اعتراف میکنم که....
-
زنگ زدم ب همون دوستی ک دلم تنگش بود
.
.
.
اما اونقد غریبه شدیم ک حرفی نداشتم بزنم باهاش..اونم من و اونی ک کمتر از60مین نمیشد حرفامون
ی تبریک خشک و خالی و خداحافظی..
تنهاییامو میبینی خدا؟ میبینیو اروم نشستی؟خستمه..هرکی میاد یروز رد میشه ازم..
چرا ب من یاد ندادی رد بشم ازبقیه خداااااااااااااااااا
بغضمه ولی تو این شلوغی نمیتونم تخلیه بشم..دردمه خدا دردمه , اونوقت مجبورم بخندم احمقانه بلنددل خوشه اینجا میشه حرف بزنم و جواب پس ندم ب کسی
@FatiJoooooni در اعتراف میکنم که....
گفته است:
زنگ زدم ب همون دوستی ک دلم تنگش بود
.
.
.
اما اونقد غریبه شدیم ک حرفی نداشتم بزنم باهاش..اونم من و اونی ک کمتر از60مین نمیشد حرفامون
ی تبریک خشک و خالی و خداحافظی..
تنهاییامو میبینی خدا؟ میبینیو اروم نشستی؟خستمه..هرکی میاد یروز رد میشه ازم..
چرا ب من یاد ندادی رد بشم ازبقیه خداااااااااااااااااا
بغضمه ولی تو این شلوغی نمیتونم تخلیه بشم..دردمه خدا دردمه , اونوقت مجبورم بخندم احمقانه بلنددل خوشه اینجا میشه حرف بزنم و جواب پس ندم ب کسی
منم دقیقا پارسال همین زمان بهترین دوستمو از دست دادم وامسالم دقیقا همین زمان یکی دیگه از دوستامو از دست دادم ... دوتا از بهترینا ..با اونی که پارسال رفاقتمون تموم شد الان در حد دوتا غریبه ایم و همیشه وقتی بیرون همو می بینیم مثه دوتا غریبه سرد و یخی که انگار هیچ وقت همو نمیشناسن میگذریم در حالی که قبل این اتفاقات همیشه باهم بودیم و به پت و مت معروف بودیم یادمه وقتی که دعوامون شدچقد گریه کردم و نابودشدم همین دوستی که امسال از دستش دادم دلداریم می داد که بیخیالش و بگذر ازش ... یه سال از اون روز گذشت دقیقا امروز همون عزیز روهم از دست دادم .. بدترین ضربه ها رو از کسی میخوری که حتی فکرشم نمی کنی ...با رفتنش با سرد شدنش با غریبه شدنش با فروختنت حتی ضربه ایی که بهت میزنه تو رو از پا در نمیاره بلکه خاطرات خوش که باهم داشتین و مرورشون و اینکه دیگه نیستی و نیست تا دوباره خاطره ها بسازین ادمو از پا در میاره و یک حرف حکم امضای مرگ تویه و اونم چرا ست...
پ.ن= میدونم میگید بیخیال بابا ... یا چرا انقد بزرگش کردی و چیز خاصی نبود ...یا میگید که جوگیرم بزرگ شم یادم میره ... بنظرم هرچی باشه هر اتفاق تلخی تو زندگیت بیفته زخم خودشو به دلت میزنه و زمان میبره تا جاش خوب بشه ولی هیچ وقت جاش از بین نمیره حتی اگه بخیه ی زیبایی بزنی فقط به این زخم زشت عادت میکنی
-
اعتراف میکنم که اون پلاستیک آشغالایی که تو آشپزخونه بودو من آتیش زدم و به مامانم گفتم داداشم بود ، بعدشم گفتم به بچه چیزی نگو تو سن حساسیه
-
اعتراف میکنم این اعترافم مربوط به آلای عزیزم هست.
امیدوارم نامبرده ها ناراحت یا عصبانی نشن.
بهرحال اینجا اعتراف نامس جاییکه چیزای عجیب گفته میشن.
اون اوایل ک تقریبا کسی رو نمیشناختم ی تصوراتی راجع ب یوزر های الا داشتم ک با مرور زمان رفع شدن .مثلا وقتی ب تاپیک خودنویس برخوردم و پست های Dr-acula رو هم اونجا و چند جای دیگه خوندم,فکر میکردم نوشابه یه دختر خوشحالو خلاقه مخصوصا با ابتکاری ک تو نوشتن داشت و احساسی ک کامل با نوشته ها منتقل میشد فک میکردم قطعا دختره.البته اسمش هم ک فانتزی بود و معمولا دخترا ازین اسما میذارن تو این تفکر تاثیر داشت
درواقع تفکرات دیگه ای هم داشتم راجع بش ک تو این مقال نمیگنجه
:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: بعدا ک فهمیدم نوشابه پسره و دانشجوی پزشکی کل تصورم راجع ب اون دختر خوش خنده خلاق بهم ریخت.خواستم عذرخواهی کنم بابت فانتزی های ذهن مریضم
Dr-acula قلبا معذرت میخوام امیدوارم عصبانی نشین.
و @M-an عزیزک اون موقع فکر میکردم ی آقای خشن ,مستبد و خشک اخلاق هست ک با کوچکترین خطا یوزر هارو اخراج میکنه.
شاید باورتون نشه ولی اوایل تمااام کلمات و جملات رو کامل مینوشتم با رعایت تماام علایم نگارشی تا مبادا اخراج نشم. عین چی ازون میترسیدم ینی وقتی پستی ازش میدیدم توی تودلی یا هرجایه دیگه سریع ی سلام مینوشتم با یه حالت معذبی و بعد ب سرعت غیب میشدم
مگر اینکه سوالی راجع ب انجمن میداشتم وبا احتیاط میپرسیدم و وقتی از یکی از بچه ها شنیدم ک دختره هنگولیدم این مدلیراستش واسم عجیب بود این همه خشکی رفتار حتی درمقابل دخترا و بعد کم کم متوجه شدم اینطور نیس و ی مدل دیگس.
راستش من خیلیا رو اینجا این مدلی اشتباه گرفتم.اصنشم خنگ نیستمفقط فکر میکردم بقیه ازینکه ازشون بخوام خودشونو معرفی کنن ناراحت میشن و اینا
بله
کلید اصرار امروز: ازیکدیگر بخواهید و یکدیگر را ب یکدیگر معرفی بنومایید تا مث من دچار فانتزیسم ذهنی و پس از ان عذاب وجدان بیدار نشوید
باشد ک رستگار شوید
این اعتراف ادامه دارد اگر اخراج نشوم -
@FatiJoooooni در اعتراف میکنم که....
گفته است:
زنگ زدم ب همون دوستی ک دلم تنگش بود
.
.
.
اما اونقد غریبه شدیم ک حرفی نداشتم بزنم باهاش..اونم من و اونی ک کمتر از60مین نمیشد حرفامون
ی تبریک خشک و خالی و خداحافظی..
تنهاییامو میبینی خدا؟ میبینیو اروم نشستی؟خستمه..هرکی میاد یروز رد میشه ازم..
چرا ب من یاد ندادی رد بشم ازبقیه خداااااااااااااااااا
بغضمه ولی تو این شلوغی نمیتونم تخلیه بشم..دردمه خدا دردمه , اونوقت مجبورم بخندم احمقانه بلنددل خوشه اینجا میشه حرف بزنم و جواب پس ندم ب کسی
منم دقیقا پارسال همین زمان بهترین دوستمو از دست دادم وامسالم دقیقا همین زمان یکی دیگه از دوستامو از دست دادم ... دوتا از بهترینا ..با اونی که پارسال رفاقتمون تموم شد الان در حد دوتا غریبه ایم و همیشه وقتی بیرون همو می بینیم مثه دوتا غریبه سرد و یخی که انگار هیچ وقت همو نمیشناسن میگذریم در حالی که قبل این اتفاقات همیشه باهم بودیم و به پت و مت معروف بودیم یادمه وقتی که دعوامون شدچقد گریه کردم و نابودشدم همین دوستی که امسال از دستش دادم دلداریم می داد که بیخیالش و بگذر ازش ... یه سال از اون روز گذشت دقیقا امروز همون عزیز روهم از دست دادم .. بدترین ضربه ها رو از کسی میخوری که حتی فکرشم نمی کنی ...با رفتنش با سرد شدنش با غریبه شدنش با فروختنت حتی ضربه ایی که بهت میزنه تو رو از پا در نمیاره بلکه خاطرات خوش که باهم داشتین و مرورشون و اینکه دیگه نیستی و نیست تا دوباره خاطره ها بسازین ادمو از پا در میاره و یک حرف حکم امضای مرگ تویه و اونم چرا ست...
پ.ن= میدونم میگید بیخیال بابا ... یا چرا انقد بزرگش کردی و چیز خاصی نبود ...یا میگید که جوگیرم بزرگ شم یادم میره ... بنظرم هرچی باشه هر اتفاق تلخی تو زندگیت بیفته زخم خودشو به دلت میزنه و زمان میبره تا جاش خوب بشه ولی هیچ وقت جاش از بین نمیره حتی اگه بخیه ی زیبایی بزنی فقط به این زخم زشت عادت میکنی
مداد رنگی حالا خوبه تو دعوا کردی باهات قهر کردن من دوستم یه هفته اس همینجوری الکی باهام حرف نمیزنه
منم گفتم به درک :face_with_stuck-out_tongue_closed_eyes: فک کرده التماس میکنم :smiling_face_with_open_mouth_closed_eyes: هیشکی ام نه منننننننننننن:face_with_stuck-out_tongue_winking_eye: -
مداد رنگی حالا خوبه تو دعوا کردی باهات قهر کردن من دوستم یه هفته اس همینجوری الکی باهام حرف نمیزنه
منم گفتم به درک :face_with_stuck-out_tongue_closed_eyes: فک کرده التماس میکنم :smiling_face_with_open_mouth_closed_eyes: هیشکی ام نه منننننننننننن:face_with_stuck-out_tongue_winking_eye:@mahsaaaaa82 در اعتراف میکنم که....
گفته است:
مداد رنگی حالا خوبه تو دعوا کردی باهات قهر کردن من دوستم یه هفته اس همینجوری الکی باهام حرف نمیزنه
منم گفتم به درک :face_with_stuck-out_tongue_closed_eyes: فک کرده التماس میکنم :smiling_face_with_open_mouth_closed_eyes: هیشکی ام نه منننننننننننن:face_with_stuck-out_tongue_winking_eye:خوب کردی
-
اعتراف میکنم لایق هیچی نیسم.....
لایق نگرانیه بابام و دلواپسهای مامانمم.....
لایق دوستای خوبم ک کنارمن و پی گیر تر خودمن......
اعتراف میکنم بد کردم ....ب خودمو اطرافیانم...... -
اِهِم
اعتراف می کنم
واسه یکی 106 تا صفحه چت خالی باز کردم پاکیدم الان اون مجبوره پاک کنه معلومم نیس من باز کردم کار خوبی نیس اما خوب کردم- هیییس .خب برم تست قرابتمو بزنم
- هیییس .خب برم تست قرابتمو بزنم
-
اعتراف میکنم وقتایی که حوصله ندارم از جام بلند بشم همه قسمتای سیب رو میخورم تا مجبور نشم بندازم سطل اشغال
-
سلااااام به روی ماه دوستااااان آلایی
حالتون چطووووره؟
این از تابستون مابعد سختی ها وپیچ وخم های کنکور ...وقتشه یه سری به بازیگوشی های غبار زده مون بزنیم وبمب درونمون رو بپوکونیم (بعد کنکور بمب درونتون را پوکاندیدینین ؟؟اگه میتونی بخونش)
اینم یه# چالش هست
میخوام اعترااااف کنید چه کارا وعادتهای عجیبی میکنید....
شاید برا بقیه جالب باشه ...مثلا من پوست لبمو میکنم بعد دردشو تحمل میکنم
یکی از خنگ بازیای دیگم تایه سال بعدعضویتم هروقت میخواستم برم بیرون از انجمن گزینه بیرون رفتن رو میزدم بعد موقه برگشتن مجبور میشدم دوباره اطلاعت وارد کنمفک کنید روزی چندین بار اینکارومیکردم....
خب وقتشه جانب هیجان انگیز وعجیب شخصیتتون رو به چالش بکشید.
موفق باشید
خبرگزاری #آبودان
#یاسی
#آلا
#ریبون
#برزیل
یه زمانی آلایی
اتفاقی یه پستتو دیدم...
چقد دلم برات تنگ شده یاسمین :))
کاش بیای -
اعتراف میکنم ک هنوز سرم درده بابت گریه های غروب
دلیلشو نمیتونم ببخشم.ادمی ک ب همه ما بد کرد .
ادمی ک با همه نزدیک بودنش مث زهر میمونه ذره ذره وجودمونو میمکه و عین خیالش نیس.
ادمی ک دیگه دوسش ندارم.ادمی ک حرف زدن باهاش شده عذاب جونم.
ادمی ک یکی از اعضای خونوادس ولی ..من دیگ ب رسمیت نمیشناسمش.
منتظرم.منتظر روزی ک قوتمو بالا ببرم اونقدی ک زورم بهش بچربه و بقیمونو از دستش نجات بدم.
فقط ..
نمیدونم تا اون روز چقدر از ما باقی مونده...شاید کم...شاید هیچی
تنها چیزی ک اینروزای بدو تلخوبرام قابل تحمل میکنه امید ب همون روزه.وبودن باقی خونوادم و غصه هایی ک تنهایی خورده نمیشه.. -
اعتراف میکنم این که نمیدونم مشکل دارم یا نه مشکل چیه نمیدونم. تعریفام از خیلی چیزا با ادمای دیگه فرق میکنه چرا هم نمیدونم. نمیدونم مشکل دارم یا چی. وقتی کسی رو دوست دارم , دوست دارم که پیشرفتش رو ببینم برای من از همه چی این مهمتره و وقتی برعکس میشه و راهی که میره اخرش هیچ هست یه ناامیدی بهم دست میده و تحملش سخت میشه و من دور میشم. اعتراف میکنم بعضی وقتا از اینکه دوست داشتنم رو اینطوری درک نمیکنن ناراحت میشم وو برای اینکه کمتر عذاب ببینم تنهایی رو ترجیح میدم. میگم که دوست داشتنم رو برای یه ادم با این نشون میدم که چقدر برام مهمه که پیشرفت کنه و به چیزایی که میخواد برسه و خوشحال باشه و دایم و تکراری از گفتن "تو رو دوست دارم" بدم میاد. اعتراف اینکه حتی توی خونوادم هم هنوز کامل منو نشناختن پس حرفی نمیمونه.
یه اعتراف دیگه این که (این خیلی شخصیه هیچوقت به هیچکس نگفتم به یه دلایلی شاید قضاوت بد و ... ولی اینجا اینترنته میذارمش) نمیدونم من مشکل دارم یا چی... همیشه دوست داشتم به جای حرف زدن با ادم ها و مسافرت کردن و درگیر شدن به چیزایی که توی زندگی وجود دارن میتونستم یه ماشین فضایی داشته باشم و هیچوقت نمیمردم و میرفتم موجودات دیگه رو میدیدم... احساس میکنم زمین خیلی کوچیکه کاش میشد تنها رفت و اون دور دورا رو دید... یه اعتراف کنار این که بعضی وقتا به خاطر این موضوع یه حالت بغض/گریه ای دارم و داشتم که کاش میشد با استیون هاوکینگ با انشتین با داوینچی با نیکولا تسلا رو در رو میشدم و میتونستم ازشون سوال بپرسم و ارام بشم که چرا و چرا و چرا... شایدم مشکل یا کمبودی دارم که میگم کاش میشد با استیون هاوکینگ حرف بزنم یه ادم که دغدغه اش پول نبود یه ادم کنجکاو یه ادم که میگم میشد باهاش حرف زد و لذت برد بعضی وقتا میگم انشیتین استیون هاوکینگ کاش میشد یه 24 ساعت زنده بودین و میشد تنها باهاتون حرف زد یا ......
اعتراف میکنم که خسته شدم از صحبت های عادی زندگی از حرف نزدن از زندگی از تحمل خیلی چیزا از نبودن که جاش نیست بگم به جز توی ذهنم...
دل نوشته با فکرای شخصی
-
سلام . ای ن اخرین اعترافه . دیگه اعتراف نمیکنم!
اعتراف میکنم ی تصمیم بزرگو دردناکی برای خودم گرفتم.فقط خداست ک میدونه واسم چقد سخته
میخوام کنکور ندم.بشم ی بچه کاری و حرف گوش کن.برای پدرو مادرم.چیزی ک تا الان نبودم.میخوام این چند سالو کامل گوش بفرمانشون باشم.شما ت انجمن اولین کسایی هستین ک از تصمیمم خبر دارین.دل من مهم نیس.مهم اینه برام ی باری از دوش خونوادم بردارم.
میدونم همه چیزم تموم میشه و میشم ی مرده ک مردگی میکنه جای زندگی.شایدم تا سال دگ شوهرم دادن و با خفت رفتم سر ی زندگی ک برام سرتاسر عذابه و رنجو درد.اما ی چیز.از انجمن خدافظی نمیکنم حتی اگ منفور ترین کاربر باشم. میدونم ک بقیه چطور قضاوتم خواهند کرد.
این بود اخرین اعتراف من...
فقط خدا ازدلم خبر داره و بس... -
سلام . ای ن اخرین اعترافه . دیگه اعتراف نمیکنم!
اعتراف میکنم ی تصمیم بزرگو دردناکی برای خودم گرفتم.فقط خداست ک میدونه واسم چقد سخته
میخوام کنکور ندم.بشم ی بچه کاری و حرف گوش کن.برای پدرو مادرم.چیزی ک تا الان نبودم.میخوام این چند سالو کامل گوش بفرمانشون باشم.شما ت انجمن اولین کسایی هستین ک از تصمیمم خبر دارین.دل من مهم نیس.مهم اینه برام ی باری از دوش خونوادم بردارم.
میدونم همه چیزم تموم میشه و میشم ی مرده ک مردگی میکنه جای زندگی.شایدم تا سال دگ شوهرم دادن و با خفت رفتم سر ی زندگی ک برام سرتاسر عذابه و رنجو درد.اما ی چیز.از انجمن خدافظی نمیکنم حتی اگ منفور ترین کاربر باشم. میدونم ک بقیه چطور قضاوتم خواهند کرد.
این بود اخرین اعتراف من...
فقط خدا ازدلم خبر داره و بس...@Fre-que-nce
میدونم پیامم اسپم احتمالا حساب میشه ولی لازمه بگم.
آدم که نباید احساسی تصمیم بگیره یکم فکر کنید. تنهانیستید بعضیای دیگه هم هستن به خاطر بعضی از اعضای خانواده یا فامیل نزدیک همه چیشون داره نابود میشه مهر محبت خانواده و درس اعصاب و ... باید قوی باشید . مثل اونا. اگرقرار به شکستن باشه به عنوان جوان خانواده خب بقیه خانواده هم میشکنن زیر فشار. اگر خم بشید اون کسی که داره عذاب میده بقیه رو خب موفق میشه خوشحال میشه. شما که چنین چیزی رو دوست ندارید؟ پس با موفقیت و خوشحالی زندگی کنید تا اون فرد عذاب بکشه