خــــــــــودنویس
-
«گیرم
لبت
نگردد بی پرده در تکلم....
از شوخیتبسم
واکن نقاب نیمی....»به هرحال«پرده»درهر مقطع ممکن است معنی خاصی بدهد مثل نقاب،پرده ی خانه و...،شاعر بیدل ما در ۴ قرن پیش اشاره مینماید ک«بر فرض ما بگیریم اصلا شما بدون ماسک حرفی نمیزنی (به هرحال چون شمایی را کرونا لیاقت گرفتنش ندارد)اوکی،نقابه دهن چی؟حداقل ی نیم خند بزن و این نقابه دهن رو نصفش باز کن لامذهب»
در متون کهن نقد بر این است که شاید معشوقه سیگاری بوده است یا دندان هایی نامنظم و درهم برهم چون زلف شما و وضع روزگار ما داشته ،ک بدون ماسک تکلم نکرده است،طبیبی گفت خانم میم عین شین قاف شاید دچار بیماری جمع هراسی میبوده چرا که بدون نقاب لب از لب وا نکرده است
نقل است کودکی ۱۳ ساله با ذهنی ۱۸ پلاس ساله،از طرفداران اینده ایرج میرزا بر شعر گذر کرد،وی چنین پست نمود ک
در اینجا «پرده»منظور حیا است و چنین میشود؛
باو باش،اصلا شما اِنده رک و راست بودن،اصلا لب باز نمیکنی مگ اینک بی پرده بخوایی حرف بزنی.نمیخواییم atp بسوزانی بامرام.تو ی لبخند بزن ای ماسکا چینی ان بخدا، یکی از ای کش های پشت گوشت پاره میشه،از ای لبخندت نصف ای ماسک لعنتی ک مثل نقاب خورده رو زیباییهات میفته»
پبنوشت۱: متن صرفا جنبه طنز داره.
" 2: مدیون ایرج میرزایید اگه فک کنید نقاشیم بده ک عکس رو از اون ور نگرفتم،فقط واسه حفظ شئونات اسلامی از این ورش گرفتم ک تار شه و سانسور
"3:یکی از ویژگی های عالی شعر بیدل همین چندلایه بودنشه ک میشه معنی های مختلفی و گاها حتی متضاد برداشت کرد،معنی های دیگر را خود کشف کنید،جوهر پست چون حوصله متن،رو به اتمام است -
منم فانی در این دنیا به جز عشقت چه هست باقی
《اَدِر کاسا و ناوِلها الا یا ایها ساقی》اگر بینِ نگاهِ تو و جنت من یکی خواهم
بچینم سیبِ چشمانت که حورالعینِ آفاقیتو چشمت را نبند تا من نچینم سیبِ چشمانت
که میدانم تو هم امشب به سانِ من چه مشتاقینمیدانم چرا اینک نمی آیی کنارِ من
《انا المسمومِ ما عندی بتریاقِ ولا راقی》شعر:حاج رامسس
طراحی:بازم حاجی
و اینکه کمی کسری داشت به بزرگواری ببخشید و یه لایکم تقدیم کنید تا حداقل این روح غم زده امون شاد بشه
با تشکر
@دانش-آموزان-آلاء -
میدونی چیه جانم ؟
بزار اینبار با لحن آرومی حرف نزنم
اگه دلشو نداری نخون
تو این ایموجیایه دپ و حال خرابی میزاری دلیلش چیه هان ؟ نخوندنته !!! ی روز شده بخونی ببینی چقدههه حالت خوبه اون شب با رضایت میخوابی
ی کم خودت فکر کن امروز ۱۴ بهمن ماه بود
نزدیکیم به اسفند و تماااام عید از راه میرسه عیدی ک ثانیه ب ثانیه ش تورو ب کنکور نزدیک تر میکنه
دردت چیه عزیزمن ؟؟؟ گوشی ؟
خستگی ؟بی انگیزگی؟ بی حوصلگی ؟
آخه لامصب مگه فقط تویی ؟
تک تک کنکوریا این حالو دارن ولی میخونن با دردم ک شده میخونن
آخه چجوری میتونی تو چشای مامان بابات نگاه کنی
نه چجورییی میتونی راه بری وقتی سه ساله خودشونو حبس کردن ب خاطرتبس کن تورو خدا
ب خودت بیا
گوشی لعنتیتو بزار کنار هیچی توش نییییس
بشین بخون فقطط بخون
خودتو بکش ولی بخون
از پس ۴ تا کتاب نمیتونی بربیای ؟
تو چیت از بقیه کمترهههه ؟ همون هوشه همون جسمه همون مغزهههه
خوابتتتتتو نمیتونی کنترل کنی ؟؟؟؟ از خواب نازت نمیتونی بگذری ؟؟؟ اسم خودتم گذاشتی اشرف مخلوقات : )
این همه نخوندنت تورو ب کجا رسوند : ) ؟
جز تحقیر و حس خواری چیزی برات داشت ؟ خسته نشدی از اتاقت ؟
از اینکه بشینی ببینی دوستات همه رفتن دانشگاه
آخ اگه بدونی ک با نخوندنت چقدرررر دشمناتو خوشحال میکنی : ) اونام منتظر همینن
بس کن
تمومششش کن
واسه ی روزم ک شده این زندگی فلاکت بار و تکراریو تغییر بده
درد بکش
بمییییر اصن
ولی تو راه هدفت : )))
ببین منو
دیگه بسه ب خودت بیا
ب خودت رحم کن
نزار سال بعد تو رشته ای درس بخونی ک هیچ علاقه ای بهش نداری ....
ی کم ب حرفام فک کن
معذرت میخوام لحنم تند بود اما احتیاج داشتی : ) -
تلاشت هیچ وقت بهت خیانت نمیکنه:))
عکاس باشی:خودم:)) -
کهنه تر است چین تو از هر شراب کهنه ای
روشن تر است گیس تو از هر برف نو باریده ای
من در جهان جز دامنت بهتر ندارم سنگری
وقت تمام مشکلات محوم پشت روسریت
هربار تندی میکنم با من نرمی میکنی
هربار خوانمت بلند بازم مدارا میکنی
ببخش مادرم اگر این شعر وصفت را نکرد
چون تو خودت قصیده ای از هر غزل زیباتری:))
گرچه خیلی بلد نیستیم ولی دست و پا شکسته:)) به عشق مادرم که بهترینه:))
-
این پست پاک شده!
-
..........................................بنام خدا.....................................
.........................یکی بود؛ یکی نبود؛ خداکه خیلی بالاترازگنبدکبوده!.............................
زیرگنبدکبود؛خلق خدابود,,,
.
.
.
ولی نه!اولش درست نیست!درستش اینه:یکی بود؛اون یکیم بود...
زمان گذشت,سیب زندگی چرخید,سکه تقدیر رو شیر فروداومد,یکی اون یکی شد,اون یکی؛یکی شد,عشق اومدباهاشون یکی شد,یه شبه همه چی عالی شد!
امادنیا چشم دیدن نداشت,دعواشد,درگیری شد,ظالم اومد,مظلوم پیداشد,زوج قصه ما بیتاب شد,یکی که هنوزخییییلی جوون بود امااون یکی دست به کارشد,زمان زیادی نگذشت,سیب زندگی چرخید,دنیاچرخوندش به زور,سکه روخط اومد,توآسمون ردخون افتاد,یکی تنهاشد,,,
دنیا ذوق میکرد,دوباره اول داستانش جورشد,بازم خوندیکی بود,یکی نبود...
یکی یه شبه پیرشد,,,ولی تسلیم؛نه!تسلیم نشد...
توکل کرد؛صبرکرد؛کمی بزرگترشد؛دیگه ننشست؛رفت دنبال راه که یهو تومسیر ردپای آشنایی پیداشد!ردپای اون یکی بود!قدم هاشوچه عاشقانه برداشته بود!یکی ذوق کرد,خوشحال شد, خواست پاجای پاش بزاره ولی نشد,,,هنوزباید بزرگترمیشد!
دلش شکست,شب رفت پشت پنجره به آسمون شکوه کرد:عادلانه نیست!من اول داستان بودم اما زندگیم همونجاتمام شد,,,
دادزد :سیرم ازصدای دنیا وقتی میخونه یکی بود یکی نبود,,,توکه شاهدی دروغه!توکه دیدی اون یکیم بود! حالام خودت درستش کن,یکاری کن دنیاحقیقتو بگه!بگه یکی بود اون یکیم بود!وگرنه یکاری میکنم مجبورشه بگه هیشکی نبود,,,
اون یکی توآسمون بود؛درست پشت ماه دلتنگ نشسته بود ویواشکی یکیو میدید واشک میریخت,حرفای یکیو که شنید بیتاب شد!
صبح اومد؛
.
.
.
.
.
ادامه دارد... -
بتی دارم در این جَنَت ز زیباییِ رویِ او
روان کردم کوثَر را به اَشعارِ ثنایِ او
خدا را بعد از آن هر دم دمی یک دم قسم دادم
که تا جان در بدن دارم همه یکجا فدایِ او
بتی دارم که مَهوَش باشد و مِهرِ دو چشمانش
بِدید آن چَشمِ تاریکَم وَ شد اینَک،گدایِ او
خدایا دِل مَکُن دست دست،که دستم در دلِ دستت
دعایی میکند هر دم،که دستانَم قَبایِ او
خدایا تا لبِ حوری بر این لُعبَت نظر دارد
نیازِ قصرِ حورَالعین ندارم در لِقایِ او
خدایا جانِ من بِستان، زمانی را که ماهِ من،نباشد پشتِ ابر اینک
چو حدِاَقَلَش دانم شوَد ایمِن وَرایِ او
و
شعر:حاج رامسس
نقاشیِ رنگِ روغن:بازم حاجی
و اینکه کمی کسری داشت به بزرگواری ببخشید و یه لایکم تقدیم کنید تا حداقل این روح غم زده امون شاد بشه
با تشکر
@دانش-آموزان-آلاء -
بیچاره دیگر نا نداشت
جیکوب ، تنِ لشش را میکشید
و لنگان و خندان جلو میرفت
آری میخندید
گاهی
حتی شاید بیشتر ساعاتش را
اما زمان از چشم جیکوب، با زمان از نظر ساعت دیواری متفاوت بود
زمان از نظر جیکوب ، هر یک ساعت خنده اش یه دقیقه بود
و هر یک دقیقه غمش یک ساعت
جیکوب نا نداشت دیگر
میخندید و فراموش میکرد
تا که غم خرش را میگفت
جیکوب نفس نفس میزد
جیکوب خسته میشد
جیکوب وحشی بود
جیکوب !
همان بهتر که ساخته و پرداخته ی ذهن منی
و وجود خارجی نداری
چون اگر داشتی ، درد میکشیدی
ببخشید دیگر ، اینجوری تو را نوشتم
با عشق ، نویسنده و خالق تو
سجاد -
جیکوب کوچک قصه ی من
در دنیای نوشته شده در دستانم
راه میرفت و در و دیوار را نگاه میکرد
رو کرد به ناکجاآباد و گفت
من همینجا هِیبَتَم میشکند
همینجا بغلم کن
جیکوب ، دوباره عذر میخواهم که
کسی بغلت نکرد
اما خب ، تو که ساخته ی فکر منی
وجود خارجی نداری که واقعا ناراحت شوی
بگذار داستانم پرفروش شود
دوباره ؛
دوستدار تو ؛ سجاد -
وقتی که تحمل حقیقت برامون سخت میشه
شروع میکنیم به دروغ گفتن به خودمون و اطرافیانمون
اونقدر این دروغ گفتنو ادامه میدیم تا خودمونم دروغامونو باور میکنیم
ولی یه روزی بهای این دروغ گفتنامونو میبینیم -
جیکوب ، به بهشت نرفته بود
فقط چرت زده بود
در کالسکه
کالسکه چی نعره زد که جیکوب را بیدار کند
جیکوب بیدار شده بود ، اما بدنش سر بود
قفل شده بود
نتوانست پیاده شود
کلسکه چی عصبی شد
پیاده شد
سرش را داخل اتاقک کالسکه کرد
و مثل سگ ، بازوی دست چپ جیکوب را لای دندانش گرفته بود
و فشار میداد و میکشید
خون دست جیکوب به زمین ریخت
چشمانش سیاهی رفت
با پشت دست راست زد در گوش کالسکه چی
کالسکه چی دستش را ول کرد
جیکوب پیاده شد
و همان لحظه شروع کرد به رقصیدن
انقدر رقصید و خونش رفت
تا بیهوش شد
به هوش آمد
در دنیای آهو های سخنگوی
خیلی سوال ها برای جیکوب پیش آمده بود
مثلا اینکه آهو ها چطور اورا معاینه کرده اند
چطور حرف میزنند
چطور لباس دکتر پوشیده یکی شان
شروع به پرسش کرد
و فقط فهمید گوزن ، شوهر آهو نیست
خب ، جیکوب خواست راه برود
دید فقط 4 پا میتواند اینکار را بکند
درمان آهو ها او را هم آهو کرده بود
همینجا شکارچی رسید
شکارچی جیکوب را کشت
جیکوب دیگر بیدار نشد
شاید رفت بهشت
شاید هم جهنم -
Dr-acula میم نوشته بود
در بازی "باسرعت پسرخاله شو" تبحـر خاصی داشت؛ من اما دختر خاله ے تازه کارے که پیش از آزمـودن، اعتماد را خطا می دانست
او به شیطان درس می داد و من درس مولا علـی را پس!...دقیقا همان هنگامی که ذهن به یاد می آورد فرموده ی مولاجان را که به اندازه ای که طاقت عذاب داری گناه کن!!!
و هیچ نفهمید کسی حال مرا وقتی هرروز طاقتم برای عذاب کمتر از قبل میشد...هذا من فضل ربی
خدایا شکرت -
این پست پاک شده!