خــــــــــودنویس
-
و تو ای ملکه ی آذر
همانی که پاییز هم به احترامش سر خم میکند،
میدانی زمستان به پیشوازت آمده؟
و یا یلدا را دیده ای؟
که قدمگاهت را با دسته گل های انار تزئین میکند،تا شاید این زیباییِ لبِ تو خنده های انار را رنگین تر کند؟
و تو ای ملکه ی آذر
آمدی
و با آمدنت سالِ ما به وقتِ آذر تحویل شد
و باد ها به احترامت ایستادند و
ساعت ها مکث کردند و
این تحفه
سکوت
.
.
.
.
.
.تولدت مبارک -
- میگن :"زمستون میاد
حالا تو هی گل بکار."
- میگن :"زمستون میاد
-
در جزیره تنهایی خویش،
رو به دریای وسیعی که میان من و
این قوم، فاصله آبی گشته است،
رو به آن آبی بی پایان، بر صندلی از جنس غربت
که دورم می کند از قربت ناس، نشسته ام! نه با چشمانی اشک بار
که با لبی خندان نشسته ام! می توانم ببینم، نه با چشمانی که از خلق فروبسته ام، با چشمانی که
خالق باز نمود می بینم! می بینم آن دیویدن ها را! می بینم آن حرص و آز و طمع و هوا های شیطانی را!
آه! که این انسان فراموش کرده که روحش همان روح پاک است . ذاتشان همان ذات مقدس!
و آنچنان در این بحر، که میان ماست، غرقه گشته اند که گویی از یاد برده اند که بازگشت همه به سوی اوست!
وقتی دل دیوانه وسط فیزیک خوندن ...
-
پارسال همین موقع ها بود ...
که تعهد دادم به خودم که بخونم که به قول معروف حقمو از زندگی بگیرم دیگه خانم دکتر خانم دکتر داشت خفم میکرد و من که میدونستم حتی آبیاری گیاهان اقیانوسی هم قبول نمیشم ذهنم داشت منفجر میشد پاشدم سرچی در گوگل قبولی در 4 ماه قبولی در 5 ماه این مشاور و اون مشاور که آقا از الان میشه؟ و صداهایی که میگفتن چرا که نشه تازه الان همه شروع میکنن
امتحانای مدرسه رو به بهونه آزمون بپیچون و آزمونو به بهونه امتحان
هر بار سرافکنده تر از دیروز که ای بابا حالا یه روز که چیزی نیست
همینجوری یه روز روز تبدیل شد به دو ماه و عید رسید
اوضاع کرونا شد و همه درگیر کرونا شده بودن تا قبل اون بهونه اینکه مدرسه نمیزاره درس بخونم :|
اما حالا دیگه بهونه ای نبود
منی که روز ها و هفته ها و ماه ها رو هدر داده بودم و به امید جمع بندی هایی که فکر میکردم واسم چشم بندی میکنن روز هارو پشت سر میزاشتم همینطوری آزمون ها رو یکی پشت اون یکی خراب میکردم و جوری وانمود میکردم که همه فک میکردن رتبه یک تا ده کنکور منم :|
از کنکور و حال و هواش فقط کتابای بیشمار و پک های مختلف و جزوه های زیاد دور خودم داشتم که بعله چه کنکوری خفنی هستم من و از همین حرفا
مهمونی نمیرفتم هیچ کسو راه نمیدادم تو خونه که آقا من کنکوریم . فلان است و فیسال است خونواده و فک و فامیل دیگه دکتر صدام میکردن و همه مطمئن بودن که بعله امسال پزشکی رو شاخشه اما امان و فغان از من که فروردین گذشت و همچنان منتظر معجزه الهی برای قبولی :|
تا اینکه یکی از بچه های اینجا یه پیامی گذاشت احساس کردم میتونه کمکم کنه باهاش حرف زدم میخواست نا امیدم نکنه و انگیزه بده بهم نمیگفت از الان میشه پزشکی آورد اما گفت تلاش کن دیر نیست و من شروع کردم بالاخره اما مثل آمپول تقویتی یا هایپی میموند که انرژی چند ساعته بهت میده فک میکردم انگیزم کم شده تو این پیج و اون پیج و این کانال اون کانال دنبال انگیزه بودم اما هیهات همش فقط یکی دو روز گاهی حتی چند ساعت روت تاثیر داشت و بعد از اون همین آشو همین کاسه
خلاصه رسید به امتحانات نهایی تو این مدت که گذشت فقط کلیپ درسی نگا کردم یکی نبود بگه آخه مرد نا حسابی یکمم خودت بخون فقط فیلم دیدن که تاثیر نداره ولی کو گوش شنوا
امتحانای اول و فقط شبیه ساز دیدم و فارغ از ورق زدن کتابی رفتم سر جلسه و همونطور که تصور میکنین امتحان و یکی پس از دیگری خراب کردم
چنتا که گذشت با خودم گفتم بیا و آبرو داری کن لااقل معدل خوب ببر واسه خونواده بیخیال حال و هوای کنکور شدم و شروع کردم تشریحی خوندن کتابا خدارو شکر آبرو داری کردم ومعدل نسبتا خوبی تحویل خونواده دادم
این بینا بین هم خبر تعویق کنکور و بالا پایین شدنش بهونه خوبی شده بود که من درسو شروع نکنم و همچنان بر لب جوی بنشین و گذر عمر ببین
امتحانا که تموم شد گفتیم بریم سراغ درس و مرس
شروع کردم فیلم دیدن راه ابریشم ریاضی و نصفه دیده بودم اونو دیدم و ولی فقط دیدم نه تستی و خودم حل کردم نه هیچی مثل فیلم سینمایی فیلمو پلی میکردم و گاهی حتی وسطش میخوابیدم
بعد اون شروع همایشا بود همایش طلایی ها رو خریده بودم و دیگه توان خرید آرشو نداشتم فقط ریاضیشو خریدم
یکی یکی همایشا رو میدیدم همچون فیلمی سریالی بدون هیچ تمرینی و در انتظار معجزه الهی برای موفقیت
حدود دو هفته ای به کنکور مونده بود من یه روز بخون یه روز نخون ساعت 5 صبح پامیشدم و میرفتم تو اتاق مطالعه و میخوابیدم تا 1 بعد از ظهر فارغ از هرچیز فارغ از هیاهو :|
به همه دنیا متوسل میشدم که امسال قبول شم
دو روز به کنکورم مونده بود و دیگه به حدی از پوچی رسیده بودم که فقط مرگ میتونست حال دلمو خوب کنه
شب قبل کنکور شد و زدم زیر گریه فک میکردن به خاطر استرسه
اما فقط این من بودم که میدونستم از بلد نبودنه خلاصه 31 مرداد به سمت کنکور رفتیم و همونطور که انتظار شو داشتم سوال پشت سوال میومد که بلد نبودم حل کنم
فقط عربیو خوب زده بودم اونم طی 6 سال تلاشی که از هفتم تا دوازدهم مادر کرده بود تا عربی یاد بگیرم
کنکور و دادم و بلافاصله بعد از بیرون اومدن از حوزه به خونوادم گفتم که امسال میشینم پشت کنکور و همه خندیدن
فک میکردن شوخی میکنم و کنکور و خوب دادم
هرکی ازم پرسید چطور بود گفتم که میشینم
خلاصه گذشت و شبهایی که گریه میکردم و افسوس میخوردم و میگفتم خدایا فقط 3 ماه فرصت میخوام تا بترکونم تا نشون بدم که میتونم اما...
نتایج اومد همه با شوق و ذوق به صفحه خیره شده بودن تا رتبه زیر 1000 منو ببینن استرس همه جونمو گرفته بود دستام میلرزید خودم میدونستم که نمیشه میدونستم غیر ممکنه
صفحه که باز شد اشک از چشام اومد قلبم یه لحظه دیگه نزد و سکوتی که همه اتاقو پر کرده بود داشتم خفه میشدم ب مرز جنون رسیدم و همه میخاستن آرومم کنن ولی ته ته ته دلم خبر داشتم که این نتیجه حاصل تلاش خودمه و نباید انتظار بهتر از اینو داشته باشم
تصمیم گرفتم بشینم پشت کنکور و اشتباهات و تکرار نکنم
اون حسی که داشت خفم میکرد
اون جایی از زندگی که نابود شدم
قسمتی که شکستم و دیگه تیکه هام مثل قبل بهم وصل نشد
هیچ کدومو دوباره تجربه نکنم
سخت بود هی زمین خوردم هی خدا دستمو گرفت
آدم خوباشو سر راهم گذاشت و هربار زخمی بلند شدم آروم آروم زخما دارن خوب میشن
ولی جاش میمونه بازم بهتر از اینه که درد بکشم
خلاصه که یه کاری کنین زخمی نشین
پ.ن: ببخشید طولانی شد
@دانش-آموزان-آلاء @تجربیا @ریاضیا -
این پست پاک شده!
-
پارسال همین موقع ها بود ...
که تعهد دادم به خودم که بخونم که به قول معروف حقمو از زندگی بگیرم دیگه خانم دکتر خانم دکتر داشت خفم میکرد و من که میدونستم حتی آبیاری گیاهان اقیانوسی هم قبول نمیشم ذهنم داشت منفجر میشد پاشدم سرچی در گوگل قبولی در 4 ماه قبولی در 5 ماه این مشاور و اون مشاور که آقا از الان میشه؟ و صداهایی که میگفتن چرا که نشه تازه الان همه شروع میکنن
امتحانای مدرسه رو به بهونه آزمون بپیچون و آزمونو به بهونه امتحان
هر بار سرافکنده تر از دیروز که ای بابا حالا یه روز که چیزی نیست
همینجوری یه روز روز تبدیل شد به دو ماه و عید رسید
اوضاع کرونا شد و همه درگیر کرونا شده بودن تا قبل اون بهونه اینکه مدرسه نمیزاره درس بخونم :|
اما حالا دیگه بهونه ای نبود
منی که روز ها و هفته ها و ماه ها رو هدر داده بودم و به امید جمع بندی هایی که فکر میکردم واسم چشم بندی میکنن روز هارو پشت سر میزاشتم همینطوری آزمون ها رو یکی پشت اون یکی خراب میکردم و جوری وانمود میکردم که همه فک میکردن رتبه یک تا ده کنکور منم :|
از کنکور و حال و هواش فقط کتابای بیشمار و پک های مختلف و جزوه های زیاد دور خودم داشتم که بعله چه کنکوری خفنی هستم من و از همین حرفا
مهمونی نمیرفتم هیچ کسو راه نمیدادم تو خونه که آقا من کنکوریم . فلان است و فیسال است خونواده و فک و فامیل دیگه دکتر صدام میکردن و همه مطمئن بودن که بعله امسال پزشکی رو شاخشه اما امان و فغان از من که فروردین گذشت و همچنان منتظر معجزه الهی برای قبولی :|
تا اینکه یکی از بچه های اینجا یه پیامی گذاشت احساس کردم میتونه کمکم کنه باهاش حرف زدم میخواست نا امیدم نکنه و انگیزه بده بهم نمیگفت از الان میشه پزشکی آورد اما گفت تلاش کن دیر نیست و من شروع کردم بالاخره اما مثل آمپول تقویتی یا هایپی میموند که انرژی چند ساعته بهت میده فک میکردم انگیزم کم شده تو این پیج و اون پیج و این کانال اون کانال دنبال انگیزه بودم اما هیهات همش فقط یکی دو روز گاهی حتی چند ساعت روت تاثیر داشت و بعد از اون همین آشو همین کاسه
خلاصه رسید به امتحانات نهایی تو این مدت که گذشت فقط کلیپ درسی نگا کردم یکی نبود بگه آخه مرد نا حسابی یکمم خودت بخون فقط فیلم دیدن که تاثیر نداره ولی کو گوش شنوا
امتحانای اول و فقط شبیه ساز دیدم و فارغ از ورق زدن کتابی رفتم سر جلسه و همونطور که تصور میکنین امتحان و یکی پس از دیگری خراب کردم
چنتا که گذشت با خودم گفتم بیا و آبرو داری کن لااقل معدل خوب ببر واسه خونواده بیخیال حال و هوای کنکور شدم و شروع کردم تشریحی خوندن کتابا خدارو شکر آبرو داری کردم ومعدل نسبتا خوبی تحویل خونواده دادم
این بینا بین هم خبر تعویق کنکور و بالا پایین شدنش بهونه خوبی شده بود که من درسو شروع نکنم و همچنان بر لب جوی بنشین و گذر عمر ببین
امتحانا که تموم شد گفتیم بریم سراغ درس و مرس
شروع کردم فیلم دیدن راه ابریشم ریاضی و نصفه دیده بودم اونو دیدم و ولی فقط دیدم نه تستی و خودم حل کردم نه هیچی مثل فیلم سینمایی فیلمو پلی میکردم و گاهی حتی وسطش میخوابیدم
بعد اون شروع همایشا بود همایش طلایی ها رو خریده بودم و دیگه توان خرید آرشو نداشتم فقط ریاضیشو خریدم
یکی یکی همایشا رو میدیدم همچون فیلمی سریالی بدون هیچ تمرینی و در انتظار معجزه الهی برای موفقیت
حدود دو هفته ای به کنکور مونده بود من یه روز بخون یه روز نخون ساعت 5 صبح پامیشدم و میرفتم تو اتاق مطالعه و میخوابیدم تا 1 بعد از ظهر فارغ از هرچیز فارغ از هیاهو :|
به همه دنیا متوسل میشدم که امسال قبول شم
دو روز به کنکورم مونده بود و دیگه به حدی از پوچی رسیده بودم که فقط مرگ میتونست حال دلمو خوب کنه
شب قبل کنکور شد و زدم زیر گریه فک میکردن به خاطر استرسه
اما فقط این من بودم که میدونستم از بلد نبودنه خلاصه 31 مرداد به سمت کنکور رفتیم و همونطور که انتظار شو داشتم سوال پشت سوال میومد که بلد نبودم حل کنم
فقط عربیو خوب زده بودم اونم طی 6 سال تلاشی که از هفتم تا دوازدهم مادر کرده بود تا عربی یاد بگیرم
کنکور و دادم و بلافاصله بعد از بیرون اومدن از حوزه به خونوادم گفتم که امسال میشینم پشت کنکور و همه خندیدن
فک میکردن شوخی میکنم و کنکور و خوب دادم
هرکی ازم پرسید چطور بود گفتم که میشینم
خلاصه گذشت و شبهایی که گریه میکردم و افسوس میخوردم و میگفتم خدایا فقط 3 ماه فرصت میخوام تا بترکونم تا نشون بدم که میتونم اما...
نتایج اومد همه با شوق و ذوق به صفحه خیره شده بودن تا رتبه زیر 1000 منو ببینن استرس همه جونمو گرفته بود دستام میلرزید خودم میدونستم که نمیشه میدونستم غیر ممکنه
صفحه که باز شد اشک از چشام اومد قلبم یه لحظه دیگه نزد و سکوتی که همه اتاقو پر کرده بود داشتم خفه میشدم ب مرز جنون رسیدم و همه میخاستن آرومم کنن ولی ته ته ته دلم خبر داشتم که این نتیجه حاصل تلاش خودمه و نباید انتظار بهتر از اینو داشته باشم
تصمیم گرفتم بشینم پشت کنکور و اشتباهات و تکرار نکنم
اون حسی که داشت خفم میکرد
اون جایی از زندگی که نابود شدم
قسمتی که شکستم و دیگه تیکه هام مثل قبل بهم وصل نشد
هیچ کدومو دوباره تجربه نکنم
سخت بود هی زمین خوردم هی خدا دستمو گرفت
آدم خوباشو سر راهم گذاشت و هربار زخمی بلند شدم آروم آروم زخما دارن خوب میشن
ولی جاش میمونه بازم بهتر از اینه که درد بکشم
خلاصه که یه کاری کنین زخمی نشین
پ.ن: ببخشید طولانی شد
@دانش-آموزان-آلاء @تجربیا @ریاضیا -
پارسال همین موقع ها بود ...
که تعهد دادم به خودم که بخونم که به قول معروف حقمو از زندگی بگیرم دیگه خانم دکتر خانم دکتر داشت خفم میکرد و من که میدونستم حتی آبیاری گیاهان اقیانوسی هم قبول نمیشم ذهنم داشت منفجر میشد پاشدم سرچی در گوگل قبولی در 4 ماه قبولی در 5 ماه این مشاور و اون مشاور که آقا از الان میشه؟ و صداهایی که میگفتن چرا که نشه تازه الان همه شروع میکنن
امتحانای مدرسه رو به بهونه آزمون بپیچون و آزمونو به بهونه امتحان
هر بار سرافکنده تر از دیروز که ای بابا حالا یه روز که چیزی نیست
همینجوری یه روز روز تبدیل شد به دو ماه و عید رسید
اوضاع کرونا شد و همه درگیر کرونا شده بودن تا قبل اون بهونه اینکه مدرسه نمیزاره درس بخونم :|
اما حالا دیگه بهونه ای نبود
منی که روز ها و هفته ها و ماه ها رو هدر داده بودم و به امید جمع بندی هایی که فکر میکردم واسم چشم بندی میکنن روز هارو پشت سر میزاشتم همینطوری آزمون ها رو یکی پشت اون یکی خراب میکردم و جوری وانمود میکردم که همه فک میکردن رتبه یک تا ده کنکور منم :|
از کنکور و حال و هواش فقط کتابای بیشمار و پک های مختلف و جزوه های زیاد دور خودم داشتم که بعله چه کنکوری خفنی هستم من و از همین حرفا
مهمونی نمیرفتم هیچ کسو راه نمیدادم تو خونه که آقا من کنکوریم . فلان است و فیسال است خونواده و فک و فامیل دیگه دکتر صدام میکردن و همه مطمئن بودن که بعله امسال پزشکی رو شاخشه اما امان و فغان از من که فروردین گذشت و همچنان منتظر معجزه الهی برای قبولی :|
تا اینکه یکی از بچه های اینجا یه پیامی گذاشت احساس کردم میتونه کمکم کنه باهاش حرف زدم میخواست نا امیدم نکنه و انگیزه بده بهم نمیگفت از الان میشه پزشکی آورد اما گفت تلاش کن دیر نیست و من شروع کردم بالاخره اما مثل آمپول تقویتی یا هایپی میموند که انرژی چند ساعته بهت میده فک میکردم انگیزم کم شده تو این پیج و اون پیج و این کانال اون کانال دنبال انگیزه بودم اما هیهات همش فقط یکی دو روز گاهی حتی چند ساعت روت تاثیر داشت و بعد از اون همین آشو همین کاسه
خلاصه رسید به امتحانات نهایی تو این مدت که گذشت فقط کلیپ درسی نگا کردم یکی نبود بگه آخه مرد نا حسابی یکمم خودت بخون فقط فیلم دیدن که تاثیر نداره ولی کو گوش شنوا
امتحانای اول و فقط شبیه ساز دیدم و فارغ از ورق زدن کتابی رفتم سر جلسه و همونطور که تصور میکنین امتحان و یکی پس از دیگری خراب کردم
چنتا که گذشت با خودم گفتم بیا و آبرو داری کن لااقل معدل خوب ببر واسه خونواده بیخیال حال و هوای کنکور شدم و شروع کردم تشریحی خوندن کتابا خدارو شکر آبرو داری کردم ومعدل نسبتا خوبی تحویل خونواده دادم
این بینا بین هم خبر تعویق کنکور و بالا پایین شدنش بهونه خوبی شده بود که من درسو شروع نکنم و همچنان بر لب جوی بنشین و گذر عمر ببین
امتحانا که تموم شد گفتیم بریم سراغ درس و مرس
شروع کردم فیلم دیدن راه ابریشم ریاضی و نصفه دیده بودم اونو دیدم و ولی فقط دیدم نه تستی و خودم حل کردم نه هیچی مثل فیلم سینمایی فیلمو پلی میکردم و گاهی حتی وسطش میخوابیدم
بعد اون شروع همایشا بود همایش طلایی ها رو خریده بودم و دیگه توان خرید آرشو نداشتم فقط ریاضیشو خریدم
یکی یکی همایشا رو میدیدم همچون فیلمی سریالی بدون هیچ تمرینی و در انتظار معجزه الهی برای موفقیت
حدود دو هفته ای به کنکور مونده بود من یه روز بخون یه روز نخون ساعت 5 صبح پامیشدم و میرفتم تو اتاق مطالعه و میخوابیدم تا 1 بعد از ظهر فارغ از هرچیز فارغ از هیاهو :|
به همه دنیا متوسل میشدم که امسال قبول شم
دو روز به کنکورم مونده بود و دیگه به حدی از پوچی رسیده بودم که فقط مرگ میتونست حال دلمو خوب کنه
شب قبل کنکور شد و زدم زیر گریه فک میکردن به خاطر استرسه
اما فقط این من بودم که میدونستم از بلد نبودنه خلاصه 31 مرداد به سمت کنکور رفتیم و همونطور که انتظار شو داشتم سوال پشت سوال میومد که بلد نبودم حل کنم
فقط عربیو خوب زده بودم اونم طی 6 سال تلاشی که از هفتم تا دوازدهم مادر کرده بود تا عربی یاد بگیرم
کنکور و دادم و بلافاصله بعد از بیرون اومدن از حوزه به خونوادم گفتم که امسال میشینم پشت کنکور و همه خندیدن
فک میکردن شوخی میکنم و کنکور و خوب دادم
هرکی ازم پرسید چطور بود گفتم که میشینم
خلاصه گذشت و شبهایی که گریه میکردم و افسوس میخوردم و میگفتم خدایا فقط 3 ماه فرصت میخوام تا بترکونم تا نشون بدم که میتونم اما...
نتایج اومد همه با شوق و ذوق به صفحه خیره شده بودن تا رتبه زیر 1000 منو ببینن استرس همه جونمو گرفته بود دستام میلرزید خودم میدونستم که نمیشه میدونستم غیر ممکنه
صفحه که باز شد اشک از چشام اومد قلبم یه لحظه دیگه نزد و سکوتی که همه اتاقو پر کرده بود داشتم خفه میشدم ب مرز جنون رسیدم و همه میخاستن آرومم کنن ولی ته ته ته دلم خبر داشتم که این نتیجه حاصل تلاش خودمه و نباید انتظار بهتر از اینو داشته باشم
تصمیم گرفتم بشینم پشت کنکور و اشتباهات و تکرار نکنم
اون حسی که داشت خفم میکرد
اون جایی از زندگی که نابود شدم
قسمتی که شکستم و دیگه تیکه هام مثل قبل بهم وصل نشد
هیچ کدومو دوباره تجربه نکنم
سخت بود هی زمین خوردم هی خدا دستمو گرفت
آدم خوباشو سر راهم گذاشت و هربار زخمی بلند شدم آروم آروم زخما دارن خوب میشن
ولی جاش میمونه بازم بهتر از اینه که درد بکشم
خلاصه که یه کاری کنین زخمی نشین
پ.ن: ببخشید طولانی شد
@دانش-آموزان-آلاء @تجربیا @ریاضیا -
https://s17.picofile.com/file/8419730026/۲۰۲۱۰۱۰۱_۲۱۴۰۰۰.jpg
.
امم از سری تقویتی هایی ک شخصا استفاده می کنم ^_^
تزئینات و جینگیلاش کار خودمه
نوشته ها هم همینطور
نوشته رو قوطی قرص هم my own power هست!
اینم نمونه روحیه دادنا ب خودم:)
https://s17.picofile.com/file/8419730200/۲۰۲۱۰۱۰۱_۲۱۵۴۲۶_LI.jpghttps://s16.picofile.com/file/8419730642/۲۰۲۱۰۱۰۱_۲۱۵۵۱۲.jpg
https://s16.picofile.com/file/8419730792/۲۰۲۱۰۱۰۱_۲۱۵۵۲۰.jpg
https://s16.picofile.com/file/8419730976/۲۰۲۱۰۱۰۱_۲۱۵۷۲۱.jpg
https://s17.picofile.com/file/8419731100/۲۰۲۱۰۱۰۱_۲۱۵۷۴۰.jpg
https://s16.picofile.com/file/8419731192/۲۰۲۱۰۱۰۱_۲۱۵۸۵۵.jpg
https://s17.picofile.com/file/8419730326/۲۰۲۱۰۱۰۱_۲۱۵۴۴۱.jpg
https://s17.picofile.com/file/8419730476/۲۰۲۱۰۱۰۱_۲۱۵۴۵۹.jpg
https://s16.picofile.com/file/8419731350/۲۰۲۱۰۱۰۱_۲۱۵۹۰۱.jpg
https://s16.picofile.com/file/8419731518/۲۰۲۱۰۱۰۱_۲۱۵۹۲۴.jpg
-
این پست پاک شده!
-
این پست پاک شده!
-
این پست پاک شده!
-
روزت بخیر آلایی جان🥰
اول صبحی چند نصیحت از من بشنو که بدنمیبینی
هیییچ وقت مغزت را دست کم نگیر
بگذار لامصب کارش را بکند!!
برای تفکر ساخته شد
برای تفکر قبل از سخن گفتن:(
درعجبم چرا برای تفکر قبل از هر سخنی، استفاده نمیشود؟؟!!
دلی را رنجاندن اسان است و ترمیمش دشوار:/
مغز را استفاده باید کرد...
قبل از هر سخنی ،فکر باید کرد
سنجیده باید سخن گفت...
کاری ندارم از هر کنش و واکنشی
ولی درهرشرایطی بدان که....هرحرفی،هرحرف "اشتباهی" ،که نمیدانی را ،نقل نکنی...!!
که عواقبش چندی بعد سراغت را میگیرد!
.
.
.
.
.
.
پ.ن:دیشب انقدر از دلشکوندن های بعضیا شرمنده شدم که نمیدونستم چکار کنم که فقط صبح شه:) -
زمان میگذره ولی نمیگذره،اره نمیگذره ولی میگذره...انقدر تو کف دره اوج رو میبنی ک انگار توی اوجی کف دره رو میبینی.گم می شی.نوسان.دوست داری خودتو از خودت بیرون بکِشی،بُکشیش،ی خودِ نو لوود کنی روی خودت.نمیذارن
اصلاح با کدام سلاح اخع،شبیه چیه؟
ی دندان غفونی،بمونه میکُشتت.میکِشمش.
نمیشه.
خب؟
این سوهان.بگیر انقدر بِکش روش تا از بین بره.
زمستانه.
stoooooop
هیس
حیرااااان
و
مااااااات...
نشو،وقتی که مات شدی.
هیس.نگا کن.
جنگه.جنگه جهانیه.جهانیه.ذهنم...جهااااد،فتوا میده به قتل خودیا.کو؟کسی نی؟جایی نی،سلول به سلول پُره ک.کو.ن پَره،پوچ.پُف کنم تا بفهمی؟میفهمم اما بذار فک کنم ک نمیفهمم،دَردش کمتره.نور واسه کورِ مغزی؟
«تا دُرد نیاشامی زین دَرد نیارامی»
«از قضا سرکنگبین صفرا فزود»
چاره؟
سوهان.جیم مرگ
ب کو؟
«تا که شب چه زاید باز».... -
ای ساقیا مستانه رو، آن یار را آواز ده
گر او نمی آید بگو،آن دل که بردی بازده
@دانش-آموزان-آلاءMahdyyy ،
-
به نام خدایی ک مهربانی اش تا بی نهایت فراتر از مرزهای اندیشه های ماست
.........
هرکسی توی زندگی ای ک خدا بهش هدیه داده شرایط مختلفی رو تجربه میکنه.توی بعضی از اتفاقاتی قرار میگیره ک حتی ی لحظه از خودش میپرسه :من الان واقعن باید چیکارکنم؟اصن من چرا اینجام؟چرا کسی حرف منونمیفهمه؟.....
اینکه اتفاقات بوجوداومده دلیل کارهای خودمون باشه یا ب خاطر ی نفر دیگه یا قضاوقدرالهی ویا هرچیز دیگه ای مهم نیست.........یعنی مهم هست ولی ن ب اندازه ای ک باید ب این فکرکنیم ک چ جوری میتونیم این از این اتفاق یا مشکل سربلند بیرون بیایم..................
.........
همه ی ماها روز ب روز زندگیمون روسپری میکنیم و یکی یکی سالگردهای جشن تولدمون رومیگذرونیم............
ی روزی هم ما جای اون آدم بزرگای زندگیمون قرارمیگیریم.......... یعنی میشیم آدم بزرگ زندگی دهه های بعد از خودمون.............
توی هربحثی ک همیشه توی زندگی ها بوجود میاداگه هرکسی بیادو اون قضیه و اتفاق رو فقط و فقط از زاویه ی دید خودش نگاه نکنه......شاید خیلیییی از بحث های بعدش بوجودنیاد وحتی خیلییییی چیزا بهترباقی بمونه......
اینکه من یادبگیرم و یادم بمونه توی هرماجرایی علاوه بر دید خودم ، از دید هرفرد مختلف مربوط ب اون ماجرا نگاه کنم (حالا همه ی افرادهم نشد حداقل یکی از افراد) شاید کمتر توی ماجراها اذیت بشم......وحتی اون ماجرا خیلیی زودتر از زمان قبلی خودش ب پایان برسه:)
...............
ی روزی هممون از اینکه چرا توی فلان اتفاق یا فلان بحث تندروی کردیم و برای ی لحظه حق رو ب طرفمون ندادیم پشیمون میشیم...... (حداقل طبق برهان خلف مساله رو حل کنیم://)
تادیر نشده بزاریم حداقل ی پشیمونی کمتر توی زندگی هامون باشلوار راه راه جلومون راه بره و موجب آزار روحی مابشه
............
ی کاری بکنیم ک خودمون شرمنده ی خودمون نشیم
.....
ب وقت روزی ک چندین ساله از ی هفته قبل براش برنامه میریزم و هربار برنامه هام ب خاطرات عملی نشده میپیونده:////.........ولی انصافا وقتی بعد از امروز درمورد برنامه هایی ک میخواستم عملی کنم بهش میگم هردوکلی میخندیم و برامون میشه شیرینتر از هر شیرینی ای ک توی امروز بهمون تعارف میشه:)))
HBD my sister