطم رو میدونست بهش تأکید کردم
که خوب بخونه تا بهم کمک کنه
اون روز هردو امتحانم سوالاتی که جوابش میدونستم
نوشتم و بقیه سوالاتم با کمک اون نوشتم،
هفته بعد بخاطر فوت پدربزرگش نتونست تو کلاس حاضرشه
معلم زنگ اول قبل شروع درس برگههای امتحانی رو
پخش کرد. برگه رو که گرفتم دیدم باز طبق معمول سوالاتی که بهم تقلب رسونده رو صفر شدم
تو دلم خنگی نثارش کردم، چون نبودش معلم برگهش رو به من داد تا بهش بدم،
برگه رو که گرفتم نگاهی به نمرش کردم
نمره بالایی گرفته بود،
چشمم به سوالاتی خورد که جوابشون رو بهم تقلب
رسونده بود، نمرش رو گرفته بود!
از این عصبانی شدم که چرا اون گرفته من نگرفتم
مگه معلم باهام چه پدر کشتگی داشت؟!
برگه خودم رو از لای کتاب در آوردم تا مقایسه کنم درست میدیدم جوابها یکی نبود!
جوابایی که بهم تقلب رسونده بود با جوابای خودش، خیلی متفاوت بود! نمیتونستم باور کنم، چشمام پر از اشک شد.. به ندرت برگه امتحانیش رو بهم نشون میداد
همیشه به محض گرفتن برگه امتحانش، نگاه سرسری میکرد
تا میکرد میذاشت کیفش و میگفت وقتی زیاد نگاهش میکنم حس بد و استرس میگیرم!منتظر موندم زنگ بعدی برسه
تا جواب اون امتحانم ببینم،
معلم بعدی وقتی برگه تصحیح شده امتحانارو پخش کرد و دید غایبه، برگه رو پیش خودش نگهداشت، داشتم دیوونه میشدم که جوابای اون برگه چیه
به معلم گفتم برگه امتحانیش دست منه، شما میخواهید بدید من بهش میدم، قبول کرد و بهم داد
اون برگهام همونطور بود، جوابایی که بهم تقلب رسونده بود
یکی نبوده، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم.
زدم زیر گریه،
بغلیها دلداری میدادن که گریه نکن
حالا امتحان بعدی رو زیاد میشی، مسخرم میکردن
که مگه کم شدنم گریه داره؟
نمیدونستن من بخاطر کم شدن نمره امتحانم گریه نمیکنم
بخاطر کم شدن نمرهی زندگیم،
کم شدن نمره رفاقتم دارم، اونطور گریه میکردم، برای تمام وقتایی که عمدا بهم تقلبهای غلط میرسوند!
منی که برام مهم بود نمرههاش بالا باشه
بدون منت و انتظاری بهش کمک میکردم و تقلب میرسوندم
کسی که توی امتحانا سر همچین چیز بیخودی
باهم اینکارو کرده بود
پشت سرم دیگه چه کارایی کرده بود؟!
با فکر کردن به اینا هر لحظه گریهم شدت میگرفت از اون روز یاد گرفتم هرکسی که نزدیکمه به این معنی نیست دوستم داره و خوبم رو میخواد..
فهمیدم هر کسی که باهام وقت میگذرونه
یا قربون صدقم میره دوستم نیست
فهمیدم نزدیکترا هم میتونن حسادت کنن و بدت رو بخوان
فهمیدم وقتی داری راه میری علاوه بر اینکه جلو رو نگاه میکنی، پشتتم نگاه کنی، فهمیدم هیچوقت نباید بگی فلانی خیلی فرق داره، فلانی اصلا اونطور نیست
فهمیدم طول عمر رفاقت بالا دلیل بر کیفیت بالاش نیست! -
#یه_داستان
رفاقتمون بیشتر از چهار پنج سال بود
خونمون تو یه کوچه روبرو هم بود،
اول همبازی، بعد هم مدرسهای و همکلاسی
و چندین سال هم بغل دستی هم شدیم، نزدیکترین و صمیمیترین دوستم بود، من بیشتر از اون درس میخوندم
اکثر امتحانا بهش تقلب میرسوندم تا نمرش بالا بیاد
بعضی از امتحانها که اون بهم تقلب میرسوند، اون سوال رو نمره نمیگرفتم برای همین مسخرش میکردم که تقلب نرسونی سنگینتره!
سال دوم دبیرستان مادرم چند روزی بیمار شد بخاطر رسیدگی به مادرم، خانه و خانواده نمیتونستم درس بخونم؛ از بدشانسی اون روزا توی یک روز دوتا امتحان داشتیم که نتونستم بخونم؛ چون شرایطم رو میدونست بهش تأکید کردم
که خوب بخونه تا بهم کمک کنه
اون روز هردو امتحانم سوالاتی که جوابش میدونستم
نوشتم و بقیه سوالاتم با کمک اون نوشتم،
هفته بعد بخاطر فوت پدربزرگش نتونست تو کلاس حاضرشه
معلم زنگ اول قبل شروع درس برگههای امتحانی رو
پخش کرد. برگه رو که گرفتم دیدم باز طبق معمول سوالاتی که بهم تقلب رسونده رو صفر شدم
تو دلم خنگی نثارش کردم، چون نبودش معلم برگهش رو به من داد تا بهش بدم،
برگه رو که گرفتم نگاهی به نمرش کردم
نمره بالایی گرفته بود،
چشمم به سوالاتی خورد که جوابشون رو بهم تقلب
رسونده بود، نمرش رو گرفته بود!
از این عصبانی شدم که چرا اون گرفته من نگرفتم
مگه معلم باهام چه پدر کشتگی داشت؟!
برگه خودم رو از لای کتاب در آوردم تا مقایسه کنم درست میدیدم جوابها یکی نبود!
جوابایی که بهم تقلب رسونده بود با جوابای خودش، خیلی متفاوت بود! نمیتونستم باور کنم، چشمام پر از اشک شد.. به ندرت برگه امتحانیش رو بهم نشون میداد
همیشه به محض گرفتن برگه امتحانش، نگاه سرسری میکرد
تا میکرد میذاشت کیفش و میگفت وقتی زیاد نگاهش میکنم حس بد و استرس میگیرم!منتظر موندم زنگ بعدی برسه
تا جواب اون امتحانم ببینم،
معلم بعدی وقتی برگه تصحیح شده امتحانارو پخش کرد و دید غایبه، برگه رو پیش خودش نگهداشت، داشتم دیوونه میشدم که جوابای اون برگه چیه
به معلم گفتم برگه امتحانیش دست منه، شما میخواهید بدید من بهش میدم، قبول کرد و بهم داد
اون برگهام همونطور بود، جوابایی که بهم تقلب رسونده بود
یکی نبوده، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم.
زدم زیر گریه،
بغلیها دلداری میدادن که گریه نکن
حالا امتحان بعدی رو زیاد میشی، مسخرم میکردن
که مگه کم شدنم گریه داره؟
نمیدونستن من بخاطر کم شدن نمره امتحانم گریه نمیکنم
بخاطر کم شدن نمرهی زندگیم،
کم شدن نمره رفاقتم دارم، اونطور گریه میکردم، برای تمام وقتایی که عمدا بهم تقلبهای غلط میرسوند!
منی که برام مهم بود نمرههاش بالا باشه
بدون منت و انتظاری بهش کمک میکردم و تقلب میرسوندم
کسی که توی امتحانا سر همچین چیز بیخودی
باهم اینکارو کرده بود
پشت سرم دیگه چه کارایی کرده بود؟!
با فکر کردن به اینا هر لحظه گریهم شدت میگرفت از اون روز یاد گرفتم هرکسی که نزدیکمه به این معنی نیست دوستم داره و خوبم رو میخواد..
فهمیدم هر کسی که باهام وقت میگذرونه
یا قربون صدقم میره دوستم نیست
فهمیدم نزدیکترا هم میتونن حسادت کنن و بدت رو بخوان
فهمیدم وقتی داری راه میری علاوه بر اینکه جلو رو نگاه میکنی، پشتتم نگاه کنی، فهمیدم هیچوقت نباید بگی فلانی خیلی فرق داره، فلانی اصلا اونطور نیست
فهمیدم طول عمر رفاقت بالا دلیل بر کیفیت بالاش نیست! -
اصلن از کتاب pdfای خوشم نمیاد، اصلن
-
برای جزوههامم با مترو میرم یهجایی که قیمتش مناسبه ولی ۲ ساعت با مترو راهه، عوضش کاغذیه دیگه