خــــــــــودنویس
-
-
یعنی چقدر مسخره ساختن این فیلم پدر رو!طرف بعد اینک ایمان اورد ب فناش دادن،تا قبل اون خوشی وشادیش بود ،همین ک ایمان اورد،شوهر و پدر و مادر و....مردن،همش شد بدبختی و غم و زجر و تحقیر و.. ...
درحالکیه خدا خودش میگ؛تو برگرد،منم رحمت و همه چی رو ب تو میگردونم.
طوری ساختن ک همه رو از ایمان اوردن ترسوندن -
-
با که گویم دردت ای دوست....
-
-
عید غدیر بود (:
از پنجره ی مسجد مهمان هایی که در حال آمدن بودند تماشا میکردم...
آقای فرماندار ، آقای نماینده شهر ، آقای شهردار ، آقایان شورای شهری! و چند مرد دیگر که از پلاکِ اداریِ ماشین هایشان میشد فهمید کله گنده های ادارات هستند ...
خانم حسینی با صدای نسبتا بلندی گفت : خانوما خداروشکر جهزیه ای که آماده کرده بودیم به دست یه عروس خانوم نیازمند رسوندیم ، میخواییم برای یه خونواده ای غذا و لباس تهیه کنیم ؛ همت کنید تا تو این روزای عزیز دل اونا رو هم شاد کنیم...
صدف صدایم کرد و رفتم تا در پخش کردن غذا ها کمک کنم وقتی برگشتم جایم را گرفته بودند... جای خالی پیدا کردم و نشستم ؛ چند نفر آن طرف تر از خانم حسینی .
صدایش می آمد... داشت از همان خانواده حرف میزد ، صدایش آرام بود ... گوش هایم را تیز کردم تا ببینم چه می گوید ...
گفت : دو سه ماهی میشه که گوشت نخوردن !
راستش را بخواهید بقیه ی حرفش را نشنیدم ... به غذایی که مقابلم بود نگاه میکردم... ظرف غذا را بستم و کنار گذاشتم...
صدف پرسید : چرا نمیخوری؟
گفتم : به چلو گوشت رژیم دارم! همین ماست کافیه!
فقط موقع امدن داشتم فکر میکردم که اگر آن آقایان کت و شلواری هم حرف خانوم حسینی را می شنیدند ، رژیم چلو گوشت میگرفتند ؟
راستی عیدتون مبارک! -
-
-
عکس هایی که فرستادین عالین
دست همگی درد نکنه -
-
-
زندگی را خبر کنید
همینکه چشمان مادرم شوق دیدارلبخند مرا دارد
میخندم
بگذار حیات هرچه زور دارد به میدان اورد....#یاسی -
-
یه زمانی آلایی دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۹ شهریور ۱۳۹۷، ۲۱:۱۱ آخرین ویرایش توسط یه زمانی آلایی انجام شده
گاهی باید سکوت کرد
گاهی باید آن گوشه حیاتی که درخت گردو اعتکاف کرده بنشینی وبه تماشای ماهی قرمز حوض آب باشی
رفت وآمدهای شاید بی هدف!
ولی فوق العاده دیدنی!
ریزتحرکاتی که به نگاهت سمت وسو میدهد!
نگذاری نگاهت قربانی خشم گربه سیاهی باشد
خیره شو به تصویر هنرمندانه ای که ساختی ....
میرود...اگر بهاندهی....
میرود اگه به ماهی شادی هایت چشم بدوزی ....
میرود آن گربه سیاهی که
سفره تدبیرکرده وطعمه از شادی من
گاهی باید سکوت کرد
ن بجرم پایان واژه ها
ون خلا در فضای چاره ها
گاهی باید سکوت کرد
تا کوته کنی صلت با سُفها#یاسی
-
-
-
-
رنگارنگ می نویسمت
خط به خط می خوانمت
از بر شده ی اما
دل انگیز است
این تکرار
(ز.م) -
هرلحظه فرار از «گذشته»ی وحشیه ایه ک ،آقای «حال»دستتو میگیره میذاره توی دست های خونیِ«آینده»!!!
چرا هرچی این روزا رو کنار میزنم،غروب نمیکنه این وضع؟
پاهایی ک پا به پات نمیان،و پای هرسوال،میبنی ک پایِ یِ مهرِ«نمیشود»باز میشه.
میگن گذشته نیست،حال رو بچسب،پس چرا رهام نمیکنه ؟
مثل ی حیوون وحشی چنان افتاده دنبالم و بهم نزدیکه ک داغیه نفس نفس هاش داره پشت گوشمو میسوزونه...مثله دویدنِ ی بچه ی خسته،روی شیشه ی نازک از ارتفاع هزارمتری،با کفش های سُربی!با پشت سر از کفدارهای بالدار!چرا این کوه پناهگاه نداره؟تا کی پرتگاه!
-
انمیشین؛نحوه ی اشنایی من و عشقم ( @نوشابه )
عاقا با صدا گوشش بدید یساعت تنظیمش کردم
http://uupload.ir/view/wyfc_my_cartoon_153.mp4/
حجم؛نزدیک۴ مگ
(ادامه دارد)
61/1662