خــــــــــودنویس
-
%(#c5e7fa)[به] %(#4fcdf3)[نام] %(#26b6f3)[خالق] %(#18a6f2)[زیـبــــــــــــــــــآیی] %(#007ec2)[ها]
سلام به
خـودتــــــــــــــ(:
همه ی ما هنرها و استعداد هایی رو توی وجود خودمون داریم که تا به سمتشون نریم و ازشون بهره نبریم ، شکوفا نمیشن ! ):
هدف این تایپیک اشتراک گذاری تولیدات ذهنی خودمون هست %(#ff0000)[(] تاکید میکنم خودمون %(#ff0000)[)] ، اینجا هر چیزی که منشاش خود شما باشید ارزش داره نهکپیکار های بقیه
حتی میتونید فیلمی ک دیدید یا کتابی رو که خوندید رو با قلم و فکر خودتون نقد کنید و اینجا قرار بدید (:همه به اینجا دعوت هستن @دانش-آموزان-آلاء
بخصوص (:
@zedtwo / بهاره / FLY -----> طراحان فوق العاده انجمن
@SOBHAN-1999 / najafiali78 / sattaralipour -----> خوشنویسان خوش قلب
negaarin / @M-an / chakame / دکتر علی ----->نویسندگان عجیب الفکر !
@njzamin / revival / @_Ata_ / @javadm328 ----> شاعران شهره انجمن
@faezeh-r / blue ----> دو عدد عکاس تیز بین
@zedtwo / Vezra / @Dr-Bernosi / بهاره ----> گرافیک بازان
....................................
ازتون خواهش میکنمبه پست ها ریپلای نزنید تا یه مجموعه خوب و یک دست از هنر های آلایی ها رو داشته باشیم (:
%(#6bffe6)[توجه !] این تایپیک شعبه دیگریندارد
%(#ff0000)[پ ن] : اگه پستای هنریتون رو توی تایپیک دیگه ای جز اینجا ببینم مورد پیگیریتون قرار میدم تا اخراج کامل هم دست بردار نیستمآدمای رویا پرداز رو هیچ جوره نمی تونین شکست بدین مگر اینکه رویا هاشونو اَزشون بگیرین اونوقته که دیگه به هیچ وجه اون آدم سابق نمیشن دیگه نمی خندن دیگه برای کسی غصه نمیخورن دیگه مهربون نیستن دیگه حوصله هیچ کسو ندارن و کلا میشن یه تیکه سنگ ...
رویا برای این آدما حکم جَو رو داره اگه رویاشون نابود بشه میرن تو خَلاء ، همین قدر سردرگم ، همین قدر مبهم و همین قدر خالی.1400/12/23
دست نوشته های مغز گنگ من -
از وقتی کوچیک بودم همه میخواستن تحقیرم کنن!
چون فقیر بودیم!!
پدر بالای سرم نبود!
میرفت غربت و دور از خونه کار میکرد!
نونوا بود!
چند ماه به چند ماه میومد خونه ، برای همین سایه پدر بالای سرم نبوده و حسرت کنارم بودن و به مدرسه بردن تو دلم میموند ولی اسمش همیشه هست خداروشکر همین که فکر میکنم یکی پشتمه کافیه!متوجه گذر زمان نشدم و اینکه چطوری چین و چروک هایی روی پیشانیش افتاد و حتی سفید شدنِ ریش هایش هم ندیدم ، هرموقع که میامد خانه بعد چند ماه متوجه یه تغییر می شدیم.
یادمه اول ایتدایی میخوندم کسی باهام دوست نمی شد و منم نمیتونستم باکسی ارتباط بگیرم پس نمیرفتم دنبال کسی و مینشستم یه گوشه ، از همون اولش متوجه این موضوع شده بودم که با همه فرق میکنم ، نوع پوشش ، سبک زندگی ، اختلافات خانوادگی ، زندگی پر رنج ، همه این ها دست به دست هم میدادن تا بهم بفهمونن که تو با بقیه فرق داری ، ولی لایق یک زندگی خوب هستی تلاشتو بکن ، همین موضوع باعث می شد درسامو خوب بخونم و شاگرد اول کلاس بشم ، همین درس خوندنم باعث می شد توجه بقیه جلب بشه!
تو یکی از اون روزها بود اواخر زمستون بود معلمم به مدرسه در مورد تنهاییم گفته بود ، حواسش بهم بود میدانست که چیزی کم است در وجودم و همین موضوع باعث شد که با مادرم تماس بگیرد و بخواهد که خود را به مدرسه رساند، مادرم خیلی نگران بود همیشه حساس بود میگفت دلش نمیخواد مثل بابام بشم و میخواد که درس بخونم و درس بخونم و درس بخونم که موفق بشم تو زندگی...مادرم از نگرانی اینکه من در درس هایم مشکل دارم آمده بود مدرسه ، غافل از اینکه معلم بهش گفت پسرتون شاگرد اول کلاس هست و مشکل درسی ندارد...مادرم جویا شد که با کسی دعوا کرده؟معلم سریع گفته ببخشید این حرف رو میزنم ، عذر بنده رو پذیرا باشید ولی پسرتون خیلی گوشه گیره ، علائم افسردگی میبینم لطفا یا خودتون حلش بکنین یا به دکتر مراجعه کنید خدای نکرده در منزل مشکلی هست؟کاری از دست من برمیاید که انجام بدهم و این یچه رو مثل بقیه بچه ها بکنم؟
از اونجاییکه مادرم خیلی آدم مغروری هست و دوست ندارد کسی از زندکی اش سر دربیاورد به عرض معلم رسانده بود نه چیزی نیست نمیدونم موضوع چیه باهاش صحبت میکنم ببینم قضیه چیه...ولی مادرم هم متوجه شده بود که من تنها 7سال دارم و توانایی هضم این همه بدبختی را ندارم،آری من لایق یهترین ها هستم و باید بدستش بیاورم،معلم گفته بود که خیلی وقته اینطوری هستش شاید حتی از اول مدرسه ولی توجه نکرده بودم که این اواخر با نمره هاش و درس هاش توجهمو جلب کرد که مجبور شدم وظیفه بدونم و بهتون اطلاع بدم.
ببخشید پدرش مشغول چه کاری هست؟
مادرم گفته بودن که نانوا هستش و معلم متوجه خلأ درون قلب من شده بود و دیگر اصرار نکرده بود و فقط گفته بود لطفا یه فکری واسه فرزندتون بکنید.آری خلأ پدر اینگونه مرا دگرگون کرده بود و وقتی پدرم از غربت بعد از مدت ها میامد خانه میدویدم سمتش و خودم را پرت و در آغوشش جا میکردم.هنوزم اشک شوقش یادم هست و فهمیدم که بغض دارد بغض جدایی!!!وقتی تنها 6 سال داشتم اختلاف پدر و مادر به قدری بالا کشید که مجبور به طلاق شدند و تا مدت ها با عمه های شیطان صفت سر میکردم،حتی نمیخواهم به یاد بیاورم که چگونه گذشت آن روزها...فقط گذشت همین!تما روز را در گوشم میخواندند که مادرت فلان است و بهمان، مادرت تو را دوست ندارد ، تورا تنها رها کرده الان کجاست و امثال این ها...
یک روز تصمیم گرفتم وقتی حواسشان به من نیست از خانه بگریزم و این کار را کردم،آری من تنها 6 سال داشتم و تلاش میکردم خود را به خانه پدر بزرگ برسانم تا مادرم را ببینم،بعد از مدت ها دویدن در نهایت خود را به سر کوچه شان رساندم و دیدم پدر بزرگ درحال رفتن به خانه است سریع خودم را رساندم به برش و گفتم سلام آقاجون ولی همان لحظه کشیده ای زد و گفت گمشو از اینجا برو دیگه هم این طرفا نبینمتاز اینجا مانده و از آنجا رانده...
این بود قسمتی از سرگذشت دوران کودکی من!!!
داستان نویسی که فالبداهه در ذهنم نقش بسته بود و فقط به کلمات تبدیلش کردم
امیدوارم خوشتون بیاد:))
19:25
مستر ویک -
یه زمانایی بود که هیچ چیز نمیتونست منو بشکونه، خورد کنه ، اشکمو دربیاره .....
چیشده که الان انقدر درمونده و عاجزم ، چیشده که انقدر زود رنج و شکنندم ، چرا همیشه آماده ی گریه کردنم
واقعا داره چه بلایی سر روحم میاد .....
سَرِ روحی که سرزنده بود ، خنده هاش عمقی بود ، با آدما بهش خوش میگذشت ، دور وبرش شلوغ بود .
واقعا دارم به چه سمتی میرم
چرا انقدر این آینده ای که همه ازش حرف میزنن برام مبهمه
چرا هیچ چیز سرجاش نیست
چرا انقدر شلوغی ها اذیتم میکنن
چرا شنیدن اسم یه سری از آدما منو تا مرز جنون میبره
واقعا چراااااا؟؟.......
دست نوشته های مغز گنگ من
۱۴۰۰/۱۲/۲۴ -
یه زمانایی بود که هیچ چیز نمیتونست منو بشکونه، خورد کنه ، اشکمو دربیاره .....
چیشده که الان انقدر درمونده و عاجزم ، چیشده که انقدر زود رنج و شکنندم ، چرا همیشه آماده ی گریه کردنم
واقعا داره چه بلایی سر روحم میاد .....
سَرِ روحی که سرزنده بود ، خنده هاش عمقی بود ، با آدما بهش خوش میگذشت ، دور وبرش شلوغ بود .
واقعا دارم به چه سمتی میرم
چرا انقدر این آینده ای که همه ازش حرف میزنن برام مبهمه
چرا هیچ چیز سرجاش نیست
چرا انقدر شلوغی ها اذیتم میکنن
چرا شنیدن اسم یه سری از آدما منو تا مرز جنون میبره
واقعا چراااااا؟؟.......
دست نوشته های مغز گنگ من
۱۴۰۰/۱۲/۲۴@Alzahra-Daftar
نمیخوام اسپم شه...
ولی فقط خواستم بگم انگار حرفای دل منو زدی:)) -
بنام یزدان مهربان...
با تمام گوشه گیری هایی که داشتم بالاخره برای آخرین بار تصمیم گرفتم سعی خودمو بکنم که یه مدت بذارمش کنار کلی انرژی خوب رو تو خودم بوجود بیارم و امیدوارانه به زندگی کنم،چون اون فرد گوشه گیر هیچ امیدی نداشت...
البته به شخصه به این دنیا امیدی ندارم و قاطعانه میتونم دلایل روشنی رو به رخش بکشم و همه امیدهاش و رویاهاشو به باد بدم!هرچی هم که آدم بگه امیدواره با شنیدن اون دلایل میتونه کاملا قطع امید کنه از دنیا!
چون من و آدمایی این مدلی به این یقین رسیدیم که درد و رنج همیشه هست و تو اونموقع بدرد نخوری که به حرف بقیه گوش کنی و از حقیقت فرار کنی...
اگه تلخیه حقیقت رو به حون بخری تبدیل به یک شخص ایده آلیست میشی و منطق گرا میشی و اونموقع است که چیزایی رو که بقیه نمیتونن ببین رو توبه وضوح میبینی...پس آدمی به امید زنده ست...امید نباشه زندگیت به فناس.
دوست عزیزی که همه ش بد رفیقی که یه روزی میخواست واست بمیره رو میخوای امیدوارم تو این سال جدید حداقل موتور آرزوهات خفه نکنه!
هر چه مرا تبر زدی زخم نشد
جوانه شد
01/01/01
19:43
مستر ویک! -
و عجیبتر آن است
که همهٔ آن چیزی را که مدتها تلاش کردهای تا فراموش کنی،
تمام و کمال به خاطر میآوری. -
اگر کسی بخواهد مرا متقاعد کند که اکنون اوضاع و شرایط خوب است، بدون شک در همان لحظه فَکش را خرد خواهم کرد. اما در کل میتوانم بپذیرم که شرایط اینقدر افتضاح و فلاکتبار نخواهد ماند.
-
بعضی آدما مثل خورشیدن هرچقدر دورشون بچرخی کمه در عوض بعضیام هستن که ۲۴ ساعت دور دیگران میچرخن تا خودی نشون بدن ، بعضی آدما مثل زمینن پر از زندگی و نفس اما یه سریام مثل مریخن هرچقدر توشون دنبال زندگی بگردی چیزی دستگیرت نمیشه ، بعضیا مثل مشتری بزرگن ، بعضیام مثل پلوتو کوچیکو قابل نادیده گرفتن هستن ، بعضی آدما مثل ونوس سرشار از عشق و محبتن در حالیکه بعضیام مثل زحلن پر از نحسی و شومی هستن ....
خلاصه بگم برات اول ببین طرفت کیه تا ببینی باید دورش بچرخی یا باید نادیدش بگیریدست نوشته های مغز گنگ من
-
از همه تلخ تر میدونی چیه ؟
اینکه همه فکر میکنن تو اونو از یادبردی و داری به سمت آینده با برنامه جلو میری تا رویاهاتو بسازی اما
در حقیقت تو ثانیه ای از فکرش بیرون نمیای و داری به سمت آینده فرار میکنی ....
چه قضاوت تلخیدست نوشته های مغز گنگ من
-
گاهی وقتا قدرتی که تو سکوت هست رو نمیشه هیچ جمله و کتاب و حرفی به تصویر بکشه...همین طور دردی که توی سکوت هست!
حتی اگه احمق ترین آدم دنیا باشی و سکوت کردن رو بلد باشی تبدیل میشی به دانا ترین فرد و خودتو جمع میکنی...از اینکه سکوت تورو کسی جز خدا نمیفهمه ناراحت میشی و فکر میکنی گاها که خدا هم تورو نمیفهمه ولی به خودت میای میبینی اینطوری هم نیست،هواتو داره شاید وقتتو نداره هنوز!
مونده که به وقتش بخوره،اگه به وقتش بخوریم از فرش که سهله از کثافت میکشونه آدمو به عرش خودش!
هیچوقت نتونستم اینو درک کنم که چرا نمیتونم همه اون چیزایی رو که دوسشون دارم رو داشته باشم و وقتی هم میشینی در موردش با یکی که فکر میکنی خیلی بارشه صحبت میکنی میگه حتما حکمتی توش بوده که نمیشه!! همون لحظه میخوای خودتو خفه کنی و بکنی تو زمین بشینی یه فاتحه سر قبر خودت بدی که اصلا چرا این حرفو با یه همچین موجودی در میون گذاشتی!!!این اصلا طبیعی نیست میدونم!
درمانش یه اتاق خلوت و سیگار و چاییِ و یه منظره دلنشین که فک کنم تو اون دنیا هم بهش نرسم!!!مستر ویک
19:35
01/01/15 -
-
بعضی آدما نقطه جوششون بالای صفر هست؛وقتی کاسه صبرشون لبریز بشه داد میزنند ،میریزند ،میپاشند ،میشکنند و...
ولی بعضیای دیگه نقطه جوششون کمتر از صفره؛باید از لبریز شدن کاسه صبرشون ترسید ،وقتی لبریز بشه اون آدم نسبت به بعضی چیزا یا همه چیز سرد میشه و دیگه هیچی براش مهم نیست. -
%(#c5e7fa)[به] %(#4fcdf3)[نام] %(#26b6f3)[خالق] %(#18a6f2)[زیـبــــــــــــــــــآیی] %(#007ec2)[ها]
سلام به
خـودتــــــــــــــ(:
همه ی ما هنرها و استعداد هایی رو توی وجود خودمون داریم که تا به سمتشون نریم و ازشون بهره نبریم ، شکوفا نمیشن ! ):
هدف این تایپیک اشتراک گذاری تولیدات ذهنی خودمون هست %(#ff0000)[(] تاکید میکنم خودمون %(#ff0000)[)] ، اینجا هر چیزی که منشاش خود شما باشید ارزش داره نهکپیکار های بقیه
حتی میتونید فیلمی ک دیدید یا کتابی رو که خوندید رو با قلم و فکر خودتون نقد کنید و اینجا قرار بدید (:همه به اینجا دعوت هستن @دانش-آموزان-آلاء
بخصوص (:
@zedtwo / بهاره / FLY -----> طراحان فوق العاده انجمن
@SOBHAN-1999 / najafiali78 / sattaralipour -----> خوشنویسان خوش قلب
negaarin / @M-an / chakame / دکتر علی ----->نویسندگان عجیب الفکر !
@njzamin / revival / @_Ata_ / @javadm328 ----> شاعران شهره انجمن
@faezeh-r / blue ----> دو عدد عکاس تیز بین
@zedtwo / Vezra / @Dr-Bernosi / بهاره ----> گرافیک بازان
....................................
ازتون خواهش میکنمبه پست ها ریپلای نزنید تا یه مجموعه خوب و یک دست از هنر های آلایی ها رو داشته باشیم (:
%(#6bffe6)[توجه !] این تایپیک شعبه دیگریندارد
%(#ff0000)[پ ن] : اگه پستای هنریتون رو توی تایپیک دیگه ای جز اینجا ببینم مورد پیگیریتون قرار میدم تا اخراج کامل هم دست بردار نیستمآه دل خسته سودا زده
ای که ز آلام جهان یخ زدهدر سرتو بود تماشای عشق
تلخ تر از عشق کجا می سرشت؟تن به قضا و قدرت داده ای
از سر تقدیر تو آزاده ای
دل چو بدادی به مرامش برفت
هر دمی از عقل سخن برگرَفتگرچه ؛در این وادی خموشی رواست
سوختن و ساختن از اصل ماست..اینم یه شعردیگم با یه وزن دیگه:
راوی حال دل ما زخم هاست
زخم زنید تا شودم التیاممدخل زخم دل ما نور بود
نوربر این حادثه مستور بود
رب جلی ،حال دلم را خرید
خرمنی از نور و صفا بردمیدزخم زنیدم که دلم ریش شد
حال شما هم کمی از بیش شدخواندمش و عزم تماشا نکرد
زین سببم دل چو کُهی گشت سختگرچه ؛در این وادی خموشی رواست
سوختن و ساختن از اصل ماست.امضاء: ن .رخشنده
پی نوشت:شعرا دلیه..شاید هنوز قائده رعایت وزن ها رو نتونم اعمال کنم پوزش