اشتیاق حاصل از جَو یا علاقه درونی؟
-
چگونه زندگی، شغل و تحصیل واقعیمان را پیدا کنیم؟
اگر هنوز به دنبال شور و اشتیاقت هستی. باید بگویم راه را اشتباه میروی. بگذار راحت بگویم اگر هنوز به دنبال چیزی هستی که شوق داری اصلا شوق آتشین. یعنی به هیچی نرسیدهای.
اگر هنوز به چیزی نرسیدهای. ولی همچنان به دنبال شوق و اشتیاقت هستی. مسیر را اشتباه آمدی. حقیقت همینست. کسی برای شوق و اشتیاق شما پولی نمیدهد. کسی برایش مهم نیست چقدر آتشین شوق داری. آیا کاری انجام میدهی؟ برایشان مشکلی حل میکنی؟
حتی خودت. چه مشکلی از زندگی خودت را حل میکنی؟
حتما برایت سوال شده که این آدمای موفق که شوق و اشتیاق داشتند چطور پس بالا رفتند؟
صبر کن. آرام باش. شما نکتهٔ آنها را نگرفتی. و هنوز شوق و اشتیاقت در جو است. آنها به دنبال جو و شور و اشتیاق نرفتند. آنها دنبال چیزی رفتند که در وجودشان بود. چیزی که میلرزاندشان. اینجا بود که شوق به وجود آمد. در حقیقت آنها با شوق پیش رفتند. نه برای شوق.
اشتیاق آنها چه فرقی داشت؟ آنها اشتیاق را در انجام کاری یافتند. نه انجام کاری را در اشتیاقشان. این حرفهای بیهوده مربیان جدید دنیا که جز حرف زدن کاری ندارند را بریزیم دور. زندگی موفقها را مطالعه کنیم. خواهیم دید که چطور یک چیزی را پیدا کردهاند و به دنبالش رفتهاند.
فرق اشتیاق با دوست داشتن
شوق و اشتیاق یا شور بر اثر جو بوجود میآید. یعنی شما جوگیر میشوی. اصلا این چیز بدی نیست. روش استفادهاش میتواند مضر باشد.اما دوست داشتن درونیست. شما چیزی را دوست دارید. حالا به چندین دلیل. گاهی به دلیل خاطره خوب از انجام کاری. گاهی تجربه خوب. گاهی حتی بیدلیل. اما در اثر جو نیست.
اشتیاق با تجربه و حال و هوای ما به شدت بالا و پایین میشود. اما علاقه و دوست داشتن بسیار سخت تغییر میکند. و معمولا هنگامی تغییر میکند که یا اتفاق بسیار شدید بدی بیافتد. یا به مرور موریانههای بدی بدنه علاقه شما را خورده باشند.
خودت را در موقعیتی تصور کن که کنار مخاطب خاصت هستی. میخواهی باهاش صحبتهای خصوصی کنی و مطلب مهمی را بگویی. اما ناگهان متوجه ناراحتیاش میشوی. برخورد خوبی ندارد و دلت را آزرده میکند.
تو حرفت را نمیزنی. مدل رفتارت را کمی تغییر میدهی. شاید کمی باهم خشک برخورد کنید. و جو سنگین میشود. اما دوستش داری.
شوق و اشتیاق شما برای برقرار ارتباط و صحبت کور شد. اما علاقه شما کاسته نشد. اصلا هیچ ربطی به علاقه شما نداشت. فقط بخاطر جو رفتار خود را عوض میکنید. شاید خشک شوید شاید عاقلانه برخورد کنید و به دنبال حل مشکل برآیید. اما میدانید آن که کنارش هستید با همهٔ بداخلاقی که نشان داد همان است که قلبتان برایش میتپد.
این تفاوت شور و اشتیاق است با دوست داشتن.
بگذارید یک مثال دیگری بزنم
تصور کن علاقهمند به سبک خاصی از موسیقی هستی. یک روز حوصله نداری و میخواهی سبک دیگری گوش کنی. اصلا شور و شوقی برای گوش دادن به آن سبک را نداری. اما آیا واقعا دیگر آن سبک را دوست نداری؟
میبینی تفاوت علاقه و شور و اشتیاق اینطور است.
پس بجای اینکه به دنبال جو باشی. در کاری که استعداد و علاقه داری جوگیر شو.
چطور این علاقه را کشف کنی؟
شاید ناراحت کننده باشد اما بسیار سوال مسخرهای است. و این تقصیر ما نیست. تقصیر رسانهها، سیستم آموزشی و … است. اینجا هم عدهای فرصت طلب از این ضعف ما استفاده میکنند.گرچه تقصیر ما نبوده اما این مسئولیت ماست که اینطور نمانیم. تقصیر ماست اگر باز به همین اشتباه ادامه دهیم.
خیلی سادهست. ما به چه علاقهداریم و در چه استعداد داریم. کاملا درون خودمان است. میدانم تبلیغ و جوهای جدید خزعبلات به خورد ما میدهند. اما باور کنید دست ماست. کافی به درون خودمان بنگریم. خلوتی کنیم. مطمئن باشید پیدا میکنید. اگر هم واقعا نمیدانید چه کنید. این راه حل را انجام دهید.
یک کاغذ بردارید. دو قسمت کنید. بالای سمت راست بنویسید: «چیزهایی که دوست دارم» و بالای سمت چپ بنویسید: «هدیههای درونی که دارم».
حالا هرچه، از کار تا تحصیل و سبک زندگی که دوست داری داشته باشی سمت راست بنویس. کاغذ کم آوردی کاغذ بعدی. علایقت را خالی کن. ممکن برخیهاش شور و جو باشد و تو ندانی. اما مهم نیست. بنویس. در نهایت میفهمی کدامها علاقه و کدام جو هستند.
بعد بیا سمت چپ و هدیههای وجودیت را بنویس. از تواناییهایی که داری. از روی دست راه رفتن تا توانایی و درک سختترین مسایل ریاضی. از استعدادهایت بنویس. ممکن است صدای خوبت باشد ممکن است نقاشی زیبا کشیدن باشد. از دویدن خوبت تا نفوذ در دلها و دست پخت خوبت. هرچه استعداد و توانایی داری بنویس.
دلیل اینکه این ستون را هدیه گذاشتم همین است. تا هم استعدادهایت را پوشش دهی هم توانایی. هر هدیهای که خدا، آفرینش و یا هرچه که میخواهی صدایش کنی در وجودت قرار دادهاست. اینها را بنویس.
وقتی تمام شد. قدری استراحت کن. شاید بهتر باشد یک روز بگذاری کنار باشد. اما بیشتر از یک روز نشود. شاید هم یک ساعت برایت کافی باشد.
بعد برگرد و نگاه کن. ببین اینهایی که دوستداری کدامشان واقعا علاقه بوده و کدامشان جوگیر شدی. بعد شوق و اشتیاقت را خط بزن. شوق و اشتیاق یک حس زودگذر که میتوانی در هرچیزی برای خودت به وجود بیاری. همان کاری که رسانهها و خیلی از این جو دهندهها تا الان باهات انجام دادند. تو را به چیزی سوق دادند که اصلا برات مهم نبوده و فکر میکنی که دوستش داری. اینجا مشخص خواهد شد.
حالا وجه مشترک هدیههات با علاقهمندیات مشخص است. اینها چیزهای هستند که هم یک هدیه درونی در رابطه با آنها داری و هم علاقه داری. اینجاست که شوق درست شکل میگیرد. اینها چیزهایی هستند که میتوانی دنبالشان بروی.
مثلا اگر دست پخت خوبی داری. خب یک آشپزخانه یا یک رستوران محلی است که پیشرفت میکنی. میتوانی همین الان کارت را شروع کنی. از کم شروع کن و بیشتر یادبگیر و پیشرفت کن.
اگر در تدریس توانایی. یک زمینه از علاقهات را دنبال کن و آن را تدریس کن.
خیلی سخت نیست. مسیر اینطور است. خیلی ساده شد نه؟
حالا یک سوال پیش میآید. خیلی از افراد مخصوصا مشاهیر برای رسیدن به چیزی با شوق کار میکردند. بلاخره شوق باید داشت یا نه؟
قبلش هم گفتم. شوق چیز خوبیست اگر درست استفاده نشود مضر میشود. وقتی شما برای چیزی که علاقهنداری شوق داشته باشی یعنی جایی از کار میلنگد. اینها برای چیزی که دوست داشتند و میخواستند تلاش کردند. با اشتیاق به سمتش رفتند و تلاش کردند.
بگذارید داستان یکی از مشاهیر دنیا را باهم نگاهی کنیم. من ایرانی مثال نزدم چون خیلی وارد نیستم یعنی از مشاهیر هم عصر ما جز عده کمی بقیه به جاهای تاریک میرسیم. بعدم من مطالعه خاصی روی زندگی آنها نداشتم. البته بجز کارآفرینها. اما در مشاهیر منظورم سلبریتیها ترجیحا کسی مثال میزنم که در کل دنیا مشهور باشد. اینطوری ملموستر است.
زندگی آرنولد شوارتزنگر را تاحالا خواندی؟
ترمیناتور، کماندو، غارتگر و … فیلمهای معروف او هستند. فرمانداری کالیفرنیا. قهرمان بدنسازی و تناسب اندام جهان. مطمئنا از نظر خیلیها انسان موفقی است.شوق و اشتیاق بسیاری برای همه اینها داشت. الان هم در یوتیوب کلیپهای خودش مثل له کردن هرچیزی توسط تانک شخصی آرنولد را گذاشته. اولین بار که دیدم برام جالب بود. آرنلود الان ۷۱ سال سن دارد (۱۳۹۷ خورشیدی). ولی ورزش بدنسازی را انجام میدهد. تیراندازی میکند. وقتی نگاه کردم با خودم مقایسه کردم دیدم. پسر من دارم راهی میرم که فکر میکنم دوست دارم. شوق و جو بسیار داشتم. برای چیزهایی که فقط جو بود.
آرنولد عاشق بدنسازی بود. عاشق بازیگری. و هرکاری که کرد دوست داشت. شوق و اشتیاقش بر اساس علاقهاش به وجود میآمد. میخواست چیزی باشد نه پولدار. تلاش کرد. توی یکی از ویدیوهاش میگفت من وقتی بچه بود از اتریش میخواست به آمریکا بیاد. درست در دو دهه رکود بعد از جنگ جهانی دوم به دنیا آمده بود. ولی بجای شوقش، علاقهاش را دنبال کرد. برعکس ما آن زمان رسانهها خیلی قوی کار نکرده بودند. ابلههای موفقیت نما همه جا به لطف شبکههای اجتماعی نبودند. که به ما پولدار شو پولدار شو تزریق کنند. یا رسانهها و سیستم آموزشی بگویند، پول اخه، اهه، بده زشته و … .
توی دوگانگی قرار داریم. کمتر کسی میگوید دنبال علاقه درونیات باش. دنبال هدیهات برو.
آرنولد وقتی وارد آمریکا شدمدرسه میرفت و بعد تا عصر کارگر ساختمان بود. باشگاه بدنسازی ورزش میکرد. ساعت ۸ تا ۱۲ شب کلاس بازیگری و یک مدت حذف لهجه میرفت. به قول خودش ۶ ساعت میخوابید. بقیهاش را کار میکرد. مدرسه، کار، ورزش، کلاس. به امید صبح دولتش نشسته بود. مثل خیلیها.
برای همین به خیلی چیزهایی رسید که آرزوی خیلیهاست.
بله شوق و اشتیاق در راستای خواستههایشان و هدیههای درونیشان دارند. تلاش برای علایق و تواناییهاشون. نه برای اینکه صرفا شوق انجام چیزی را داشته باشند. شوق یک احساس که بعدها به وجود خواهد آمد.
دنبال اشتیاقت نباش، دنبال هدیه و تواناییهایت برو.
منبع : http://zistanplus.com/دنبال-استعداد-و-تواناییات-برو،-نه-دن/
-