به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام ...اینجا از هرچی اذیتتون میکنه بگید وبزارین تخلیه شین...از موانع درس خوندنتون بگید تاباهم براش راه حل پیداکنیم....برعکس از خوشحالی هاتون هم بگید...از چیز هایی بگید که باعث شده باعلاقه وقتتون رو صرف مطالعه کنید...موفق باشید وامیدوارم تاروز کنکور کلی اتفاقای خوب براتون بیفته که شمارو به سمت پیروزی ببره...
رعایت قوانین تاپیک برای همه الزامی می باشد
بحث سیاسی، اعتقادی و تنش زا ممنوع
پرسیدن سوال درسی و مشاوره ای ممنوع
پرهیز از توهین و بی احترامی و استفاده از الفاظ نامناسب
پرهیز از قرار دادن متن ، آهنگ و... با محتوای نامناسب
مواظب شوخی هاتون باشید هر شوخی مناسب محیط انجمن نیست
همه ی گویش ها و زبان ها برای همه ما آلایی ها با ارزش هستند پس برای احترام به هم فقط فارسی صحبت کنید
سبز باشید و سربلند
برادر شکسپیر میگه که
گریه ما وقت تولد از آن رو است که به صحنه بزرگ جنون و حماقت وارد شده ایم.
18 سال پیش وارد این جنون و حماقت شدی تبریک یه من تبریک به تبریک به همههههههههه
1000007708.png
از اونجایی که مامی پولداره برات به تولد خفن میگیرم
با تم خاص
1000007711.jpg 1000007712.jpg
1000007714.jpg
تولدت خیلی مبارک باشهههههههههههههههههه
دست و جیغ و هورااااااااااااااا
سلااامممم
هممون گاهی عکس هایی رو میبینیم که شادی برای قلبمون به همراه دارن✨
گاهی بعضی عکسا یادآور یه خاطره خوبن
بعضی عکسا خنده روی لبمون میارن و بعضی اشک تو چشامون...
بعضی عکسا یادآور آدم هایی هستن که دوستشون داریم 😍
بنظر عکسا روح دارن و حسشون به ما منتقل میشه...
بعضیاشون خیلی کیوت و با نمکن 🐥🐰
بعضیاشون غمگینن 🙁
بعضیا بی حس و بی حالن 😶
بعضیا خیلیی شادن 😄
اینجا گالریِ عکسایی ک دوسشون داریم یا یه چیزی رو برامون زنده میکنن
دوست داشتین یه متن خوشگلم زیرش بنویسین..😉🤗
دعوت میکنم از :
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@بچه-های-تجربی-کنکور-1402
@بچه-های-تجربی-کنکور-1401
@ریاضیا @تجربیا @انسانیا
@بچه-های-تجربی-کنکور-1403 (شما یه سر کوچولو بزنین کافیه خوشحال میشیم😉♥)
و هر کس دیگه ای که دوست داره شرکت کنه
منتظر عکس های زیباتون هستم😍🤗♥
سلام به یاران جــان😍
به %(#ff00ff)[کـــافه میـــم] خوش اومدین..❤
توی انجمن جای همچین تاپیکی خالی بود
دعوتتون میکنم که اینجا %(#00ffff)[متــن های ادبــی] بفرستین
ما نمیتونستیم توی تاپیک شعــردانه متن ادبی بفرستیم😊
توی تاپیک خــــودنویس هم نمیتونستیم چون مخصوص دست نوشته های خودمونه😅
و توی تاپیک هرچی تودلته بریز بیرون هم نوشته ها گم میشدن
همگی خوش اومدین..💕
%(#0000ff)[اسپم ممنوعه]
و اینکه از مدیر عزیز هم درخواست دارم که تاپیک رو قفل نکنن🙏❤
M.an
%(#7f7fff)[_________________________________]
خب خب😍
دعوت میکنم از :
خانوم
dlrm
اکالیپتوس
revival
گونش
@Saahaar
sheyda.fkh
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
خب با یه چالش خوب اومدم سراغتون 😀
نفر اول ٬ %(#ff0000)[بیست حقیقت] از خودشو میگه و بعد ٬ نام کاربری کسی که میخوادو زیر پستش تگ میکنه .
من ( یا اگه خواست خودش ) به اون کاربر آدرس اینجا رو پ.خ میدیم و باخبرشون میکنیم که شما ازشون چی خواستین ؛ این به این معنیه که به گفتن بیست حقیقتِ خودش دعوت شده(البته امیدوارم تگا برای همه کار کنن 😀 )
پس اونم میاد و بیستای خودشو میگه و نام نفر بعدی رو زیر پستش میاره تا دوباره....
حـــــالا موضوع اصلی اینجـاست ؛ خیلیا شاید بگن.. بیست حقیقت از چی ؟
این بیست حقیقت میتونه راجب %(#0099ff)[خودتون] ٬ %(#e100ff)[اعتقاداتتون] به %(#00ccff)[موضوعات مختلف] ٬ %(#9900ff)[علاقتون به جایی]٬ کسی ٬ انجام کاری ٬ چیزی یا شایدم %(#00ff09)[استعدادا و طـــرز فکرو]...... باشه ! در کل چیزایی که فکر میکنید جالبه بقیه راجبتون بدونن....درسته اولش شاید آسون نباشه ٬ اما خوب میشه یه نگاهی به نکته ها وچیزایی که از خودمون میدونیم بندازیم.
**اگه بیشتر از یه بار دعوت شدین میتونین بیستای دیگه بنویسین ( که یکم سخته ) یا فقطـــ بیاین و اسم کاربری رو که میخواین بنویسین یا اصلا کلا کاری نکنین
پس همتون بیست حقیقتِ خودتونو آماده کنین که شاید شما هم به رو کردنش دعوت بشین !
خب به عنوان نفر اول دعوت میکنم از آدمین هامون خب هر کدوم خواستید تشوریف بیارید
alireza_ysf75 فااطمه بهاره M.an
اخراج نشوم صلوات 😂
این تاپیک مال شما نیست برای خودمه
یک سال پیش بعد از امتحانات ترم یک با خوندن و نخوندن شل کن سفت کن یه معدل معمولی و کارنامه معمولی به دستم رسید . به خودم قول دادم از اون به بعدش رو با تموم تلاشم سپری کنم. یک سال صدای خرد شدن استخونام رو شنیدم . با انفلونزا و تب نشستم پای کتاب. دوستام بیرون رفتن من درس خوندم کوچکترین تفریح رو از خودم سلب کردم و هربار جا زدم با فکر اینکه روزی قراره نتیجه همه عرق هایی که ریختم و سختی های که کشیدم رو ببینم و لذتش رو ببرم. اما توی این لحظه که هنوز خستگی همه تلاش هام به جونمه دارم به نتیجه زحماتم نگاه میکنم تموم وجودم درد میکنه و قلبم تیر میکشه. من نا امید شدم. دیگه تلاشی درکار نیست وقتی همه اطرافیان من با زحمت شب امتحانی و روزی دو ساعت خوندن به نتایج بهتری رسیدند. دیگه این کاربر رو توی الاخونه و تاپیک های من رو نمی بینید. افتخار میکنم به هرکسی که تلاش کرد و نتیجه اش رو دید ولی قصه من اینجا و امید هایی که نا امید شدن تموم میشه.
خدانگهدار.
سلام سلام 😍
اینوری سلام:////
اونوری سلام:\\
هر وری سلام :/|
کلا سلام🤩
خلاصه سلام 🤭
همین اول کاری بگم این تاپیک پیشنهاد ma.a 🌺 بود
خب سوال 🙃
تاپیک مشاعره داشتیم چرا دوباره ؟؟؟😶
اینبار یه کم فرق میکنه 🙂
چه فرقی ؟؟ 🧐
اینبار قراره جای مشاعره با شعر، با آهنگ مشاعره کنیم 😁😋
بیاین متن آهنگایی که خوندین رو بر اساس متن آهنگ مادر بنویسین و لذت ببریم ( یه جور تداعی خاطرات هستن آهنگا )
عشق آهنگا بیاین 🤩
@دانش-آموزان-آلاء ♥️
@فارغ-التحصیلان-آلاء 💜
@ریاضیا 💙
@تجربیا 💚
@انسانیا 💛
عزیزم، اینجا برای وقتیه که احساس میکنی
هیچ دلیلی وجود نداره که تلاش کنی.
احساس میکنی قرار نیست ثانیههای تلاشت
ثمر بده و یهروزی شیرینیش رو بچشی!
اینجا برای خودت بنویس چی باعث میشه
به درس خوندن رغبت پیدا کنی.
و بعد هروقت ببینیش باهاش کیف کنی :)))
یادت نره که تو پشتوانهی علمی بزرگی داری!
رسولمهربانی فرمودند ؛
أنَا مَدینَةُ العِلمِ وعَلِیٌّ بابُها، فَمَن أرادَ العِلمَ فَلیَأتِ البابَ.
من شهر علم هستم و علی، دروازهآن!
پس هرکس بخواهد وارد این شهر شود،
باید سراغ دروازهی آن شود.
پس پناه ببر به آغوش پدرت ابوتراب.
اگر خستهجانیبگویاعلي ♡
هفته های خوشحالی
-
خوشحالی های روز آخر و یکی مونده به آخر ((:
خب ی گپ دوستانه با دختر عمه جان ((: مرسی که باعث خوشحالیم شدی ((:
تو باغ خانوما مشغول غیبت بودن و پسرا هم کارایی میکردن که آرزوم بود منم مث اونا خوش بگذرونم ولی نمیشد ... (چون من دخترم! ) هیچی همین طوری بر لب جوی گذر عمر تماشا میکردیم که ی گربه جان توجه ما را به خویش جلب کرد ((: هیچ رابطه ی خوبی با حیوانات ندارم ولی کلی باهاش بازی کردم ! کلا بهش دست نمیزدم آخرش خواستم یکم باهاش صمیمی شم ؛ چنگ انداخت //: جواب اون همه محبتِ خواهرانمو با چنگ داد نامرد ///:
با گلنار آشنا شدم ((:
سینی رو پرت کرد سمتِ من و گفت این بارُ تو برو ! مهمونِ جدید ی پیرزن بود ! وقتی بهش تعارف کردم گفت : ان شاء الله تو مراسمِ کربلا رفتن پذیرایی کنی دخترم . وای که چه ذوقی کرده بودم ! پیرزن انقدر دوست داشتنی آخه ؟ نه تنها گیر نداد بلکه بقیه ی روزم رو ساخت ((: کلی حالمو خوب کرد ((:
با نازنین چت کردیم ((: کلی دلم براش تنگ شده البته فردا میبینمش ((:
ترازو جان که وقتی میرم روش عدد 56 رو نشون میده یک عامل خوشحالی محسوب میشه !
عصری اومدم انجمن دیدم مگس پر نمیزنه ! البته دو تا پروانه ی ماجراجو ( سارا و همزادش //: ) بود که سکوت اختیار کرده بودند ! خلاصه رفتیم پای تلوزیون فیلم ببینیم ی فیلم دیدم ب اسمِ پیشتازانِ فضا ؛ حالا چه ربطی به خوشحالی داشت ؟ فیلمِ چندان جالب نبود ولی خوشحالم ک جیم زنده موند /: همین /:
گیر داد به آهنگام منم دارم تی ام بکس گوش میدم ! تو فضام کلا !
بعدا نوشت : خوشحالیمو گذاشتم بعد دیدم گلنار از من نوشته (((: خوشحالم کردی دختر ((:
خب رسیدیم به آخر قصه ! خیلی ممونم که منو به این تاپیک دعوت کردید ((: امیدوارم بازم دعوت شمیاعلی
-
بسم الله . . .
روز منسوب به : شهید بهشتی
امروز صبح طی یک قرار دادی از پدربزرگم ، هدیه یا به عبارتی جایزه ای بردم ؛ خوشحالم ! چون براش چند تا کار رو مد نظر داشتم : ) الحمدلله !
.
به برادر زادم قرار بود سوپ بدم ، یک پاستیل هم دستم بود، گفتم امیرعباس سوپ میخوری یا ....
[همینجا مامانم صحبتمرو قطع کردن گفتن سوپُ بهش بده]
دوباره گفتم : سوپ ... یا سوپ ..... هیچی دیگه ..
حالا قهر کرده بود میگفت من "یا سوپ" میخوام !!!!!!
گفتم چی ؟ میگفت : یا شوپ !
داشت بلند بلند گریه میکرد ، عمه جون یا شوپ (به س و خ = ش میگه)
اخر پاستیل رو بهش دادم ¡
خدایا به خلقت و حکمت و ... شکر ! این دهه نودیا چه قدر عجیبن !
.
.
مطالعه ام رو انجام دادم و از اینکه روز به روز بیشتر و درست تر ! دارم متوجه میشم و درک میکنم خیلی خوشحالم ، خدایا شکرت !
همچنان : معلم خوبم !! متشکریم!
بعضی حرفها ، عملها ، شاید تقریبا یک باور سطحی بود ، الان در ژرفای وجودمان انرا احساس میکنیم
.
.
یک متن در مورد خلقت بود، به انگلیسی تونستم غیر از چندتا کلمه ش ترجمه ش کنم ؛ چند تا کلمه جدید یاد گرفتم ازش ، خیلی خوب بود
.
.
در مورد چندتا شخصیت توی اینترنت زدم ، مطلب خوندم
واقعا خوش به حالشون...
.
[قبول دارید بعضی کارها که حال ادم رو خیلی خوب میکنه، نمیشه گفت؟ غیرقابل وصفن]
.
اینهم تقدیمی از امیرعباس :
ترجمه : سلام بچه ها ! چه طورین ؟
سلام!
.
.
.
تکمله : حالا که تا اینجا اومدید اینمبخونید
روز و روزگارتون پربار و پرکار و پر برکت ( :
-
سلام دوستان..
روز اولمه و اونم عجب روزی..!:smiling_face_with_open_mouth_closed_eyes:
با اینکه دیروز عصر تا حالا یه اتفاق بد برام افتاده و خیییلی ناراحتمولی نمیخوام اینجا از ناراحتیام بگم چون باید خوشحالیامونو بگیم..:face_with_stuck-out_tongue_winking_eye:
.
.
.
خب بریم سر اتفاقای باحال و خوب..- دیروز امتحان میانترم زبان داشتم و هیچی نخونده بودم ولی امروز که نتیجشو دیدم خیییلی خوشحال شدم چون 18 شدددم
- یکی از دوستای صمیمی دوران دبستانم بهم زنگ و کلی با هم حرف زدیم و خاطرات کودکی واسم زنده شد خییلی حس خوبی بود
- امروز (نمیخواستم این مورد رو بگم ولی چون واسم شادی اور بود میگم) عموم اومد بیمارستان عیادتم با کلی چیزای خوشمزه :face_savouring_delicious_food:
(که خیلیاش واسم بده!) ولی همین که عموم رو دیدم خیییلی خوشحال شدم...:smiling_face_with_open_mouth:
- امروز 8 جزء از قرآن رو تا الان خودندم و بهترین حس دنیا بهم دست داده..
ناراحت شدم که اولین روزم خیلی خوشحال کننده نبود
ولی با این حال با نوشتن این متن یکم حالم بهتر شد
ولی خب امیدوارم روزای بعدی با کلی اتفاقای خوب بیام اینجاااا
و در آخر..
.
.ازتون خواهشمندم که برام دعا کنید..
.
.
خیییلی ممنونم از همتوون
.
.
حق نگهدارتون - دیروز امتحان میانترم زبان داشتم و هیچی نخونده بودم ولی امروز که نتیجشو دیدم خیییلی خوشحال شدم چون 18 شدددم
-
دلایلِ خوشحالیِ امروز، به ترتیبِ زمان:
امروز با نگارین، رفتیم خونه ی مامان جونم [مامانِ مامان]
فقط یه دونه دختر خاله دارم. شاید باورش سخت باشه ولی تعداد دفعاتی که تو عمرم دیدمش، به دَه هم نمیرسه.. امروز اونم اونجا بود و بعد از کلّی وقت دیدمش
امروز، یکی از نی نی های فامیل، اومد خونمون؛ 'ری را' یِ پشمکیِ نرمالوی غضروفی
لازمه بازم، راجع به خوشحالیم بخاطرِ دیدنِ 13reasons why توضیح بدم؟
.
.
روزِ معمولی و قشنگی بود
.
.
پایانِ روزِ سوّم :raised_hand_with_fingers_splayed_light_skin_tone: -
روز پنجم
یه روز ازون روزای خیلی معمولی که حدود نیم ساعت دیگه ام تموم میشه و به تاریخ میپیونده...
فقط اینکه دوتایی با دوست جان رفتیم بیرون بدون هیچ هماهنگی قبلی ایکلا مدلشه یهوو پی ام میده یه ساعت دیگه فلان جا
بعدم خودش دو ساعت بعد پیداش میشه
بعدم که بهش غر میزنی میگه همش چهار تا یه ربع دیر کردم
این ویژگی هایشو که بذاری کنار
بهترین دوستیه که از بچگی داشتم و دارم ...همونقدر ساده و دوست داشتنی
که امکان ندارههه با حرفاش و اداهاش نخندونت...همیشه هم جکای توی گوشی اش اماده و به روز شدست
نمیدونم اینقد جک از کجا میاره
الان به من بگن جک بگو فقط همون یه مرده میخوره به نرده رو بلدم
نمیخواستم برم ولی چقد خوب شد که رفتم
الان احساس اون باتری گوشی ای رو دارم که تا خود 100شارژ شده
خوشحالی بعدی ام اهنگی بود که سارا فرستاد برام
اینقد از بعداز ظهر گوشش دادم که خط به خطشو دیگه حفظ شدم
از خوانندش فک کنم الان بهتر میخونمش
خوشحالی بعدیم دیدن کارت عروسی ای بود که روی میز دیدم
بی سابقستتتت یهوو یی این همه عروسی باهم دعوت شیم
تا خوشحالی های دیگر بدرود
شاد باشیدان -
روز سوم
(نتونستم عکس بگیرم امروز)روز منسوب به = برادر ابرام
واقعیت نمیدونم... بگم روز جالبی نبود !
خوب نبود .
بازهم الحمدلله .
شرمنده ی شخصیت روزم شدم حسابی !
نتونستم غیر یک کار ، شباهتی بین کار ایشون و خودم پیداکنم
واقعا شرمنده ام.
.
یکم اینطور :... یکم اینطور :
از فرط سر درد و بیحالی کلا افتادم.
تا
همین الان که دارم مینویسم.
و ...
.
خوب میشه .. خوب میشم
.
ببخشید دیگه ..Sayonara
[جاپُنیه]
.
همون گودبای خودمون ....... !روز و روزگارتون پر بار و پرکار و پر برکت : ))
تکمله : #ویرایش
-
%(#ffcc00)[روز چهارم] 97/6/16 و97/6/17
سلام بازم چرا یادم رفت! بی مسئولیت شدم! ببخشید دیروز نیومدم!خودم قرارداد میبندم ازین به بعد اگه نیومدم به حساب الا به ازای هر روزی که نیام100 هزار تومن میریزم ((ازین به بعد حتما سر وقت میام)) دیروزی که یادم رفت بیام بنویسم همون طوری که تو ی قسمت 3 قول داده بودم خیلی خوش گذشت بهترین اتفاقشم تحلیل کردن سوالا فیزیک حداقل برای پایه دوازدهم بود
ولی امروز:
1! الان دارم اهنگ هلیوم خانم رو گوش میکنم حالم خوبه ! اهنگ ترکی هم گوش نمیکردم ولی خوشم اومد! -HeLiUm ممنون
2! عصری رفتم پارک خیلی خیلی خوش گذشت
3! از فیلم معراجی ها خوشم میاد ولی تا به حال دنبال نکردم سریالشو(نمیدونم چه زمانی میده) امروز اتفاقی دیدم که میده نشستم نگاه کردم ...
ساعت 3 شبه زیاد نمیتونم فکر کنم شبتون به خیر -
خب اول از همه تشکر میکنم که منو دعوت کردین و بابت عکس هم ممنون
خب بعد اون قضیه فک نمیکردم دعوت بشم ولی الان خوشحالم شبیه برنده های اسکار که جلوی تریبون تشکر میشن شدمم بگذریم بریم سراغ امروز:smiling_face_with_open_mouth_closed_eyes: :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
خب امروز غیر منتظره بود من اگه میدونستم قراره دعوت بشم یکم خفن بازی در میاوردم ولی همینم خوبه یه روزه عادی:روز اول:
خب طبق معمول شب دیر خوابیدم بعد ساعتو گذاشته بودم رو ساعت 6 (ساعتم از اوناس که روش یه دکمه داره میزنی بعد 5 دیقه دو باره زنگ میزنه)شب خواب های باحال دیدم با بهترین دوستم داشتیم خونه خرید فروش میکردیم دقیقا حس و حال فیلم گرگ وال استریت تو خوابم موج میزد این اولین خوشحالی امروز
بعد ساعت زنگ خورد برداشتم گذاشتم بغلم هر پنج دیقه که زنگ میخورد خاموشش میکردم تا شد ساعت7 . 7 بیدار شدم کلا خاموش کردم تخت خوابیدم کلا خیلی چسبید خوابه
ساعت نه و نیم پدر گرامی با همون روش قدیمی با تکرار اسمم با سرعت ده کلمه در ثانیه که رکورد امینمو میشکنه اسممو صدا میزنه(اسمم عادل نیست) اصلا گوش نمیده بیدارم نیستم فقط صدا میزنه میره بلند شدم بعد صبحونه بقیه چیزا شد یه دو ساعتی درس خوندم و خوشحال بودم از برنامه درس خوندنم جلوئم اینم یه خوشحالیه خر خوانانه طوره
ساعت 12.5 رفتم کلاس اونجا هم آهنگی سنی دییلر گذاشته بودن میزدیم میخندیدم با یه معلم پایهکلا چسبید بعدشم چون سوالای شیمی رو خودم تو خونه حل کرده بودم با کیف جواب میدادم کلاس تموم شد رفتم خونه تو راه یادم افتاد مجله رو نخریدم(من هر دو هفته یه مجله میخرم دانستنیها کلا زندگیم به اون وابستس یه 40 شماره ای دارم) بعد با حالت اندوهگین رسیدم خونه ولی تا رسیدم خونه ذهنمو پاک کردم رفتم یه زنگ به بابام زدم گفتم بگیره (البته اونم یادش رفت بگیره)بعد نشسم یکم درس خوندمو اومدم انجمن یکم حرافی کردم رفتم نهار .
نهار هم مورد علاقم بود(سیب زمینی و بادمجون و مرغ و گوجه اونم با ماست)سریع خوردم اومدم دوباره انجمن با لاله (همون f.r) یکم حرف زدم و شد ساعت 3 رفتم یکم استراحت کردم نشستم درس خوندن بعد یکم خوندن دوباره انجمن یکمم کالاف شد ساعت 7 بعد دیدم نوشت شما تگ شدین تو هفته های خوشحالی منم ذوق زده پریدم تو اون تاپیک دیدم بله دعوت شدم
چون داشتم یه چی تو یوتیوب میدیدم تصویر دیر اومد بعد با ذوق بیشتری پریدم تو دلی و تشکر کردم و یکم دیگه حرف زدم و زدم شد ساعت 10 که الانه
فک کنم این خوشحالی نبودا کلا خاطراتمو نوشتم
#بعد اینکه انتشار دادم دیدم چه زیاد شد -
%(#ff0088)[روز پنجم] 97/6/18
آآآیآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ دیزاین خوبه
1! آههننننگ خوب حالمو معلومه که خوب داره میکنه
2! دانلود اهنگ خوبم حس خوبیه واقعناا
3! این دیگه به آهنگ مربوط نیسترفتم دانشگاه تبریز و با محیط اشنا شدم از دوستم قبل رفتنم پرسیدم که چی کار کنم نگهبانش یه وختی نکنه بگه کارت دانشجیویت کو .... گفت جوری رفتار کن نفهمه دانشگاه ندیده ای ! + 2 تا شرط گفت که یکیش قابل گفتنه یکیشم بگم مهر اخراجم زده شده امادست میدن هر دو دست راستوچپم
باید هدفون توی گوشم نباشه که رعایت کردم رد شدم ورودی رو ....بسیار ماهرانه رد شدم مثل ین که با چشمای بسته میرفتم ! ... رفتم یه 2 دیقه صبر کردم تا دوستم رسید عجب کلاغایی داره دانشگاهمون
....حمله هوایی میکنن باید جا خالی بدی ....ادم نمیدونه به بالا نگاه کنه قدم برداره یا جلو یا این ور اونور نگاه کنه
بسسه قصه برای شبا ی دیگه هم بمونه اخه -
خوشحالی هایِ امروز:
فردا، نوزدهمین سالگردِ ازدواجِ مامان و بابامه و بخاطرش خوشحـــــالم
بیشترِ امروز، صرفِ پیدا کردنِ دستورِ کیک و غذا شد..
فردا روزِ خیلی شلوغی برام خواهد بود و هیجان زده ام.
عصر، با نگارین راجع به آزادی و وقار و طریقه ی برخورد و این مسائل صحبت کردیم و آخرش به نتایجِ خیلی خوبی رسیدیم
چند دقیقه پیش با سارا، راجع به مراحلِ پختن برنج حرف میزدیم که مکالمه مون مثه همیشه با خنده های شدید به اتمام رسید
امروز، حجمِ خیلی عظیمی از دلتنگی از قلبم بیرون شد..
.
.
پایانِ روزِ چهارم:raised_hand_with_fingers_splayed_light_skin_tone: -
سلام...
دیروز فرصت نکردم پست بذارم...شرمنده..
خب خوشحالی های روز دوم:
بعد ده رووز خواهر کوچیکمو دیدمو این بزرگترین خوشحالی امروزم بووود
بهترین خبر دنیا رو دو ساعت پیش شنیدم
این بود که: پسرعموم که تصادف کرده بود، بهد 4 روز که تو کما بود، به هووووش اوووووومد
هووووووووررررررررراااااااا
جییییییییییییغغغغغغغغغ
(دیگه بهتر از این نمیشه)
رفتم پیشش و باهاش حرف زدن(بهترین حس توی این چند روز واسم بود)
بعد از یه هفته خنده رو، رو لبای داداشام دیدم(به خاطر به هوش اومدن آرش)
.
.
.
همین قدر خوشحالی برا امروزم بسه..!
یعنی
من و این همه خوشحالی محاله
.
.
تا فردا..
به خدا میسپارمتون -
روز دوم
خب امروز سعی کردم دو سه تا کار خفن انجام بدم ولی نشد بازم شد روز عادی ولی من روز عادیمم خوبه
صبح ساعتو گذاشته بودم واسه ساعت هفت ساعت خورد یدونه زدم تو کلش خفه شه بعد ساعته افتاد زمین خراب شد هی میزدم خفه شه این نمیشد هی صدا میداد
بلاخره باتریشو در آوردم انداختم اونوربعد گرفتم خوابیدم تا ساعت ده
یکی نیس بگه تو که بیدار بشو نیستی چرا ساعتو کوک میکنی بعد میزنی خرابش میکنی
ساعت ده پا شدم رفتم بالا اصلا حس صبحونه خوردن نداشتم یه لقمه گرفتم خوردم با یه لیوان چای بعد پریدم تو اتاق خواهرم نشستم درس خوندن بعد یه وقتایی هم به انجمن سر میزدم و یکن حرافی کردم شد ساعت ۲ مامانم اومد غذا پختاونم چه غذایی
با زور به خوردم دادن غذا رو
منو اغفال کردن که ایندفعه خوشمزس ولی نبود
نهارو زود خوردم بعد لباس پوشیدم که برم کلاس شیمی رفتم اول مجله رو خریدم خیلی خوشحال بودم که تموم نشده بود
بعد رفتم کلاس یعنی اندازه یه هفته ام اونجا خندیدیم بعد پیاده راه افتادم به سمت ایستگاه تاکسی خیلی تشنم بود یعنی خیلیا کم کم داشتم خشک میشدم رفتم تو تاکسی نشستمو اومدم خونه دیدم نشستن دارن هندونه میخورن خیلی خوشحال با اون حال تشنم نشستم نصف هندونه رو خوردم یه نصف دیگه هم بود تو یخچال برداشتم وسطشو خوردم گذاشتم سر جاشحالا بماند که هی میگفتن چرا وسطشو خوردی
ارزششو داشت تا ساعت پنج درس میخوندمو بعد ساعت شش دیگع خیلی خسته شدم گرفتم خوابیدم تا هفت بعد دوباره درس تا ساعت نه بعد اومدم انجمن یه سر زدم الانم دارم مینویسم
فک کنم زیادی دارم ندید بدید بازی در میارم عوض هفت هشت نفر نوشتم -
یه روز ازون روزایی که از صبح که پا میشی یه جور دلهره ی عجیب غریب مهار نشدنی وجودتو گرفته تا خود خود شب....
کل روز فقط هنزفری به گوش و گوشی به دست که شاید شاید بتونه بهش فک نکنه...ولی نشد که بشه!!
هعی میره سراغ کتابی که نصفه نیمه خوندشو خیلی وقته رو میز داره خاک میخوره ولی یه صفحه ازشو بیشتر نمیتونه بخونه...
وبرای شاید صدمین بار سایت سازمان سنجشو چک میکنه...
.
.
.
.
.
.
کی میشه که این روزای پر از استرس و بلا تکلیفی تموم شه
شاعر میگه کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش و بی خیال نشستن؟؟؟ واقعا کجاست!؟
براتون خنده های از ته ته ته دل ارزو میکنم
شاد باشیدان
پ ن:واقعا هیچ موضوع خوشحال کننده ای امروز واسه نوشتن نیافتم -
آقا من دیروز جا موندم
دیروز، سالگرد ازدواج مامان و بابام بود. شبش دستورِ چیزایی که میخواستم درست کنم رو با کمکِ سارا پیدا کردم. خیلی مراقب بودم که متوجه نشن و قضیه اسپویل نشه
میخواستم صبحِ زود بیدار بشم ولی دیر بیدار شدم..
برا ناهار، بهترین زرشک پلو با مرغ ای که بلد بودم رو درست کردم+ دلمه:face_savouring_delicious_food: (اون کاپِ فرزندِ نمونه ی منو بدین برم من
)
عصر هم جشن گرفتیم؛ کلّی خوش گذشت. جاتون خالی بود:smiling_cat_face_with_open_mouth:
دیشب به مامانم گفتم میخوام برم موهامو دردلاک کنم. یه جوابی بهم داد، نیم ساعت رو ویبره بودم
هیچوقت یادم نمیره..
دیشب با یکی از هم کلاسیام بعد از مدت ها صحبت کردم و خوش حال کننده بود:)
.
.
پایانِ روزِ پنجم:raised_hand_with_fingers_splayed_light_skin_tone: