اعتراف میکنم که....
-
اعتراف میکنم ک
امروز تو کلاس زیست یکی از بچه ها داشت جواب میداد پای تخته بعد هی تند تند میگفت هل شدمو استرس دارمو این حرفا منم درس نخونده بودم صندلیمم مورب گذاشته بودم روبروی معلممون پامم انداخته بودم رو پام و کتابمم رو پام بود ی لحظه با دبیرمون چشم تو چشم شدمو خندم گرفت
دفه اخری ک دختره گف هل شدم نمیشه... دبیرمون گفت یکم اعتماد ب نفس داشته باش
اعتماد ب نفس میدونی ینی جی؟ بعد ب من اشاره زدو گفت اینها ببین اعتماد بنفس ینی مث فاطمه باشی ..
نشسته درسم نخونده پرو پرو تو چشششششششششماااای من زل میزنه هی هم لبخند تحویلم میده
اقا منو میگی کل کلاس رف رو هوا -
اعتراف میکنم من به کتاب خونه هیچ وقت واسه درس خوندن نرفتم و حتی بهترین خاطرات و بهترین لحظات شاد عمرم در کتاب خونه سپری شده ....
البته پنج دقیقه ایی درس میخوندم فقط پنج دقیقه
-
اعتراف میکنم به چند چیز ... واقعا هم حرف دلمه...
اعتراف میکنم توی مجازی بر خلاف میل باطنیم و عقلم راه رو رفتم و تو جاها و رو کسایی که انرژیم رو هدر میدادن انرژیم رو گذاشتم و گاها انرژیه رو نابود کردم و این به ضرر خودم تموم شد.
اعتراف میکنم این خیلی دردناک بوده و هست که انرژی بذاری و انرژیه برنگرده. احترام بذاری و وقت روشون صرف کنی و براشون تایپ کنی ولی انرژیه برنگرده. به زودی دارم سعی میکنم هر چی رابطه مجازیه چه دوستی چه درسی ازشون فقط اونایی رو نگه دارم که انرژیه رو برگردوندن. ولی هنوز جوابی براش پیدا نکردم وقتی که کسی انرژیه رو قبلا برمیگردونده ولی الان برنمیگردونه باید چیکار کرد.یه اعتراف دیگه : از هر چی که به تازگی بدم بیاد سعی میکنم اونقدر باهاش روبرو بشم که برام عادی بشه و جذابیت اولیه رو نداشته باشه تا سعی کنم رو چیزای دیگه انرژی بذارم. این رو وقتی فهمیدم که مثلا تو برنامه داشتم بعضی اعتقادات رو حذف کنم موقتا باهاشون بیشتر رو به رو شدم اونقدر که حالم بهم میخورد ازشون ولی متوجه شدم توی روابطم با افرادی که انرژی رو هدر میدن اینطوری رفتار میکنم.
اعتراف میکنم سیاست بازی ای که باید قبل بازیام شروع میکردم شروع نکردم.
نتیجه همه اعترافات :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: اینکه از این به بعد به گفته ذهنم احترام میذارم .
واقعا مجازی جای بدیه. پر از قضاوت های غلط و ..... -
اعتراف میکنم وقتی فهمیدم همکلاسیهام بعد این همه مدت چ حسی نسبت من دارن تکون خوردم (تکون خوردم کنایه از حیرت)
حس بدی پیدا کردم از اینکه اینهمه دلشون نسبت ب من پر بود نمیدونم شما چی فکر میکنین وقتی بگم .احتمالا مث اونا . عیبی هم نداره ..
وقتی پای حرف تک تکشون نشستم بهم گفتن اذیت میشن از تبعیضی ک دبیرا بین منو بقیه قائل میشن.چیزی ک من تا الان حس نکرده بودم .
مشکلم اینجاست ک همیشه سعیم بر این بوده با همه یکسان رفتار کنم و بین دوستام و بقیه و اتباع محترم کلاس فرقی نزارم و حالا...
اعتراف میکنم حتی باورم نمیشد شوخی های سر کلاسم با دبیرا ک برای زدودن خستگی هممون بوده اینطور تلقی شه.
اعتراف میکنم باورم نمیشد ک فرقی بین من و بقیه قائل شده باشن ..
اعتراف میکنم اذیت میشم ازینکه قبل هر امتحان میان و میپرسن ک خوندی؟ اخه خوندن یا نخوندن من چ دردی از کسی دوا میکنه؟
ی وقتایی هست ک ادم نخونده ولی یادشه حتی نصفه و نیمه بازم یادشه..اما دوستا و همکبلاسیها ادمو متهم میکنن ب دروغ گویی ب موذیگری .
اخه چ فرقی داره ؟ قبل امتحان من بگم حخوندم یا نه ب اطلاعات بقیه اضافه یا ازونا کم میشه؟
شمایی ک این پستو میخونین..
اعتراف میکنم امتحان ترم زیستمو با اینکه 3روز تعطیل بودیم نتونستم بخونم ساعت 9شب جمعه شروع کردم ب خوندن و از 9 تا 3 صبحگفتار 3 تاشو خیلی خوب خوندم بعد چشمم از خستگی بسته شد و وقتی بازش کردم دیدم ک هفت صبحه و خواهرکوچیکم داره میره دبستان..
خدا میدونه بقیه کتابو فقط ورق زدم
..فقط ورق..
9 صبح سر جلسه امتحان بودم با ی اعصاب داغون ..چون تمام سوالا نام بردنی بودنو اشنا ولی تو ذهن من نه..گذشت بالاخره اعتراف میکنم تا لحظا اخر نشسته بودم حتی بیشتر از وقت ازمون ..
اما چیزی نبود ک اضافه کنم
اعتراف میکنم انتظار 10 یا 12 داشتم با اون برگه ام اما نمرم شد 18/5 تو برگه ..رفتم پیش دبیر و تشکر کردم ..گف بهم ک تلاش خودت بوده ..
داستانو ک گفتم براش گف بهم .. ببین تو بلدی چطوری درس بخونی و این موضوع کمکت کرده وگرنه هیچ کمکی درکار نبوده از سمت من..ولی باز بچه ها حرف هایی میزنن ک دل ادمو میسوزونه ..
مثلا من هرچی یاد بگیرم بهمشون میگم اشکالاشونو رفع میکنم تو هر درسی هر سوالی حتی گاهی رفتم راجب سوالا تحقیق کردم واسشون ..
اونوخ کافیه ی چیزی معلما میپرسن جواب بدم زمزمه ها پشت سرم بلند میشه باز شروع کرد
بابا تو بلدی افرین و ازین حرفا ..
ببخشید طولانی شد
dan-l فقط تو مجازی قضاوتای ناجور نیس(: -
اعتراف میکنم وقتی فهمیدم همکلاسیهام بعد این همه مدت چ حسی نسبت من دارن تکون خوردم (تکون خوردم کنایه از حیرت)
حس بدی پیدا کردم از اینکه اینهمه دلشون نسبت ب من پر بود نمیدونم شما چی فکر میکنین وقتی بگم .احتمالا مث اونا . عیبی هم نداره ..
وقتی پای حرف تک تکشون نشستم بهم گفتن اذیت میشن از تبعیضی ک دبیرا بین منو بقیه قائل میشن.چیزی ک من تا الان حس نکرده بودم .
مشکلم اینجاست ک همیشه سعیم بر این بوده با همه یکسان رفتار کنم و بین دوستام و بقیه و اتباع محترم کلاس فرقی نزارم و حالا...
اعتراف میکنم حتی باورم نمیشد شوخی های سر کلاسم با دبیرا ک برای زدودن خستگی هممون بوده اینطور تلقی شه.
اعتراف میکنم باورم نمیشد ک فرقی بین من و بقیه قائل شده باشن ..
اعتراف میکنم اذیت میشم ازینکه قبل هر امتحان میان و میپرسن ک خوندی؟ اخه خوندن یا نخوندن من چ دردی از کسی دوا میکنه؟
ی وقتایی هست ک ادم نخونده ولی یادشه حتی نصفه و نیمه بازم یادشه..اما دوستا و همکبلاسیها ادمو متهم میکنن ب دروغ گویی ب موذیگری .
اخه چ فرقی داره ؟ قبل امتحان من بگم حخوندم یا نه ب اطلاعات بقیه اضافه یا ازونا کم میشه؟
شمایی ک این پستو میخونین..
اعتراف میکنم امتحان ترم زیستمو با اینکه 3روز تعطیل بودیم نتونستم بخونم ساعت 9شب جمعه شروع کردم ب خوندن و از 9 تا 3 صبحگفتار 3 تاشو خیلی خوب خوندم بعد چشمم از خستگی بسته شد و وقتی بازش کردم دیدم ک هفت صبحه و خواهرکوچیکم داره میره دبستان..
خدا میدونه بقیه کتابو فقط ورق زدم
..فقط ورق..
9 صبح سر جلسه امتحان بودم با ی اعصاب داغون ..چون تمام سوالا نام بردنی بودنو اشنا ولی تو ذهن من نه..گذشت بالاخره اعتراف میکنم تا لحظا اخر نشسته بودم حتی بیشتر از وقت ازمون ..
اما چیزی نبود ک اضافه کنم
اعتراف میکنم انتظار 10 یا 12 داشتم با اون برگه ام اما نمرم شد 18/5 تو برگه ..رفتم پیش دبیر و تشکر کردم ..گف بهم ک تلاش خودت بوده ..
داستانو ک گفتم براش گف بهم .. ببین تو بلدی چطوری درس بخونی و این موضوع کمکت کرده وگرنه هیچ کمکی درکار نبوده از سمت من..ولی باز بچه ها حرف هایی میزنن ک دل ادمو میسوزونه ..
مثلا من هرچی یاد بگیرم بهمشون میگم اشکالاشونو رفع میکنم تو هر درسی هر سوالی حتی گاهی رفتم راجب سوالا تحقیق کردم واسشون ..
اونوخ کافیه ی چیزی معلما میپرسن جواب بدم زمزمه ها پشت سرم بلند میشه باز شروع کرد
بابا تو بلدی افرین و ازین حرفا ..
ببخشید طولانی شد
dan-l فقط تو مجازی قضاوتای ناجور نیس(:@FatiJoooooni سلام عالی بود......
-
@FatiJoooooni عالی
-
اعتراف میکنم سال دیگه ما کنکوریا ۹۸ داریم با همکلاسیامون به این فک میکنیم که کی کلاسارو تعطیل کنیم و دانشگارو بپیچونیم
-
اعتراف میکنم دلم واسه
@TAJROBI.NIL
تنگ شده خیلی زیاد
هر چند قهرم
اعتراف میکنم اغلب به تعداد تست که میزنم زمان مینویسم مثلا الان شصت تا سوال مشتق ریاضی با ادبیات حل کردم نوشتم واسه هر کدومش یه ساعت
اعتراف میکنم به خودم دروغ گفتم به حرفایی هم که زدم عمل نکردم
اعتراف میکنم فاز بعضی کاربرارو اصلا درک نمی کنم ینی چی ...
-
بازم من و اعترافهام
اعتراف میکنم از فردا میترسم
ازین که بازم مث هرسال فراموش بشم
ازینکه صبح فردا مث تموم روزای تولدم با ی بغض تو گلو بیدار بشم
و تموم روزومنتظر فقط ی تبریک خشک و خالی تا شب ک ی جشن باشه ک بغض از صب تا شبم با چاشنی تلخ انتظار ضمیمه جشنم باشه و مث هرسال تو عکس قیافم زار بزنه...
اعتراف می یکنم از غافلگیری بیزارم برخلاف خیلیا
اعتراف میکنم دلم تنگه ولی نمدونم چ کنم -
اعتراف میکنم که:
یکی از فیک ساز ترین(شایدم اولیشون) کاربرای اینجام
البته بعد این خیلی وقته اکانت دیگه فیک دیگه ای نساختم
-
اعتراف میکنم
در روزها و زمان هایی که میگن دعات مستجاب میشه مثه شب قدر ..روز تولدت..موقع سال تحویل کلا من انگار خوشبخت ترین ادم دنیام و اصلا نه ارزو دارم نه دعایی و سکوت متلقم اون موقع ها ...فرداش که پا میشم کل ارزو و هدف و دعاهام از زمان جنینی تا اون موقع یادم میاد -
اعتراف میکنم
موقع هایی که میرم عزاداری بزور خودمو نگه میدارم نخندمموقع هایی که فاتحه هم میفرستم نیشم بازه نمیدونم چرا
-
اعتراف میکنم از ته ته دلم میخواد یه سریال که شبکه تماشا نشون میده رو ببینم ولی نمیشه و من هر بار یه تیکه اشو میبینم و افسوس میخورم
+سریال کره ایه