خــــــــــودنویس
-
داد میکشم ولی میدانم قبل دادم، دادم دادند
خوردن میوه وِزر را حوا و آدم یادم دادند
دیر شد نچیدمو گندمم را به باد دادند
همگنان که خود گندمشان را به باد دادند
من آنم که با ریشخند سودایش را ندا دادند
سیر شدم از زخم هایی که با زبان در شکمم جا دادندپس میزنم کِلکی که از استخوانم پرداختم
در قدحی که با لعلآب شاهرگم انباشتم
با آن میکشم بر بومی که از پوستم ساختم
سرگذشتی که دردم را در درونش باختمدر پاییزی که برگهایش در باد خزان غلطان اند
شاپرک ها در پیله هایشان منتظر شب هنگام اند
پسرک و دخترکی را در باغی گرداندند
باد و شاخه ها بادبادک پسرک را شکاندند
چشمانش به بالای درخت خیره ماندند
خسته شدند و لباس اشک را از تن بر انداختند
پسرکِ گریان را به سوی بزرگانش دواندند
گفت بادبادکم را بردند و شکاندند و ندادند
خواست بادبادک دیگری برایش بسازند
ولی به بغضش خندیدند و نساختند و ندادند
سر پسرکِ گریان را به سینه مادرش سپاردند
باد و شال پشمین مادرش چشمانش را خشکاندند
همان جا بود که کودکی را در درونش خواباندند
همگنانی که خود کودکیشان را قبلا خواباندنددخترک از دور سرشک دوستش را نگریست
دلش دو بار تپید و بار سوم چشمش گریست
به خود آمد و دید بند بادبادک در دستش نیست
دلش به او گفت دزد من و بادبادکت کیست؟
.
.
.ادامش بمونه برا بعد کنکور...
-
-
که دیشب از بلندای ایوان
مردی به یاد چشمانت پرید
حالا سقوط کرده به اعماقم
مردی که در نگاه تو زندانی ست...#تک_بیت
-
حتی فکرای آدمم بعضی مواقع سانسور میشه
با دست خودش
نه دیوونه نیستیم
به این مدلی بودن عااااآدت کردیم
به اینکه همیشه یه قدم بیایم عقب
قشنگا رو جدا کنیم...یکم ژست مظلومانه یا شاید فلسفی بهش بدیم
بعد برگردیم سر نقطه آغاز حرفمونعااآدت کردیم به رک نبودن...
اینکه حرف زدن روراستو تعطیل کنیم
پناه ببریم به شعر و کتابایی که از توش یه کور سویی از حرفامونو پیدا کنیم بعد با تمام شهامتِ نداشتمون واسه مخاطبامون اون تیکه رو تکرار کنیم
بللللکه بفهمن منظور آدمو
هرچند
بیشتر وقتا یا نمیفهمن...یا انقدر اشتباه از حرفت برداشت میکنن که پشیمون میشی از گلی که زدی به سرت
و چه حس بدیه این پشیمونیه...حالت میگیره از این درک نشدنه
از اینکه همیشه
اونی که باید پذیرای نظرات و حرفای بقیه باشه
توییصرفااا تو
□◇□
-
بیا! به احترام طناب این بار
لطفی ندارد، با تو مگر، این داردر خاطرت مرده ام مرا دریاب
تو که خدا، من نماز قضا انگارعطر یاس ات بود هوای این سینه
حال که بازدم آه و دم از سیگارعمری به رویا با تو گذشت اما
اینک رسید وقتش که شوم بیدارناگاه به آرامی چهارپایه ای افتاد
لطفا برو! به احترام طناب این بار... -
و لعنت به مرگ.
که همیشه یا خیلی زود میرسد، یا خیلی دیر. -
به تو قول داده بودم که دیگر به مرگ فکر نکنم...
اما قربانت شوم، خودت بگو. میشود شبها در قبری تنگ و تاریک خوابید و درعین حال به روشنایی روز و گل و نغمهٔ بلبل فکر کرد...؟ میشود...؟
تو خودت میدانی که دارم چه مرگِ نکبتی را زندگی میکنم... خودت بهتر از هرکسی میدانی... -
میدونی من اصلا ادمی نیستم که حرفی تو دلم بمونه
از اینام که هراتفاقی میوفته واسشون با ذوق تموووم برا دوستاشون تعریف میکنن
از اونام که دو دیقه کنارت بشینم باهات دوست میشم
همیشه سعی میکنم رو زخمای بقیه مرهم بذارم...
میدونی چرا؟؟؟؟
چون از تنفر میترسم
چون کسی رو زخمای من مرهم نذاشت...
چون زخمای من چندین ساله که بازن و حتی بهشون اضافم میشه
هرروز
هرساعت
با هرحرفی
با هرنگاه سردی....
حالا ببین منی که نخود تو دهنم خیس نمیخوره با این حجم از برونگراییم الان چندماهه که یک راز تو دلمه
یه راز که هیچوقت
حتی بعد مرگمم فراموشم نمیشه
دردش کم نمیشه فقط عادت دارم میکنم بهش
هرروز میسوزونه...
نمیدونم کی قراره این سوختن تموم شه....
اما میدونم حالا حالا ها با این زخم قراره زندگیمو بگذرونم
اره واقعا راست گفت اونی که گفت کاش همه غم ما کنکور بود
کاش همه درد ما کنکور بود......
بعضی دردا درمون نشدنین.....
این بده
خدایا ببخشید
ولی من از سوختن خسته شدم:)))))))
1/2/7
-
-
نمیدونم چرا یهو یاد این تاپیک افتادم!
نمیدونم چرا یهو دلم خاس بنویسم:)
جایی بهتر از این تاپیک نبود
کسیهم نبود:)
فقط میتونم بنویسم خیلیدلم تنگته
همون روزی ک جلو چشام حالت بد شدُ
بُردَنِت بیمارستان،من مُردم:)
من همون روز مُردم:)
اصن نفهمیدم اون ساعتُ اون کلاسُ اون درس کذایی چجور گذشت!
حتی نفهمیدممسیریکه تا ایسگاه مترو بود رو چجور اومدم
فقط دلم میخاست زود برسم خونه تاخبریازت بشنوم:)
ساعتها زل زده بودم به صفه گوشیم
تا شاید ی خبری از حالت بهم بِدی:(
خاستم چن بار شمارتو بگیرم اما...
هربار میگفدم نــــه
شاید الا وقت استراحتشه
شاید گوشیش پیشِش نیس
و خیلیشآیـــــدهایِ دیگـِ
نزدیک غروب بود
یهو گوشیم زنگ خورد:)
دیدم خودشه
میدونسدم
میدونسدمبهم زنگ میزنه^^
وقتی صدایشو شنیدم دلمآرومگرفت:)
میدونسدم حالش زیاد خوب نبود
ولی با اون حال باز میخاسدنشون بدهک حالش خوبه=)
گفت:اولیننفریهسدی ک یادم افتادی و الان واقن لازم بود بحرفم باهاش:)
من:با بغض گفتمحآلتخوبه؟
چ سوالیِ
معلومه خوب نیسدی ولی با این حالت بهم زنگ زدی
بخدا هی میخاسدم زنگ بزنماا ولی...نمیشد
وقتی گف اولین کسی هسدی که بهش زنگ زدم
تو دلم عروسی بود خخ:)
حس خوبی بهم داد
ک اولین نفری بودم ک یادش افتادم^^
کاش بودی
کآش بودییک اینارو ب خودت میگفدم
ک تو این 12سال اولین راز دارم بودی:)
شده بود دعوامون بشه
شده بود قهر کنیم
ولی ب چن روز نمیکشید:)
هر چی هم میگف بخاطر خودم بودم^^
ولی منقدرشو ندونسدم
حالا
من موندمُ
ی عالمه پشیمونی:)
میشه برگردی!
قول میدم قدرتو بدونم:)
...
ولی نه
اون هیچ وقت برنمیگرده:) -
The moon
وقتایی که حالم خوب نیست ناخوداگاه به سمت پنجره کشیده میشمو ماه رو نگاه میکنم
امشب از اون وقتابود برام
از وقتایی که هیچکس کنارت نیست و خودتی و غمات
داشتم به اسمون نگاه میکردم
ابریه ولی ماهش داره پر نور میتابه
انگار منه....
میدونی اسمون خیلی جالبه
وسیعه
همیشه بزرگ و وسیعه
ولی خب گاهی پر از ستاره و ماه خوشگل اون وسط میتابه
یه وقتایی پر ابر ولی زور ماهش بیشتره از ابرا
یه وقتاییم خب
ماهش میره پشت ابرا
مثل ما ادما نه؟!
امشب حالم بده مثل این اسمونِ ابری ولی ماهمون داره میدرخشه وسط اسمون
نشونه قشنگی بود برام:)♡
ماه.....
آسمونی باش
28 اردیبهشت 1400
ساعت 00:06 -
ما که آوار بر آبادانیم
ما که آباد در آوارانیم
ما در آوار که آبادانیم
ما در آباد که آوارانیم -
این پست پاک شده!
-
بخند. حتی در میانهٔ اشک ریختن. هرگز برای یک لحظه هم به این خشوکها اجازه نده فکر کنند کم آوردهای.
-
منم زیر آوار مونده ی متروپل
غرق شده ی سانچی
سوخته پلاسکو
سقوط کرده ی پرواز ۷۵۲
کشته قطار تبریز-مشهد
منم و مردم عزادار آبادان
تو باش و جشنواره کن
منمو جا مونده های زیر اوار متروپل
منمو مریم
تو باش و سرود سلام فرمانده
راستی...
قشنگ تر از سرود و بوسه نوید و فرشته و خنده های بازیگرای کشورمون در کن و نمک پاشیدن روی زخم هامون
سگ هایی بودن که ادم هارو زنده پیدا کردن
حقا حقا یک حیوون به مراتب با شعور تر از بعضی انسان نماهاست
این منمو گوشه ای از زخم های تنم
اما تا جون دارم میجنگم...
جنگ جنگ تا پیروزی️🩹
کاش تا زنده ام ببینم روزی رو که جای اخبار غم آلود خبر موفقیت کشورم رو ببینم
خبر شادی سلامتی پیشرفت
ای کاش ایرانم حالش خوب شه
۷خردادماه ۱۴۰۱ -
ابدی
زنده میباشم به امّیدِ نگاری که تویی
کشتیام لٰکِن دهم جان بر کناری که تویی
گر نباشی بیقرارم بیقرارم بیقرار
در پی جستارِ آن یار و قراری که تویی
چه بگویندم که راهِ دوستی باشد دراز؟
عازمم تا مقصدِ هر راه دوری که تویی
من چرا باید به سمت لالهای مایل شوم؟
تا در آغوش تو باشم، لالهزاری که تویی
هر شکاری که در این دامش فتاد آزاد شد
دام بگذارم فقط بهر شکاری که تویی
خالقم آنگه که ابزار مرا در کار کرد
گفت هشدار آفریدم بهر یاری که تویی
بار غمگین زمستان را از آن رو میکشم
تا ببینم روی شادان بهاری که تویی
«وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار»
در ضرر باشم به دور از اعتباری که تویی
تختِ مسین دلم نقش طلا یافت ز تو
جاودانِ آبدینِ ماندگاری که تویی
Sana Asadi 1
تولدت مبارک...
1401/03/16 -
خواستم.
همیشه خواستم.
این خواستن بود که آزارم میداد،هنوزم آزارم میده!
همیشه خواستم باهام جوری رفتار بشه که لایقشم نه جوری که خودشون لایقشن!
فرقی هم نداره پدر باشه
مادر باشه
خواهر باشه
یا هر ... دیگه ای!پدرم همیشه میگه احترام،احترام میاره.
اگه پدر احترام نذاره به بچه ش،بچه هم یاد میگیره اونطوری رفتار کنه با پدر!پس اینکه احترام بزرگتر واجبه میشه چوب لای چرخش کرد!
بنظرم اخلاق تنها درسیه که هیچ کتابی نمیتونه بهمون یادش بده و باید خودمون یادش بگیریم با خونده هامون و رفتارهایی که داخل جامعه شاهدش هستیم و ذات هم دخیل هستش که کدوم رو انتخاب کنیم!خوب یا بد!؟
همیشه تعادل رو دوست داشتم و دارمش.
ولی اطرافیانم هیچوقت نتونستن درکش کنن.
خانواده تنها چیز مهمی هستش که به شخصه همیشه حسرت داشتنش رو داشتم.خانواده ای که تو رو درک کنه و جوری که هستی بپذیره و با همه کاستی هایی که چه از طرف خودش بوده و چه از طرف تو ، روبرو بشه.
بپذیره!
اینکه اینطوری نیست مثل خنجریه که فرو رفته داخل قلبم و هرچی بیشتر تکرار میشه انگار خنجر رو بیشتر میچرخونن داخل قلبم و باعث میشه باتمام وجودم دردش رو حس کنم و عذابش رو تنهایی بکشم.
و این اون زندگی هستش که ازش نالانم.
در عین حال که پر از حرف و دردم دارم از درون خالی میشم.پدر یا مادری که فقط اسمش روته و همیشه ازت شاکیه یک جهنم و عقده درونت به جریان میندازه که فقط خودت میتونی درکش کنی که تو تحمل این درد تنهایی:)) و این تنهایی روز به روز که از عمر کوفتی و پوچت میگذره بیشتر میشه و به عمق پوچی و بی هدفی جهان پی میبری که زندگی،آزادی،عشق،محبت اونطوری که بصورت واقعی بوده رو هیچوقت واست تعریف نکردن و نفهموندن و خودت رفتی فهمیدیشون و درکشون کردی و این هم دردناکه چون وقتی از این واقعیت ها حرف میزنی به چشم بی خاصیت بهت نگاه میکنن و حووری رفتار میکنن که انگار حرف بی شرمانه ای زدی و باید مثل حیوان زندگی کنی...دقیقا افرادی که زندگیشون بصورت (بخور ، تولیدمثل کن ، بخواب دوباره اینارو تکرار کن و هر روز به فکر این باش که شب چی قراره بخوری،فردا چی قراره بخوری،فرداش باید چی بخوری) میگذره، این طور تفکراتی دارن و اینکه من در چنین جامعه و محیطی دارم زندگی میکنم بسی دردناکه.
اینکه کسی از عمق نوشته هام خبر نداره و منظور اصلی منو نمیدونه بیشتر تنهاترم میکنه.
حتی مطمئنم که کسی این نوشته هارو اینجا درک نمیکنه.
ولی میگمش تا شاید کمی آروم شم.
زندگی خیلی نامرد تر از اونی هستش که من هعی تلاش کنم خودمو بکشم بالا و نتونم!
همه ش داره عذاب و عذاب و عذاب بیشتری متحمل میشم.
روزی که تموم بشه خیلیا خودشونو مقصر میدونن ولی حتی به یه ورمم نیست.چون اونروز دیگه منی تو این جهان وجود نخواهد داشت.
ترس جهنم جلوی خیلی کارارو گرفته ازم.
خیلی وقت پیش تموم میکردم این زندگی نجس و کثیف رو.
خستم.
سستم.
از درون جدا شدم.
به امید روزی که همه اون جایگاهی باشن که لایقشن.
خدایا دنیاتم مال خودت و فرشته هات و پیامبران و امامانت و بقیه آفریده هات.
لطفا تموم کن این زندگی نکبت بارو.
خستم،ضعیفم،هیچم همین.
22:57
01/03/17
ویک. -
سخت ترین بخش تلاش کردن اینه که تهش به این برسی که نکنه نمیشه
حسی که هروز خدا بهم دست میده
نمیدونم چجوری میشه درمانش کرد
ولی انگار گیر کردم توی یه دور باطل
انگار قرار نیست از مرحله جلو تر برم
زنجیر چرخم بریده اصن
جلو خودمو میگیرم
میگیرم
میگیرم
ولی تهش یکی دست میزاره روی شونم
میگه ببین...خودتی..دست وپا نزن
و منی که مات میشم
از احتمال اینکه حق با اون باشه
از......بیهوده بودنم
خستم
خیلی خسته
کل وجودمو گرفته
اگه الان میگفتن میخوای بمیری یا ادامه بدی...اولی رو انتخاب میکردم
حس میکنم نمیکشم
یکی یکی رنگام دارن از دست میرن
به زور سر پام
تحمل غصه ندارم....
شاید اگه آهنگام نبود
اگه فکرام نبود
خیلی وقت پیش از پا در اومده بودم
ولی اینا سخت نیست
دیدن سختی کشیدن عزیزامه که سخته
اینکه میخوام کمک کنم ولی نمیتونم
میخوام کمک کنم ولی نمیشه
حتی بعضیاشون جوری با حقارت نگاهم کردن که با خودم گفتم مگه منو چجوری میبینه؟...نمیفهمه چقدر مهمه؟
و دیگه کاری باهاشون نداشتم
فقط درداشونو دیدم و غصه خوردم
.
.
همهی اینا به کنار.....
همهشون.....
الان فقط چندتا چیز مهم توزندگیم هست
همون چندتا هم واسهم کافیه
همونارو دارم که هنوز اون نور باریک ته قلبم هست
.
درون آینهی روبه رو چه میبینی؟
تو ترجمان جهانی بگو چه میبینی؟□◇□
-
امروز صبح وقتی از خواب بیدارشدم
باید وقتی از صف خسته کننده نونوایی برمیگشت منم میز صبحونه رو آماده میکردم نه اینکه توی رختخواب باشم هنوز
کلی خوابم میومد ولی به زور بلند شدم، قبل از همه چیز سماور رو روشن میکردم
رفتم صورتمو شستم خودمو جلوی آینه مرتب کردم موهامو شونه کردم
رفتم تو کمدم و لوازم آرایشامو اوردم
رفتم جلوی میز آرایش عکس بزرگشو دیدم که کنارش روبان مشکی خورده بود .. لباس خودمم مشکی بود
تازه دلیل خیس بودن بالشتمو وقتی از خواب بیدارشدم فهمیدم
اره دوباره یادم رفته بود
دوباره حس کردم هستی
30 روزه گذشته ولی هنوز بعضی روزا که بیدار میشم منتظرم با نون گرم برگردی ، آیفون رو بزنی وقتی گوشی آیفون رو بردارم بگی :
الاغ این وقت صب کسی بجز من میاد در خونه ؟میام پیشت .. مطمئن باش ایندفه اگه چند دقیقه دیر تر بهم سر بزنن خونریزی مچ دستم منو میاره پیشت
قطعه ای از "فرهاد"