خــــــــــودنویس
-
-
-
http://98ia.org/دانلود-کتاب-گویای-لعنت-به-سه-تامون/
تقدیم به بچه های آلا
نوشته ی خودمه -
درسته كه اناقم پنجره اش رو به يه كوچه ي خلوته اما اگه توي افقش نگاه كني يه عالمه زندگي پيش روت ميبيني...يكم اگه گوش كني از صداي بازي بچه هاي توي كوچه رو ميشنوي تا صداي يه دست فروش دوره گرد...حتي صداي دعواي دختر همسايه ي كوچه پاييني با نامزدش از پشت تلفن هم ممكنه به گوشت بخوره!!!اما كم پيش مياد كه به همينا بسنده كنم. آماده ميشم و ميزنم بيرون از چهارديواري...پنج دقيقه اي بيشتر تا ايستگاه اتوبوس سر خيابون فاصله نيست...بعضي وقتا به ساعت نگاه ميكنم و ميبينم اگه عجله نكنم اتوبوس ميره و مي دوم بعضي وقتا هم ترجيحم اينه كه ندوم...ميشينم توي ايستگاه و داستان زندگي هر كدوم از راننده هايي كه رد ميشن رو حدس ميزنم...
سوار اتوبوس ميشم...مثل هميشه توي دنج ترين جاي ممكن ميشينم! نگاه ميكنم به ادما مقصدم از ناكجا اباد ميره و ميرسه به زندگي تك تك ادما...
توي راه برگشت سر پيچ خيابون يهو يه ماشين بي هوا ميپيچه جلوي پام ميبينم چقدر شبيه آدماي شهره...آدماي اين شهر ميرن ميان...سرگردونن به نظرم...راهنما ندارن...مثل مورچه هايي كه تو خونشون آب ريخته باشن!
#دوران_کنکور
-
-
زندگی زیباست...
آروم
آروم قدم می زنم
دیدن خیابونا
تکاپوی ادم ها لذت بخشه
بارون زده ....بوی نم خاک
چند قم جلوتر یه گل فروشیه
خیابونا ی خیس قشنگ تر از همیشه به نظر میان
آروم چشمام می بندم
نسیم لطیفی می وزه تو ذهنم ادم ها رو که تنداز کنار هم رد میشن تصورمی کنم هر کی دنبال کارش با خیس شدن صورتم پلک هام از هم فاصله می دم
بارون دوباره نم نمش از سر گرفته همه میدون تا قبل تند شدنش به یه سرپناه برسن بعضی ها یه پلاستیک وگذاشتن رو سرشون بعضی ها یه کیف ...
دوباره چشام می بندم
نسیم صورتم نوازش می کنه
هوا یکم هنوز سوزداره
هنوز ردپای زمستون حس میشه
یه نفس عمیق می کشم بوی نم خاک با بوی گل ها بارون خورده یکی میشه
نوازشی رو روی صورتم حس می کنم
چشام باز می کنم برگای یه درختن که شاخه هاش تا وسط راه اومده
اروم خم میشمو رد میشم ازش با یه لبخند محو
نگاهم به اسمون میفته چند تا تا پرنده که دارن راه شون می رن
اروم نگاهم میارم پایین
برق چراغ های روشن تو هوای ابری و حال پر تکاپوی شهر یه لبخند رو لبم میاره
می چرخم سمت راست درباز می کنم
هوای گرمی که به صورت می خوره لبخندم عمیق تر می کنه
خانوم فروشنده یک لبخند می زنه
سری براش تکون میدم
ومی رم سمت قفسه ها غرق میشم بین دنیای کتابا
قصه ها
گفته ها
سعی می کنم بینشون چند تا کتاب انتخاب کنم
تمرکز می زارم رو انتخاب کتابا وسعی می کنم فکر کردن به قشنگی ها امروز
بزارم برای بعد
برای وقتی که اروم رو صندلی نشستم با یه لیوان چای
که بخارش می خوره به صورتم وگرمای دل انگیز وعطر بی نظیرش
باعث میشه بازم لبخند بزنم .....
نوشته شده توسط (ز.م)
دست نوشته ی خودمه -
-
از گردش عقربه های ساعتی ک اسیاب کرد مغزمو،تا روغن کاری عقربه های امروزمو.
از نیش عقرب های تقویمو تا سرحدِ مرگ دویدنُ.
از اموجیای خنده پشت خنده،تا قیافه ی داغونشو!
از سمباده ی انگشت و اسکرین گوشی تا ب دیوار کوبیدنشو.
از خوشحالی و جشن گرفتن کلید کنکور،تا مراسم تشییع امشبشو.
از همه ی شبای بیداری،عرق ریختن دی و بهاری،تا همش ب فنا رفتنو!
از بی گناه بالای دار رفتنُ،اون بالا داد زدنو؛تو درست میگی ُ!!! -
می دانی، همه همین را می گویند.
می گویند برای هیچ چیز دیر نیست؛ از همین حالا شروع کن!
درست هم می گویند؛ اما همیشه برای کاری دیر خواهد بود...
مثلا برای بدست آوردن دلی که شکسته ای، دیر است.
برای گرفتن دستانی که برای همیشه سرد است، دیر است.
برای پاک کردن اشک هایی که ریخته شده، دیر است.
برای آمدن دیر است.
برای ماندن دیر است. مثل من! منی که سال ها است مانده ام در یلدای نبودنت. :))
برای رفتن هم دیر است.
می دانی؟ دیـــــــــــــــــــــر!
برای رفتن و ترک کردن کسی که عاشقش کردی، دیر زمانی است که دیر شده است...!
اما برای اولین و آخرین بار عاشق شدن و ماندن و نرفتن، هنوز دیر نیست...! :))#چکامه
#سر_جلسه_امتحان (البته از نوع نگارش!) -
شوق وآزردگی ام همدیگرا بغل میکنند
همانند گنجشکی که ذوق سفر دارد لیکن بال شکسته اش پای بند هبوط است .
#یاسی -
شاعر نیستم
از زخرفه های لغت ها گاهی به دنبالم
گاهی فراری ...
لیکنگوش مرا مینوازد و چه ناعادلانه چشم هایم تقاصش را میدهد ......
نمیگنجم درجسم خود
ونمیگنجدشعر م درقالب خود
وقتی
دفتر عاشقانه هایت را ورق میزنم
وخوبیهایت را درآغوش میگیرم
چه گرم است و پرآرامش
لبخندت ساده وبی آلایش
راستی
آن روی دفترم میدانی چه نوشته شده است ؟
چند وجهی از وجوه تو نهفته است؟
نمیخواهد
آن پشت شهر را میخواهم
که قایق عشقت درسراب وجودم
پارو میزند
اما یه کلام
مدیونی
اگر نادیده هایم
را به احمقانه هایم
بسپاری
و سکوتم را به کم عقلی
واگذاری .....#یاسی
#میدونم خیلی ناجوره ولی به رخم نکشید -
دیگ مثل قدیم نی!از وقتی سوار تاکسی میشی تا وقتی میایی تودلی،به هرکی میرسی دوست داره زخماشو نشونت بده،حتی اگ نداشته باشه...طوری جا افتاده هرچی غمگین تر باشی ،زخمی تر باشی،مردتری...
اگ ب کسی بگی تو خیلی شادی،بهش برمیخوره،ی لبخند میزنه و میزنه روشونت،ک هی عمو این لبخندا رو نگاه نکن اینا برچسبین رو زخمام!!!
ی شکم سیر خورده،با ی عقل تعطیل زیر کلر دراز کشان،پا رو پا انداخته،با مادری ک داره واسش چای میاره پست میکنه؛«هییی تف بهت دنیای نامرد»
!!!!!!
اره نمیگم نی،مشکلاتی هست،مثلا کنکور قبول نشده،ب ی هدف نرسیده،پدرش چپ نگاش کرده دو تافحشش داده!!!
اما قرار نی کاور بذاری روی تموم نعمت هایی ک داری و ی ذره بین روی مشکلت!
من خودمو میگم،خیلی جاها نسبت ب مشکلم الکی داد زدم،نالیدم،ژس گرفتم و...الان جاشه ک این فرهنگو یاد بگیرم ک بگم؛
خدایا شکرت واسه همه چی،واسه همه ی بی شمار داده هات،خداروشکر واسه اینکه غمی بی نهایت یا ی گره ی حل نشدنی توی زندگیم نی ک اگرم خدایی نکرده بیاد جز حکمت و لطف تو نی و همه چی رو ب تو میسپارم : ) -
-
-
-
-
...مثبت های افراطی،یا واقع گرایانه ها
مثلا شما حساب کن،ما میگیم نوش دارو بعد از مرگ سهراب اومدی،اگ نمیومد الان ضرب المثل چی بود؛
حتی نوش دارو بعد مرگ سهراب هم نیومدی
پس نمیشه گفت ک.....«قسمتی از ی یادداشت بلند...»
-
جانا؟!
آخر کار خودت را کردی؟
آخر این زمستانِ عاشق را عاشق تر کردی؟
آخر تنهایش گذاشتی؟
آخر او را مجنون تر از منِ مجنونِ بی لیلی کردی؟
آخر گذاشتی اش به حال خودش، که اینگونه ببارد بر من؟
آخر من چه گناهی داشتم جز عاشقِ چشمانِ دل فریبت شدن؟
یا عاشق صدای زیبایت شدن!
یا حتی عاشقِ موجِ موهایت شدن!
آخر این ها مگر دست من است؟
کمتر دلبری کن جانا...
کمتر!
می ترسم بهارمان را هم همچون زمستانمان کنی... :))
پر از سرمای احساساتِ یخ زده؛
پر از برفِ بی مهری؛
پر از مجنون هایی همچون من...! :))#چکامه
-
«همین ثانیه ها...»
مخفی میکنه درد کاتانایِ ثانیه های وحشی,ک می سُره روی کاروتیده بیرونی حیاتِ هر روزه...
روزای ک هر روزشون روشن میشه با ایده های تغییر زندگی قبلی،و هرشبشان طلوع میکنه با کشیدن محکم هدست از گوش های مسموم از اهنگهای تکراری...
از غلت خوردن هرشب لاکریمال ها توی آب های حسرت و اندوه،تا به گردنِ انگلِ بی ارادگی انداختن بالشت خیس صبحها..
شبای ک قلبت رو روی پوست سینه ات حس میکنی،نفس های عمیقی ک رو اعصابت میرن،و ضربانی ک توی گوش هات میفته...
(ادامه داره حوصله تایپ نی)(واسه درک بهتر متن؛کسایی ک انگل دارن موقع خواب آب دهنشون جمع نمیشه و صبح ها بالشتشون خیسه)
-
ماشین روی اسفالت های ترک خورده از سرما به خود میلرزید تکانش ذهنم را تکان میداد و افکار ته نشین شده ام را باز به رو می آورد خاطراتی از یک سال پیش.نه!دو سال پیش شایدم ده سال پیش و شاید هزاران سال پیش
خاطراتی مخلوط با حس های گم شده بین حس های دیگر
به گذشته خود از پشت شیشه بخار گرفته نگاه میاندازم جنگ همه چیز را نابود کرده است
بعد از جنگ حس بینایی ام را از دست دادم دیگر زیبایی پرنده در حال سرسره رفتن روی ابر ها را نمیدیدم حتی ارزو هایم نیز پشت بخار گم شده اند
حس بویایی هم مثل پیر زن ها غر غر میکرد بوی خاک خیس بعد از باران از یادم رفته است
ولی حس شنوایایی ام تقویت شده است به خوبی میتوانم صدای گریه مادران پی فرزندان کشته شده در جنگ را میشنوم صدای کر کننده تیر را میشنوم که دل عاشق هوا را میشکافت و پیش میرود
.......
«بخشی از داستان تلی از خاک از خودم»
21/1662