خــــــــــودنویس
-
@The_end خیلی قشنگ بود
-
-حالت خوبه؟
+نظر تو چیه؟
-نمیدونم، میدونی سخته که درکت کنم
+اشکالی نداره
-حالا داری چیکار میکنی؟
+دنبال یه جاییم که خاکش خوب باشه
-برای چی؟
+راستش این همه بار رو دیگه نمیتونم حمل کنم، کمرم شکسته زیر این همه بار
-اینا که چیزی نیستش بابا
+اره برای تو چیزی نیست، ولی برای من خیلی سنگینه!
-اینم یه حرفیه، چرا انقدر قیافت زخمی شده، مریض شدی؟
+نه
-پس چی؟
+بیخیال
-بگو دیگه
+بلاهایی که سرم اومده و سر خودم اوردم اینطوریم کرده!
-آها، خب به حرفای من گوش نکردی که!
+حالا الان وقت سرزنشه؟ باید اینا رو اول یه جایی دفن کنم، خیلی برام سنگینه!
-بیااینجا، خوبه ها!
+باشه
-چشات چرا قرمزه انقد؟ خیلی گریه میکنی؟
+زور میزنم گریه کنم اما نمیشه، قرمزی چشامم از فشار ایناس!
-خیلی سختی میکشیا!
+نه، من ظرفیتم کمه، تو ظرفیتت زیاده اینطوری میگی
-کارت تموم شد؟
+نه هنوز
-دیگه میخوای چیکار کنی؟
+تو که مغزی بگو چیکار کنم انقد بلا سرم نیادش!
-چه عجب، از ما هم نظر خواستی!
+من نمیتونم اینطوری نباشم
-خب برو یه چارپایه بیار با یه طناب
+باشه
-خودتو دار بزن و بُکش، اینطوری منم ازت در اَمونم!
+درست میگی، چرا به فکر خودم نرسید؟
-چون تو هیچوقت به من گوش نکردی
+از این به بعد تو جای منو میگیری : )
-اگه بهم گوش میکردی اینطوری نمیشدش
+اشکالی نداره : )
-آماده ای؟
+اره
-یه سوال فقط ازت میپرسم
+بگو
-اونایی که اذیتت کردن رو میبخشی؟
+کسی مگه منو اذیت کرده؟ من که یادم نمیاد!
-به خاطر خودت نه، به خاطر خودم این کارو میکنم تا اِنقد چوب احمق بودنتو نخورم!صدای برخورد قطرات آب که از دوش بر روی گوشم میچکد، من را به خود میاورد. بلند میشوم و دوش را میبندم. حوله را برمیدارم و به دور خود میپیچم. در آینه نگاهی به خود میندازم. صورتم لبخند را فراموش کرده است.
نزدیک پنجره میروم و بیرون را تماشا میکنم. کلاغی را که سعی در ساختن لانه ای با چند قطعه سنگ و چوب دارد، میبینم.
می آیم که برگردم و لباس هایم را بپوشم، چشمانم به گل های پژمرده ی باغچه ِامان می افتد.
لبخند بر لبانم مینشیند. -
ی وقتایی هرکاری میکنی درست نمیشه !
نذر میکنی .. استرس میکشی .. هرچی اما نمیشه که نمیشه !
نه خواب داری نه خوراک ..
گاهی وقتا واقعا نمیشه .. هرچه قدر تلاش کنی بهتر که نه اما بدتر چرا ..
اما شکر که از این بدتر نشد .. شکر که هنوز کنار همیم ..
خیلی سخته ک مجبور باشی بخندی و بگی نگران نباشید من خوبم .. بگی نه من خودم از پسش برمیام شما به کارتون برسیدسخته ! اما فکر کنم همین موقع هاس که قوی بودن و صبر کردن معنا میگیره ..
نمیدونم چرا تصمیم گرفتم بنویسم .. اما میدونم همین که جرات کردم با واقعیت کنار بیام و شکر گزار باشم همین کمکم میکنه دستم رو بزارم روی زانوهام و بلند شم .!!هنوز نتونستم بلند شم .. اما امروز ی نفر بهم زنگ زد و گفت نگران نباش پایان شب سیه سپید است !
پ.ن : ببخشید اگر دل کسی رو شکستم ..
-
%(#44d904)[ما که دلهایمان زمستان است ما که خورشیدمان نمی خندد] : )
%(#44d904)[ما که باغ و بهارمان پژمرد ما که پای امیدمان فرسود] ...
-
%(#ffffff)[ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ] %(#ff0073)[بــهـــار] %(#ff2989)[مـــن] %(#ff52a0)[بُــود] %(#ff6eaf)[آنــــگــه]
%(#ffffff)[ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ] %(#ff0073)[کـه] %(#ff4096)[یــــار] %(#ff6eaf)[مــیآیــد] %(#ffa1cb)[. . .]%(#ffffff)[ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ] %(#baa1ff)[هوشنگابتهاج]
-
«بعضی وقتا...»
«دیدی تا حالا...»
«شده ک...»
«این روزای لعنتی کی ...»
«تو باید بجنگی...»
«از نفس افتادم ولی هنوز میجنگم...»
«من از پا درشون میارم...»
«هوی روزگار نگام نکن زخمیام،ی تنه ی لشکرو حریفم..»تا بچه بودیم همه چی قشنگ بود،میخوردی زمین پاتم خونی میشد اما میخندیدی بلند میشدی،بازیتو میکردی...
میرسیدیم بهم از خوشیامون میگفتیم؛وای نبودی دیروز شهربازی بودیم بعدش بابام میخواست بیفته ک...
همین ک بزرگ میشی تو گوشت میخونن«دیگ بزرگ شدی!بچه ک نیستی!این دنیای بزرگا...»ی دنیای تیره و تار نشون میدن،ک انگار تو تنها سرباز کهنه ی مانده در تبعیدی ک باید با ی لشکر بجنگی....
همش تو فاز جنگیم،لغت ناممون پر کلمات منفیه!
هیچکی از بالا پایینای زندگیش لذت نمیبره،هیچکی وقتی زندگی باش فاز مخالف میزنه،نمیرقصه!نمیخنده!
لذت عمیق نفس کشیدنو بین ثانیه هایی ک خودمون سیاهش کردیم از دست دادیم....اینکه چشاتو ببندی ی نفس بکشی ی لبخند بزنی و ی شکر بگی!
اگ الان بچه بودیم!پامون زخم میشد،انقدر زوم میکردیم روش ک دیگ هیچ کاری نمیکردیم،اخرش پست میدادیم؛
ببین با ی پا،کل دنیا رو فتح میکنم!بعدش میگرفتیم میخوابیدیم!!!
و بعدش وقتی می رسیم بهم اول زخمامون رو نشون میدیم!نصفشم بزرگنماییه!گوش هایی ک در و دروازه بودن،پر شدن با یسری دیدهای مسخره«برو ک کس صلا به گوش کر نمیزند»
ما خوشی هامون رو گره زدیم به موفقیت ها و اونو از دست دادیم و از طول بازی لذت نبردیم!دیگ دیره واسه یسری حرفا....
-
@FatiJoooooni در خــــــــــودنویس گفته است:
پارت-اول
ببخشید مقدمش اگه طولانی شده ,:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: بنظرم این توضیحات لازمه
اولش خواستم با زبان نوشتار معیار بنویسم بعدش پشیمون شدم و تصمیم گرفتم بزارمش واسه وقتی ک قاعده بازی کلمات رو ب یاد بیارم و ازش مث قبل ترها استفاده کنم
گفته بودم میخوام قصه بگم اما قصه من , قصه من نیست
قصه ی دختر تنهاست , دختری که تنها بود و تنها موند و احتمالا تنها هم میمونه...
دخترک قصه یه دختره مث خیلیای دیگه ...
مث خیلیا خیلی چیزارو دوس داره و شیطنت میکنه ولی ی سری چیزاش با همون خیلیا فرق داره نه که بخوام بگم باهمه فرق میکنه و تکه و اینا نه..
ی دخترساده و چشم وگوش بسته ک خیلی چیزارو نمیدونست . یکی ک با الانش زمین تا اسمون فرق میکنه .
کسی که تنهایی طولانیش باعث شده نتونه ارتباط برقرار کنه و خودش قصشو بنویسه و یکی دیگه از زبون اون بنویسه شایدم خودش از زبون یکی دیگه بنویسه این چیزاشو نمیدونم .
:
داستان از اونجایی شروع میشه که دخترک قصه ما یه روزی از روزا به خودش میادو میبینه هیچ چیز مثل قبل نیست.
انگار مردم شاد تر بودن ,صدای خنده بچه ها بلند تر شده بود ,حتی درختا هم ب نظرش متفاوت تر از قبل بودن ,همه چیز قشنگ و رویایی شده بود .
اره , احساس دخترک مهربان قلمبه شده بود و او نمیدانست باید با ان چه کند . احساس انقدر مشهود و بزرگ بود که دخترک توان پنهان کردن ان را نداشت. بنابراین مجبور بود هر جایی ک میرفت احساسش راهم ب دنبال خود ببرد .این احساس چه بود خودش هم نمیدانست ..
ادامه دارد...پارت-دوم
تا قبل ازون فقط شنیده بود ی حسی هست ک زندگیرو عوض میکنهو حالا برای اولین بار تجربش میکرد.
شبااروم میخوابید.صبح ک بیدار میشد خوشحال بود .بی دلیل
هر روزی ک میرفت مدرسه براش ی تجربه جذاب جدید بود.
ی روزی از همون روزاوقتی مدرسه تعطیل شد حس کرد ی چیزی کمه! هرچی جلو تر میرفت بیشتر ب این باور میرسید ک ی چی کمه.
نبود. اره نبود اونی ک هرروز بود و بودنش ب چشم نمیومدو حالا نبودنش برا اولین بار بدمدله تو ذوق میزد..
دخترک قصه ما رسید خونه. اینبار حسش فرق داشت.ی بغضی کف دلش بود ک بالا نمیومد.پایینم نمیرفت .یجوراییود ولی انگار نه.
تکلیفش معلوم نبود با بغضه..لباس عوض کرد.لباس مورد علاقشو پوشید اما خوشحال نشد.لاک زد اما حسش تغییر نکرد اهنگ گذاشت و متن اهنگ نمک پاشید رو بغضش..
تا دوزاریش افتا ک اقااااااااا این حسه اسمش چیه و ب چ کارش میاد.
" شاید ی روزی تکستو ویس انگه رو بزارم تو تودلی میدونم تمام حس دخترک رو میگیرین ازش"
دخترک همونطور ک گوش ب انگ سپرده بود,از پنجره اشپزونه خیره شد ب خونه نقلی ته کوچه ک حالا میدونست صاحبش کیه..با صدای تلفن ب خودش اومد.تلفنی ک نوید میداد نگرانی مادربزرگ رو بابت تا خیر نوه ارشد..این شد ک دخترک قصه پرغصه من ,باحالتی منقلب راهی خونه مادربزرگ شد... -
بوی بهارو میشنوی؟
پ ن: امیدوارم باز شدن هر شکوفه ی بهاری آمینی باشه واسه آرزوهای قشنگتون : ) عید همگیتون مبارک : ) -
-
دلــــــــــــــــــت که شکست،
ســـــــــــــــرت را بگیر بـــــــــــــالا ..!
تلافی نکن ، فریاد نزن ، شرمگین نباش.
حواست باشد ؛ دل شکسته، گوشه هایش تیز است..
مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی ،
مبادا که فراموش کنی روزی شادیش، آرزویت بود…
صبور باش و ساکت.
بغضت را پنهان کن،
رنجت را پنهان تر....! -
خب درسته اینجا خودنویسه ولی یدونه دگر نویس ضروری میزارم.بخشی از متن اول تاپیک:
"ازتون خواهش میکنم به پست ها ریپلای نزنید تا یه مجموعه خوب و یک دست از هنر های آلایی ها رو داشته باشیم
توجه ! این تایپیک شعبه دیگری ندارد
پ ن : اگه پستای هنریتون رو توی تایپیک دیگه ای جز اینجا ببینم مورد پیگیریتون قرار میدم تا اخراج کامل هم دست بردار نیستم 0_1534586535363_cowboy2-smiley.gif "
درسته بگین به من ربطی نداره و درست هم میگید ولی قبل توجه داشته باشید اینا حرفای من نیست صرفا جهت یاداوری گفتم -
%(#ffffff)[ــــــــــ] %(#00a6ff)[زندگى گَر هزار باره بُوَد]
%(#ffffff)[ــــــــــــــــــــــــــ] %(#21b1ff)[بارِ ديگر تو]
%(#ffffff)[ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ] %(#47bfff)[بارِ ديگر]
%(#ffffff)[ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ] %(#ff3c00)[تو] %(#73bbfa)[...] -
dlrm
اامروز که نگاهشون کردم فهمیدم گاهی وقتا غریزه بیشتر از احساسات جواب میده (:
و فهمیدم این وجود احساساتمونه که باعث ناامیدی و توقف میشه
وقتی به جوونه های پرتقال نگاه کردم به رشدشون و به حرکتشون (:
به ی چیز ایمان اوردم و اون امید به زندگیه (: