هرچی تو دلته بریز بیرون 3
-
@philosopher
اهاااا
بله بله
انشاالله موفق باشید -
@philosopher
زرتشت روزی از گرما در زیرِ انجیربُنی خفته بود و دستها را بر چهره نهاده، که ماری دررسید و گردناش را گزید، چنانکه زرتشت از درد فریاد کرد. چون دست از چهره برگرفت، مار را دید. مار چشمانِ زرتشت را بشناخت و ناشیانه به خود پیچید و رو در گریز نهاد.
زرتشت گفت:«مرو که هنوز سپاسات نگفته ام! تو مرا به هنگام از خواب برخیزاندی. من هنوز راهی دراز در پیش دارم.» مار غمگین گفت: «راهی چندان در پیش نداری. زهرِ من کُشنده است.» زرتشت لبخندی زد و گفت:«کجا اژدهایی از زهرِ ماری مرده است! بیا زهر ات را باز گیر! تو نه چندان توانگر ای که آن را به من بخشی.» آنگاه مار دیگر بار بر گردن او افتاد و زخماش را مکید. -
@SOBHAN-1999 اون حرف تو مخم نرفت شاید که الانم اینجام
ولی قول میدم بهش عمیق تر فک کنم
الان قدر اون حرفو بیشتر میدونم
دمتون گرم@philosopher
بنظرم ادم هرچی از فضای مجازی دور باشه ارامشش بیشتره
خیلی خوبه ک یه مدت به خودتون استراحت بدین و کار هایی انجام بدید ک به فضای محازی ربطی نداشته باشه -
@philosopher
زرتشت روزی از گرما در زیرِ انجیربُنی خفته بود و دستها را بر چهره نهاده، که ماری دررسید و گردناش را گزید، چنانکه زرتشت از درد فریاد کرد. چون دست از چهره برگرفت، مار را دید. مار چشمانِ زرتشت را بشناخت و ناشیانه به خود پیچید و رو در گریز نهاد.
زرتشت گفت:«مرو که هنوز سپاسات نگفته ام! تو مرا به هنگام از خواب برخیزاندی. من هنوز راهی دراز در پیش دارم.» مار غمگین گفت: «راهی چندان در پیش نداری. زهرِ من کُشنده است.» زرتشت لبخندی زد و گفت:«کجا اژدهایی از زهرِ ماری مرده است! بیا زهر ات را باز گیر! تو نه چندان توانگر ای که آن را به من بخشی.» آنگاه مار دیگر بار بر گردن او افتاد و زخماش را مکید. -
marylb در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@philosopher
زرتشت روزی از گرما در زیرِ انجیربُنی خفته بود و دستها را بر چهره نهاده، که ماری دررسید -
کسی کاری نداره ظاهرا درسته؟
من دارم میرم اگه چیزی هست الان بگید
اگه الان نمیگید کلا نگید
منو تگ کنین هم نمی بینم چه برسه پی وی@philosopher
برو به سلامت ...
مراقبِ خودتون باشین ( : -
@philosopher
برو به سلامت ...
مراقبِ خودتون باشین ( : -
@philosopher
.... ) : -
@philosopher
یه لحظه میای پی وی ؟؟