سلاام-)
ممنون ا خانوم مدیر ک اینقد خوبن .
امم کلن امرو روز خنده داری بود نمیدونم چیاشو بگم اهان روز اول رو یادم رف.
امم امرو دلم برا باورن تنگ شده بود رفتم حیاط شبیه سازی کردمش :/شیر آبو باز کردم گرفتمش رو گل یاسمون شبنما روش خیلی بامزه میشن. یکمم ا آب ریخت روم یخ کردم:/ایشالا ک سرما میخورم دیگ ا این خل بازیا نمیکنم.
رفتم اتاق حدی اینقد چرت و پرت گفتیم و خندیدیم ک احساس کردم الاناس ک خفه شم برم اون دنیا:/کلن دست برا نمونده بود اینقد کوبیدمش اینور اونور.
امم آها امرو تونستم HP و Speedاژدهامو ارتقا بدم .خیلی قوی شد:/
امم باز امرو ی بچه خوشگل رو دیدم حیف ک دیر ب من رسید وگرنه ی لقمه چپش میکردم . ولی خو چیکار کنم ی بچه میاد خونمون باید دست سه نفر دیگ بگرده تا برسه ب من .تا بچه رو ا بابا بگیرم ی ساعت طول میکشه بعدش حدی ک اخرشم باید سرش دعوا کنیم .نمیزارن ادم فیض ببره ک.
امم ی تی شرتم بنفش خرریدم اینقد زیادن شدن ی کلیکسیونی شدن برا خودشون. یکی ا چیزایی ک خوشحالم میکنه تی شرت خریدنه .نمیدونم چرا....واقعن نمیدونم .تازه این یکی خیلی خاص تر بود با رگهای صورتم ست بود.خیلی باکلاس شده لامذهب:/
از همه مهم تر غذا خوردم.-___-
اهان داش یادم مییرف دوستم برام ی پیکسل خریده بود ...خیلی خوشحال شدم... ولی متن روش داغونم کرد...نگین هنو تو شوکم..
با تشکر ا خوانندگان عزیز^^
mo
دیدگاهها
-
هفته های خوشحالی -
هفته های خوشحالیسلام-)
روز دوم . میخواستم دیشب بنویسم نشد .
امم دیرو هم روز باحالی بود سر صبح رفتم حیاط بعد ی دفه ای گفتم اعع چطوری پسر چقد خوشتیپ شدی امرو .مامانم میگ کیو میگی "//گفتم این گل حسن یوسف دیگ.چن رو بود پژمرده شده بود امرو خیلی خوب شده.مامانم میگ حالا چرا اسمشو گذاشتی پسر .منم گفتم اول از همه اسمش پسرونس بعدشم هر جوری حساب کردم گلش از هیچ لحاظی شبیه دختر نبود دیگ.:/ ی ساعت داشتم گل رو نیگا میکردم و میگفتم نیگا اینجوری و میخندیدم خلاصه گل خوبیه ازش راضیم:///////چ گل مظلومیه .
امم اها سر صبح تلویزیون فیلم مورد علاقمو نشون داد خیلی خوشحال شدم .ندیدمش ولی حس خوبی بود.
امم رادیو امرو هم خیلی جالب بود مجری رادیو ی ساعت داشتن در مورد ی موضوع حرف میزدن و اطلاعات میدادن ک هند اینجوریه نمدونم کلی چیزای دیگ بعدش اخر صحبتاشون برداشتن گفتن حالا میتونین تماس بگیرین و بگین ک این اطلاعات درست بود یا ن://کم مونده بود گوشی رو بکوبم ب کلم خخ والا ا:/ بعدش یکم وایستادن هیشکی زنگ نزد خخخ اخرش یه نفر زنگ زد گفت درست بود:/منم گفتم ن پس اشتباه بود اخه این چ سوالیه ک میپرسین مگ میشه ادم ی ساعت توضیح بده بد بگه غلطه://///سر صبحی داستان داشتیما البته هنو صبح نشده بود.کلیم ب این داستان خندیدیم.
امم عصر هم خیلی خوب بود منو مامانو و حدی و ماشینو ا همه مهم تر .اره همون...موزیک^^
دیرو همش دمبال اهنگای شاد بودم دلم پوکید اینقد اهنگ شاد گوش نکردم://
اهنگ دل دیوونه احمد سعیدی هم ک دیگ جای خودش و خوندن حدیم ی طرف دیگ . احساس میکرد ا خواننده هم بهتر میخونه ولی نمیدونس صداش داره اذیت میکنه ما رو خخخخخ صداش جز اینکه ب اهنگ خطو خش بندازه چیزی نداشت همه اهنگا رو هم میخوند .اخرش مامانم گف من بخونم بهتر میخونم .ی ساعت داشتیم میخندیدیم خخ.
شب هم اتفاقات امرو رو مینویسم .~_~
و همچنان تشکر میکنم ا همه ی خوانندگان بهتر ا گل-)))) -
هرچی تو دلته بریز بیرون 3
-
سواد زندگی در اجتماعمعمولاً نذرهایی که انسان میکند به صورت مشروط است یعنی مثلاً نذر میکند که
اگر بیماریم معالجه شد
اگر فرزندم در دانشگاه قبول شد
اگر فلان خطر از من دور شد
اگر به فلان خواسته ام رسیدم
این کار را بکنم:
بیشتر کارهایی که ما به عنوان نذر انجام می دهیم در
پختن غذا
تهیه و پخش شعله زرد
تهیه و پخش شربت و... خلاصه می شود.زمانی مردم بسیار گرسنه بودند و نذری، صرفا در اطعام مردم خلاصه می شد اما با حضور و بروز تکنولوژی و رفاه عمومی مردم، باید در نذریها هم اتفاقهایی می افتاد که کماکان می افتد
اگر نذر کنیم برای رفع بلا و رسیدن به کامیابی ها یا دوری از بیمارییک ماه دروغ نگوییم
یک ماه عصبانی نشویم
یک ماه هر روز به پدر و مادرمان سر بزنیم
یک ماه زودتر از همه سرکار حاضر شویم
یک ماه تمام کارهای خدماتی را انجام دهیم
یک ماه برای رفتگر های محل غذا و نوشیدنی ببریم و...
ویا اینکه اگر قرار است از مال دنیوی ببخشیم
یک نیسان آسفالت نذرکنیم و در چاله های کوچه ها بریزیم
یک ماه قوانین راهنمایی رانندگی را رعایت کنیم
صدجلد کتاب نهج البلاغه بگیریم و راه و رسم زندگی را هدیه بدهیم
ده جفت کفش به کودکان بی بضاعت بدهیم
صد عدد سطل زباله بگیریم و در خیابان ها بگذاریم
دهها جمله و مقاله موفقیت بنویسیم و چاپ کنیم به مردم هدیه بدهیم
ویزیت ده بیمار
هزینه داروی ده بیمار
صندلی های شکسته مدرسه
لامپ های سر گذار و...
می تواند نذری خوبی باشد#مهراب_حیدری
-
هفته های خوشحالیسلاام-)
اینم ا امرو...روز سوم~
امرو سر صبح میخواستم برم حیاط درو باز کردم ی دفه ای ی گربه اومد جلو پام اینقد ترسیدم خوردم ب در ..چن دیقه وایسادم دوباره رفتم جلو گربه هم اومد جلو ..من ترسیدم اون تفلی هم ترسیده بود خخخ.باز دوباره اومد جلو پام باز کوبیده شدم ب در خخخ بدجورم میخوردم ب در خخ .اخرشم بابام خواب بود چشاشو وا کرد ی نگاه بهم انداخت بدش خوابید .نگاهش پر از این حرف بود.. چته؟//خخخ
منم ی دفه ای گفتم اع برو دیگ نمیزاری رد شیم.خودم ب خودم کلی خندیدم .
امم برا ناهار هم حدی ا مدرسه اومد مژده غذای مورد علاقشو دادم کلی خوشحال شد.
امم همون روز ک رفته بودم حیاط آب پاشی کرده بودم همه جا رو .کتونیاش رو خیس کردم بعدش میخواس بره بیرون گفت اع چرا اینا خیسن منم گفتم کتونی منو بپوش.الان دو سه روزه میره مدرسه کتونیای منو میپوشه://فک کنم هنوزم کفشاش خشک نشدن://کفشای من بهش ساختن خخخخخ.
امم آها امرو قرار بود هر کی ی سوتی ا دوران مدرسش بگه سوتیا ی همه ی طرف سوتی من ی طرف همه میگفتن اقا مام هول میشیم ولی ن در این حد خخ.سوتیای قبل سوتیای من سو تفاهم محض بود لامذهب:// کلی ب این سوتی من خندیدن .دیگ میخواستیم اسید بخوریم خخ://
امم الانم بابام ا اون شیرینی هایی ک دوس دارم برام خرید.بد جوری ب دل میشینن.
اینم ا مرو~*
ممنون ا خوانندگان خوببببب .-. -
هرچی تو دلته بریز بیرون 3کاش همبرگرا رو مربع و مثلث درست میکردن
ببینم اینایی که میگن همبرگرد چی میخواستن بگن


-
سواد زندگی در اجتماعﺧﺐ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ؟
ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﮐﻪ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻣﺎ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ
ﯾﮑﯽ ﻣﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ؟
ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﺮ ﺑﻼﯾﯽ ﺳﺮﺕ ﺁﻣﺪ،ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﯾﺪ
ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﯾﺎﺭﻣﺎﻥ ﺑﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ
ﻋﺰﯾﺰﻣﺎﻥ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ
ﻋﺸﻖ ﻣﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺻﺪﺍﻣﺎﻥ ﺩﺭ .... ﻧﯿﺎﻣﺪ
ﺗﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪ، ﺳﺮ ﺧﺎﮎ، ﻭﺳﻂ ﺳﺎﻟﻦ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ ﺍﻣﺎﻡ ..
ﺑﺠﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮔِﻞ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﭼﻨﮓﺑﺰﻧﯿﻢ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﮑﺸﯿﻢ ﻭ ﺷﯿﺸﻪ ﺑﺸﮑﻨﯿﻢ
ﺗﺎ ﻧﺸﮑﻨﺪ،
ﻧﺮﻭﺩ،
ﺑﻤﺎﻧﺪ،
ﻫﯽ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ .
ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﯾﻢ
ﻭ ﺑﻐﺾ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﻮﺭﺕ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩﯾﻢ .
ﻣﺜﻞﺍﺣﻤﻖ ﻫﺎ ﺩﺳﺖ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻢ ﺭﻓﺘﻨﯽ ﻫﺎﺑﺮﻭﻧﺪ،
ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ،
ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ،
ﺍﺯ ﺩﺳﺖ..#حسين_وحدانى
-
هرچی تو دلته بریز بیرون 3-يدفعه م ناراحت بودم، مامانم اومد گفت ناراحتى؟ گفتم بله، گفت ناراحت نباش و رفت. كمر مشاوره هاى دنيا جهت رفع افسردگى شكست
-
هرچی تو دلته بریز بیرون 2@M-an در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
mo در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
@M-an
سلااااام
به سلام خیلی وقته ندیدمت خوبی؟
@M-an
بله خیلییی خوبم
امیدوارم شما هم خیلی خوب باشین

-
هفته های خوشحالیسلام-)
اینم ا روز چهارم . خوشحالم تونسم امرو بنویسمش .
امم ا کجا بگم امم چیزایی ک یادم میادو میگم.
امرو ی فیلم هندی نشون میداد اسم فیلمش فک کنم داستان عشق یا داستان عاشقی بود یادم نیس درست .لحظه ای رو نشون داد راجو (ک تو همه فیلما اسماشونم راجوعه )مامانشو بغل کرده بود میگف آه مادر چجوری تحمل کنم . ینی عاشق این دیالوگ آه مادرشونم خخخ خیلی باحال دوبله کردن خخ بازیگرشم شاهرخ خان بود.اها اینو گفتم برا اینکه یاد دوران بچگیم افتادم هندی بازی میکردیم چادر و روسری میپیچیدیم دورمون با حدی بازی میکردیم یادش بخیر ...وای خدا کبریتو میسوزندم سیاهیشو میزدیم ب پیشونیمون خخخخ شمع روشن میکردیم همش دعا میکردیم لب پنجره ...
امم آها امرو خیلی اتفاقی آهنگ احمد سعیدی
هی بارونش رو گوش کردم فک کنم جدید باشه واااای خیلی ب دلم نشست یهویی گوش دادم خیلی برام جالب بود اهنگش حس خوبی داره خیلی خوبههههه.
امم عصر امرو هم خیلی خوشگل بود اتاقم .ب کل نارنجی شده بود اینقد بامزه شده بود.
امرو ماامانم داشت آش درست میکرد رفت حیاط ب من گف همون سبزی رو میزه بریز توش .بعد اینکه اماده شد مامانم گف چی ریختی تو این چرا این مزه ای شده خخخ گفتم والا همونی ک گفتی میگ خیلی بد شده تو اشتباهی ی چیز دیگ ریختی .یاد سارا جان افتادم خخ.امیدوارم حالش خوب شده باشه.^^
امم امرو مامانم خیلی خوشحال بود همش لبخند اینم یکی دیگ ا خوشحالیای امرو.
امم شادی الانمم اینه ک دارم اینارو مینویسم و اهنگ رو گوش میدم ~_^
اینم ا امرو:)
مرسی ا خوانندگان شبیه بارون:)))))))) -
هفته های خوشحالیسلام-)
اینم ا روز پنجم .
امم امرو یکی ا کلیپای پرویز و پونه رو دیدم در مورد برنامه کودکای بچه های قدیم بود.وااااای ک چقد خنده دار بود میگف میخواستن ی برنامه نشون بدن صد بار میگفت یکم برین عقب تر یکم عقب تر هنوزم عقب تر خخخ ما ب دیوار خونمونم برخورد میکردیم ولی هنوزم این جمله رو مجریه تکرار میکرد. نمیدونم چ تصوری ا ما داشتن .... میگف ترجیحشونم ژانر وحشت بود . من برنامه ها رو میدیدم شب ادراری میگرفتم خخ.بعدشم همش وسطای برنامه مشکل فنی پیش میمومد حلم نمیشد خخخ همون دو دیقه برنامه رو قطع میکردن.خخخ
امم امرو ی دفه ای چشمم ب حیاط خونه بغلیمون افتاد دیدم ی دفه ای این درخت عین ژله این ور اونور میرفت خخخ ب شدت تکون میخورد ... با خودم گفتم یا خداا ینی باد با این شدت میاد چرا چیزای دیگ تکون نمیخورن بعد فهمیدم یکی داشته درختو تکون میداده خخخخخخخ.میگم این حجم باد خیلی بی سابقه است وگرنه خونه رو با خودش میبرد.خخخ
آهان امرو قرار بود شکست عشقی بزرگی رو متحمل شم ولی خدا رو شکر سیلش ا سرم گذشت دیگ قرار شد ماشینمونو نفروشیم .-.اینم ی خوشحالی دیگ امرو.
و مث همیشه کلی چیزای خوب و خوشحال کننده ک هر روز اتفاق میفتن از طلوع خورشید گرفته تا غروبش تا آسمون ابیو و درخت سبز .
و خنده داراشوهم ک مینویسم....:)
راسی....هیچی ولش خخخ.
ی تشکر هم ا همه خوانندگان مث آبنبات نه نه خوب مث مارشمالو ~.~ -
هرچی تو دلته بریز بیرون 3هواپیما در حال سقوط بوده،
اصفهانیه سریع زنگ میزنه به پسرش میگه:
احمِد،
جَلدى بِپِر آژانس مسافرتی، بلیطى برگشتا باطلش کن،ما داریم سقوط میکنیم


-
سواد زندگی در اجتماعبی سوادی عاطفی چیست؟
وقتي دچار بي حوصلگي ، غمگيني، ناراحتي و....ميشوند نميتوانند توضيح دهند فقط ميگويند "حالم بده" يا"اعصابم خرُده.
اما اينكه اين حال گرفته شان ،ناشي از خستگي،احساس خجالت،طرد شدن از جمع دوستان،حسادت،حس تنفر،احساس گناه،شرمندگي و يا حقارت است
برايش مشخص و روشن نيست .
اين اصطلاح را در روانشناسي كوري عاطفي مينامند كه بين احساسات منفي خود نميتوانند تفكيكي قائل شوند يا به خوبي ببينند.بعضي افراد نيز دچار بي سوادي عاطفي بوده و نميتوانند براي بيان احساس درون خود واژگان مناسب پيدا كنند.
آدمها نیاز دارند بشنوند که شما دوستشان دارید،چرا امروز ناراحتید، چرا جواب تلفن ها را نمیدهیدو...
تمرین کنید احساستان را بیان کنید#دكتر_هلاكويى
-
هرچی تو دلته بریز بیرون 3@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
mo
کلی خندیدم ب جکای امشبت

چ خوب
منم برا همین میزارمشون دیگ بخندین
کلن جوک خیلی دوس دارم -
سواد زندگی در اجتماعنشسته بودم کنار پنجره و داشتم محوطه دانشکده رو نگاه میکردم، درِ کلاس باز شد و اومد نشست رو به روم، یه لحظه جا خوردم، موهاشو کوتاه کرده بود، انقدر کوتاه که اگه دست میبردی لای موهاش از بین انگشت های دستت هیچ تارِ مویی بیرون نمیزد.
قبل از اینکه حرفی بزنم خندید گفت چیه؟ توام مثه بقیه میخوای بگی موی بلند خیلی بیشتر بهت میومد؟ میخوای بگی اونجوری خیلی جذاب تر بودی؟
هیچی نگفتم و فقط نگاهش کردم،
ادامه داد از صبح که اومدم دانشگاه هر کدوم از بچه ها که منو میبینن همینو بهم میگن
گفتم خب راست میگن دیگه موی بلند خیلی بیشتر بهت میومد،
یکم اومد نزدیک تر زل زد تو چشمام
گفت یه سوال دارم
سرمو تکون دادم که سوالت چیه؟
گفت چرا قبل از اینکه کوتاه کنم یبار بهم نگفتی موهات قشنگه؟ چرا حتی یبار به زبون نیاوردی که فلانی موی بلند بهت میاد؟
راست میگفت، تا حالا بهش نگفته بودم، پا شد و از کلاس رفت بیرون،
فردای اونروز ندیدمش توی دانشگاه، بچه ها گفتن دیروز کارای انصرافش انجام شد و رفت واسه همیشه.
یکم ناراحت شدم اما بعد یادم رفت، یه هفته از رفتنش گذشت،
من کلاسهای روز دوشنبه رو بخاطر اینکه تا ظهر سرکار بودم دیر میرسیدم دانشگاه، اون دوشنبه وقتی رفتم سر کلاس دیگه اون صندلیِ ردیفِ آخر کنارِ پنجره برام خالی نبود!
وقتی با بچه ها نشسته بودیم به حرف زدن، دیگه کسی نبود با یه لیوان نسکافه بیاد کنارم بشینه و وقتی داشتم الکی مخالفت میکردم و حرفای غیر منطقی میزدم با حرفام موافق باشه،
دیگه کسی نبود یک ساعت توی سلف منتظر بشینه و از کلاسش بزنه که تنها ناهار نخورم،
دیگه هیچ خبری از این اهمیت دادن ها نبود، اما من اینارو وقتی فهمیدم که رفته بود، واسه همیشه رفته بود، انقدر ندیدمش که رفت!
میدونی ما بعضی وقتا اون کسی که باید ببینیم رو نمیبینیم، حسش نمیکنیم، انقدر بهش اهمیت نمیدیم که سرد میشه، ذوقش کور میشه!
مگه آدم چقدر تحمل داره؟
وقتی یه نفر بهت اهمیت میده نیاز داره که گاهی به روش بیاری، بهش بفهمونی فلانی حواسم هستا،
حتی بعضی وقتا آدم جلوی آینه که می ایسته، خودش رو از چشم اون کسی میبینه که بخاطر اون توی ظاهرش تغییر ایجاد کرده، نیاز داره یه جور دیگه نگاهش کنی، یه کلمه بگی فلانی امروز فرق کردی، آدم نیاز داره، میفهمی؟ این نیاز اگه برطرف نشه برای همیشه میره، اول رفتنش رو باور نمیکنی، چون انقدر حضور داشته، انقدر پررنگ بوده که هیچ وقت فکر نمیکردی بذاره بره!
اما ببین....آدمای اینجوری وقتی رفتن، وقتی نبودن جای خالی شون بدجوری حس میشه، با توام...حواست هست؟#علی_سلطانی
-
هرچی تو دلته بریز بیرون 3تفاوت قصه گفتن والدین ما با والدین جدید...
والدین جدید:
یکی بود یکی نبود...یه پری کوچولو بود که...والدین ما:
یه روزی یه جن از یه قبرستون اومد بیرون و گفت اومدم اون بچه ای رو که نمی خوابه رو بخورم.....منم هر شب غش می کردم ولی اینا فکر میکردن خوابیدم

-
هرچی تو دلته بریز بیرون 2سفره خدا بزرگ است.
پیرزنی نابینایی جلوی حضرت موسی را گرفت.
گفت دعا کن خدا چشمانم را برگرداند.
حضرت موسی گفت باشد.
پیرزن گفت: دعا کن جمالم را هم برگرداند. حضرت یک مکثی کرد. با خود گفت : چشمانش را که
خدا داد، حالا دیگر ...
وحی آمد که موسی چرا فکر می کنی؟ مگر از تو می خواهد؟//

-
هرچی تو دلته بریز بیرون 3-از یکی پرسیدم : ببخشید پلاک 500 کجاس؟
گفت : باید نیگا کنی
آره درست حدس زدید قبلش داشتم بو میکشیدم
-
هرچی تو دلته بریز بیرون 2@M-an
سلااااام
-
هرچی تو دلته بریز بیرون 3ﺭﻭﺯﻱ ﺟﻮانی از پدرش ﭘﺮﺳﻴﺪ
ﭼﺮا اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ اﻳﻨﻘﺪﺭ ﺑﺮاﻱ ﭘﻮﻝ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭا ﻣﻲ ﺁﺯاﺭﻧﺪ و ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺪﻱ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ؟
پدرش ﻗﻮﻃﻲ ﻛﺒﺮﻳﺘﻲ اﺯ ﺟﻴﺐ ﺩﺭاﻭﺭﺩ ﺳﻪ عدد ﻛﺒﺮﻳﺖ ﺭا ﮔﺮﻓﺖ
و ﺩﻭ عدد ﺁﻥ ﺭا ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭ ﻗﻮﻃﻲ ﻧﻬﺎﺩ ﺁﻥ ﻳﻚ عدد ﺭا ﻧﺼﻒ ﻛﺮﺩ
ﻭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻧﺼﻔﻪ ﻛﻪ ﻧﻮﻙ ﺗﻴﺰﻱ ﺩاشت ﻻﻱ ﺩﻧﺪاﻥ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺗﻤﻴﺰ ﻛﺮﺩ و ﮔﻔﺖ :
ﭼﻪ میدووونم!!

