خــــــــــودنویس
-
نفس,نفس آی نفسی
@hamnafass همه کسی
عاشق وسرگشته تویی
خوشگل و شیدا تویی
رفیق تویی.یار تویی
بهار تویی. بارون تویی
انیس دل سوگوار من تویی
جان تویی.همه تویی
ساکن سمت چپ سینمی
غیر خودت نیست کسی
تقدیم به @hamnafass
-
به جایی رسیدم که خودم خودمو بغل میکنم میگم اروم باش
-
جایت که خالی میشود با خودم میگویم ای کاش بود
-
ای کاش حال همدیگر را میفهمیدیم
-
امشب تو خیابون رو ب اسمون راه میرفتم..چشم دوخته بودم ب سیاهیش..مکث کردم..برگشتم و ب ماشینت نگاه کردم...از عصری هنوز همونجا بود...همون پلاک...ی لحظه کوتاه نزدیک ترین فرصتو تصور کردم...تو همون دوحالت معروف کنکوریها
قبلش و دو حالت بعدش..قبلش ک الان باشه زیاد جالب نیست..قشنگی هایی داره ک قابل ووصف نیستن ساده ان و دوس داشتنی اما پشت همه این خوبیا و قشنگیا ی خلا هست.ی خلا خیلی بزرگ...بعدشو بعدا توصیف میکنم الان باید برم -
امشب تو خیابون رو ب اسمون راه میرفتم..چشم دوخته بودم ب سیاهیش..مکث کردم..برگشتم و ب ماشینت نگاه کردم...از عصری هنوز همونجا بود...همون پلاک...ی لحظه کوتاه نزدیک ترین فرصتو تصور کردم...تو همون دوحالت معروف کنکوریها
قبلش و دو حالت بعدش..قبلش ک الان باشه زیاد جالب نیست..قشنگی هایی داره ک قابل ووصف نیستن ساده ان و دوس داشتنی اما پشت همه این خوبیا و قشنگیا ی خلا هست.ی خلا خیلی بزرگ...بعدشو بعدا توصیف میکنم الان باید برم@FatiJoooooni در خــــــــــودنویس گفته است:
امشب تو خیابون رو ب اسمون راه میرفتم..چشم دوخته بودم ب سیاهیش..مکث کردم..برگشتم و ب ماشینت نگاه کردم...از عصری هنوز همونجا بود...همون پلاک...ی لحظه کوتاه نزدیک ترین فرصتو تصور کردم...تو همون دوحالت معروف کنکوریها
قبلش و دو حالت بعدش..قبلش ک الان باشه زیاد جالب نیست..قشنگی هایی داره ک قابل ووصف نیستن ساده ان و دوس داشتنی اما پشت همه این خوبیا و قشنگیا ی خلا هست.ی خلا خیلی بزرگ...بعدشو بعدا توصیف میکنم الان باید برماما بعدش ک دوحالته خودش.
حالتِ خوبِ یک یا حالتِ دوست نداشتنیِ دو
یک.اینجوریه ک خودش دوباره دوحالته...حالتی ک انتظار دارم یا اونی ک تلخه.
دومی ک کلا ی پا اسپرسو بدون شیر و شکره. اینا جزئیات فرصت اولم بودن..نزدیکترین فرصت برای من..ک ب ماشینِ تُ و صاحبشُ چشمِ منُ پنجرهِ اشپزخونه با ویوی تهِ خیابون ربط داره...
فرصت دوم کجاست؟ جاش ک مشخصه و کم اهمیت..چیزی ک ارزش داره بازه ی زمانیه اونه...
اگ فرصت اول پیش بیاد...دومیو ازخودم سلب میکنم..
تا از تُ هم سلب بشه یکم..
تا این بار ی جفت چشم درشت مشکی دودو بزنه برا پیدا کردن ی جفت چشم موربِ خمار ک نم اشک براق ترش کرده و مژه های فرنخورده خیسش...قفس شدن واسه مردمکِ قهوه شکلاتیش ک مث ی کبوتر بی قرار تو حسرتِ اسمونِ شبِ ...
چشمایی ک ب درشتی اهو نیستن اما معصومیت نگاه اون حیوون نجیبو دارن لااقل :).
ک این بار ی قلب درشتُ زمخت بتپه از اضطرار نبودن ی دلِ زخمیِ با غرور نا اشنا..و مچاله بشه از حسی ک جدیده...جدید و عجیب..عجیب برای کاراکتر اجری پوش اخمو ک سالهاست ک اجری پوش نیس دیگه...
کااش ک فرصت اول جورشه واسم : )
.
.
قسمتی از داستانم ک معلوم نیس ادامه داشته باشه یانه
پ ن : ربطی ب حس و حال خودم نداره
پ ن 2 : ممنون میشم بخونید -
درد را از هر ظرف خواندم غیر درد نیست
تا توانستم خندیدم چونکه گریه کار مرد نیست
گرچه نامردی های زمانه دیده ام اما قلب من سرد نیست
و بالاخره فهمیدم عشق لایق آن فرد نیستسلام این دو بیت یدونم خیلی خوب نیست اما به خوبی خودتون اون رو قبول کنید .امیدوارم دوست داشته باشید
-
درد را از هر ظرف خواندم غیر درد نیست
تا توانستم خندیدم چونکه گریه کار مرد نیست
گرچه نامردی های زمانه دیده ام اما قلب من سرد نیست
و بالاخره فهمیدم عشق لایق آن فرد نیستسلام این دو بیت یدونم خیلی خوب نیست اما به خوبی خودتون اون رو قبول کنید .امیدوارم دوست داشته باشید
-
غالبا اینطور است ک از مصاحبت ادم های مختلف لذت می برم.خصوصا اگر مخالف نظراتم باشند.احساس میکنم اینطوری ادم پخته تر می شود..اما گاها از خودم می پرسم پخته شوم ک چه؟ و جوابی ندارم.
مصاحبت را دوست می دارم ولی حضور ادم ها را نه.عجیب باشد یانه ..خوب یا بد .اینطور دلچسب تر است.
شب هارا می پسندم...غرق در سکوت..مهیا برای تعمق..
نهایت خشنودی من در شب است.
تعریف خشنودی بسته ب اشخاص تفاوت می کند.
مثلا اوقاتی هست ک من در درون خود غم دارم اما بعد دیگری از من خشنود است و در مقابل بعد گریانم ایستادگی می کند. انگار قانون کوانتوم در من جاری است.
و یا اوقاتی هستند ک من در درون خشنودم ..
اما اختیاری دربرابر خروج کلمات حزن انگیز ساخته ذهنم ندارم...دلیل نیز هم..
تصور میکنم ذهنم بیمار شده باشد..
یا موجودی مستقل از من باشد ک این روز ها هوای ازادی ب سرش خورده است. راستی..مگر ذهن ادم سر دارد؟
هرچه هست اخیرا توان یک تصویر سازی ساده ذهنی از من سلب شده است.
برای جمع ها و تفریق ها....دودوتا چهارتاهای معمولی....ذهن من بیشتر از یک کودک ده ساله وقت صرف می کند.
براستی چ بر من گذشته؟
درد ها..رنج ها..شوروشعف..غصه وغم.. همه احساسات از ترفند های بی رحمانه ذهن هستند...ازکجا میتوان درست بودنشان را تایید کرد؟
واین تایید چقدر اعتبار دارد؟
.
پ ن : اندر احوالات یک کنکوری خسته
واقعن خسته
از پخش و پلایی مطلب معلومه نه -
درد را از هر ظرف خواندم غیر درد نیست
تا توانستم خندیدم چونکه گریه کار مرد نیست
گرچه نامردی های زمانه دیده ام اما قلب من سرد نیست
و بالاخره فهمیدم عشق لایق آن فرد نیستسلام این دو بیت یدونم خیلی خوب نیست اما به خوبی خودتون اون رو قبول کنید .امیدوارم دوست داشته باشید
-
این پست پاک شده!
-
شاهکار دیگری از من
http://uupload.ir/view/zqr_inshot_20200331_225654206.mp4/