خــــــــــودنویس
-
گاهی احساس میکنی که اگه وقت بذاری و به یه سیب زمینی پخته عشق بورزی بیشتر جواب میده تا به بعضی آدما …
.
:)) -
-
در اتوبوس باز میشه و من از روی صندلی سبز رنگ کنار سکو بلند میشم
یعنی منو میشناسن؟
اگر منو ببینن چه جوری برخورد میکنن
دستام میلرزه یاد تو می افتم اصلا چرا باید بیان؟
بیان اما چرا پیش من چرا الان؟!
الان که تموم شد؟!
الان که دیگه قرار نیست اتفاقی بیوفته
میشناسمشون بین جمعیت دست تکون میدم
لبخند یادت نره
لبخند میزنم دوسشون دارم.. اره دوسشون دارم مثل تو
هرکسی که دوسش داری رو دوسش دارم
میان سمتم
قدمام رو تند میکنم..
پدر؟
پدرجان سلام..
لبخند میزنن.. مصنوعی نیس.. حس میکنم گرماش پر میکنه
مادر که لبخند میزنه شبیه تو میشه
دلم میخاد گوشیمو دربیارم و عکست رو بگیرم کنار چهرش
چه قدر شباهت..
میرم جلو و مادر و بغل میکنم صورتشو میبوسم
مهربونه بوی گل میده بوی مادر بوی عشق
میخام پلاستیک رو از دست پدر بگیرم که دستشو عقب میکشه
نه دخترم سنگینه خودم میارمش
لبخنداشون هنوز توذهنمه
گوشیم رو درمیارم و میگم زنگ بزنم؟
نگران میشه بدونه تنها اومدین این همه راه رو از شمال تا اینجا
مادر سرتکون میده
نه نه عزیزم نمیخایم بدونه
سری تکون میدم ومیگم چشم
نگاهشون میکنم انگار تو رو میبینم
میبرمشون سمت ماشین قفل در رو میزنم وسوار میشم
پدر یاعلی میگه و مینشینه
اروم حرکت میکنم سمت خونه
گه گاهی به مادر نگاه میکنم و نگاهامون درهم گره میخوره
ناخوداگاه میگم
خیلی شبیه شماست.
لبخندتون نگاهتون..پدر میخنده و میگه فکر میکردم همه میگن شبیه منه بیشتر تا مادرش..
نگاهش رو برمیگردونه سمت شیشه
-چرا همراهتون نیومد؟
+بهش نگفتیم برای چی میایم.. اونم درگیر کارشه.. خودمون خواستیم بیایم
پشت چراغ قرمز نشستیم و من زل زدم به ماشین جلویی..
یعنی قراره چی بشهادامهدارد..
-
یه غروبِ بی نظیر : ) -
جهان و پدیده های آن دو تعریف مشترک دارند: هست و نیست
-
چرا در دعا هایمان از خدا آنچه را می خواهیم که لایق آن نیستیم یا اینکه برای ما شدنی نیست؟ از من بپرسید میگویم استجابت دعایتان پشتوانه ای به نام تلاشتان می خواهد
-
#آشتی با خدا
-
-
اره ی سری حرفایِ نمادینت قشنگن اما حقیقت میگه قلاده افتاد دور گردن چه پلنگ باشی چ روباهِ شَلِ گَر...
تازه اولی ک باشی ذلت رو بیشترم درک میکنی...
حرفای تو واسه آموزشه شنا توی وان حموم خوبه،واسه کسی ک دستش ب کف استخر برسه!نه کسی ک سرش هم ب روی اب نمیرسه...واسه کسی ک لب ساحل لم داده رو ماسه ،دست تو دست یکی دیگه ابمیوه میخوره نه کسیکه زیر آب،آب تنفس میکنه و ریه اش و معدش پر آب شدن وکبودی خودشو داره میبنه....
راهی ک قراره استخوونات به خورد خودت بدن تا زنده بمونی،مسخره است سخنرانی درمورد خواص مواد غذایی!!!
من اگ چیزی نمیگم نه اینک قبولت دارم،مسخره است واسم بحث کردن
بگذریم...ی دفعه متوجه میشی نشستی روی صندلی ده سال پیش با این تفاوت الان دو چیز اضافه داری؛ ی جسم زوار در رفته با ی روح مریض...
و اونوقت روح همه چیز جدا میشه،همه چیز واست سرد و بی معنی میشه؛خنده و گریه ی بقیه واست فقط عروسک گردونی ماهیچه هاست...
مثل بز زل میزنی ب آینه ی زمان و بین شیرجه ب وسط چرخ گوشت یا آبمیوه گیر،خودت گزینه ی جیم آسیاب رو هم اضافه میکنی و میزنی گزینه ی دال همه ی موارد...
هویت فطرتتو اروم اروم شیره اشو میکشن بیرون از ته قلبت،ی روز متوجه میشی مثل ی خودکار،با ی ظاهر سالم و روپا، تموم شدی....و انوقت توی هر سطل زباله ای،هتل 5ستاره ی مابقی عمرت میشه...گفت بهش؛ له میشی وقتی داری میبنی منو نوک قله و تو هنوز پاینن درگیر بندپوتیناتی....
گفت هرکی راه خودشو میره...
-
چـوب خدا
شاید همان بغضی باشد که دخترت سال ها بعد میخورد
و تو در عمق چشمانش
خاطره تلخ رفتنت را میبینی
تو را نمیدانم
ولی من عجیب به خُـــــدایی که آن بالاست
مُعتقــِدَم
... !