انگيزه
-
به نام خدایی که همین نزدیکیست ....
این روزها حال وهوای دل من وتو بارونیه
دیدی تو روزای بارونی دوست نداریم تو فضای کوچیک ودلگیر خونه بمونیم این همون حس این روزای ماست که میخوایم از این کالبدی که برای خودمون ساختیم بیایم خودمونو بکشیم بیرون
حس میکنیم دنیا واسمون خیلی کوچیک شده ؛ کوچیکتر از اونی که بتونیم حتی یک روز با وجدان راحت نفس بکشیم وزندگی کنیم....
چیزی که حال من وتو رو بدکرده : اسیر شدن تو ریسمان عذاب وجدان خودمونه روز به روز ضخامتش بیشتر میشه و احساس خفگی من وتو هم بیشتر...
اگه معدل پایینی داری ؛ اگه تو زندگی هیچ وقت لذت بهترین بودن رو نچشیدی؛ اگه مثل من یه پشت کنکوری ای که خیلی از تلنگرها برات تکراریه؛ اگه رتبه پارسالت سیلی محکمی تو گوشت زده؛ اگه حرفای اینو اون که مدام قضاوتت میکنن به بی ارادگی وتنبلی مثل یه پتک تو سرت کوبیده میشه؛ اگه از کوچکترین تفریحاتت هم زدی اما هنوز اونی نیستی که میخوای ؛ اگه کار هرروزت شده اشک ریختن
اگه دنبال یه دستاویزی میگردی واسه چنگ زدن وبالا اومدن اما حتی بهترین دوستات هم از حرفای همیشگیت خسته شدن و معلم و...هم از کم همتی تو خسته شدن وتو رو به حال خودت رها کردن
اگه همه این افکار مثل یه کنه افتاده به جونت و خنتو میمکه واگه تو این افکار خودت زندونی شدی میخوام بهت بگم
آهای زندونی !!!
سرتو بالا بگیر ...اومدم ملاقاتی....نه کمپوت وآجیل آوردم...نه یه بغل خبر خوب از بیرون ...فقط چند دقیقه ای گوش دلتو لازم دارم واسه چند کلمه حرف حساب...
میخوام فارغ از اینکه کی هستی والان چه وضعیتی داری چند دقیقه ای سرتو از کیسه ی دغدغه هات بکشی بیرون وبایه نفس عمیق به حرفام گوش بدی...
اینایی که گفتم وضعیت من وتوه ...حقیقته...و نمیشه کتمانش کرد...نمیشه تاریخ واسه ما برگرده تا یه جور دیگه بیایم جلو...تا اینجای زندگی اشتباه رفتیم...اما همه ی این حسای تلخ رو یادآوری کردم که ...اول یادمون بیاد باید قبول کنیم شرایط فعلی رو..
اما حالا که ظرف حوصلت از کارای خودت سرریز شده میزنی به دل کوه وفریاد میزنی....کمکم کن....و بارها وبارها میشنوی کمکم کن...کمکم کن...کمکم کن...و اونجاست که صدای کمکم کن خودت وقتی تو گوشت میپیچه به یاد میاری تنها کسی که میتونه به تو کمک کنه خوده تویی...بغضت میترکه وزانو میزنی و برای آخرین بار تصمیم میگیری که تغییر کنی...
رسیدی به این حقیقت که باید تغییر کنی??? اگه رسیدی باقیشو بخون...
میخوایم بریم یه سفر؛سفری که مقصدش رسیدن به یه استایل جدید از خودمونه...آره درست فهمیدی ...میخوایم بریم سفر تغییر ...اونم از جنس تغییر خودمون...باید وقتی برمیگردیم هیچ کس من وتو رو نشناسه...هرکسی تو عمق وجودش به رضایت از خودش نرسیده ومیخواد تغییر کنه قطار تغییر درحال حرکته...وقتی من وتو قصد سفر میکنیم یه عده زمزمشون وایسا حالا باهم شروع میکنیمه ؛اینا همونایی ان که هرروز تو گوشمون میگفتن از فردا خوب میخونیم...یه عده هم میگن اگه رفتی دیگه برنگرد اینها اونایی ان که چون ما از اونها پایین تر بودیم وجودمون بهشون اعتماد بنفس میداد بنابراین تحمل بهتر از اونا شدنمون رو ندارن...اما فارغ از همه این حرفها تو تصمیمت رو گرفتی ...
باخودت میگی: من چرا اینجوری باشم ساکتو برمیداری و میدویی سمت قطار...صدای لوکوموتیو وسوت قطار خبر از چندثانیه فرصت باقی مونده واسه سوارشدن میده...3...2....1...سفر آغاز میشه ؛این سفریه فرصتیه که یه تبر برداریم و تیشه به ریشه ی عادتهایی بزنیم که روز وشب مارو رسوندن به این عذاب وجدان...مسافرای این قطار همه رتبه برترهای آزمون ها ان شاید بجز تو.
اما تو ..تا قطار شروع میکنه به حرکت یه حس غربتی رو دلت سنگینی میکنه انگار از جنس همسفرات نیستی انگار خیلی باهاشون فرق داری ..این غربت انقدر رو دلت سنگینی میکنه که میخوای اولین ایستگاه پیاده شی و برگردی آخه چندنفری از سختیای راه میگن...اما یاد همه اون روزهایی که فقط با اشک منتظر گذشتنشون بودی میفتی ویه سیلی به خودت میزنی ومیگی نه یا میمیرم یا تغییر میکنمو برمیگردم...این غربت بهای سفر خودسازیه...
باتمام وجودت محو مسیر میشی ...برخلاف همیشه انگار همه چیز برات تازگی داره...خوشحالی پاتو مسیری گذاشتی که سالها فقط تو رویاهات آرزوشو داشتی...آره مسیر تغییر و میگم...
قطار اولین ایستگاه توقف میکنه ...ایستگاه ارتباطات ؛ تلویزیون؛ تلگرام ؛ اینترنت ؛تلفن و....طبق عادتهای قدیمی باهیجان میری سمت در اما انگار تو تنها کسی هستی که میخوای پیاده شی ...پس میفهمی این اولین عادت آدمهای موفقه که از بین تمام پیشنهاداتی که این دنیا بهشون میده تنها اونی رو انتخاب میکنن که در جهت هدفشونه و یه نفر به سمتت میاد ومیگه عزیزمن تو یه مسافری...یه مسافر اگه بخواد میخ چادرشو هرجایی سفت کنه از سفر جامیمونه...باید از این تعلقات رهابشی...
کم کم تاریکیه هوا به اوج خودش میرسه منتظر یه فرصت میگردی تا به بقیه بگی که اون تخته کنار پنجره واسه توئه و تو قراره روش بخوابی بالاخره طاقت نمیاری و میگی اما انگار تنها چیزی که واسه اینها مهم نیست خوابه یکی میگه من که هنوز توان دارم ادامه میدم اون یکی میگه دیگه 2-3ساعت خواب این حرفارونداره ...ازخودت خجالت میکشی که تو تو تمام زمان درس خوندنت داشتی فکر میکردی کی 12میشه بخوابی دومین درس امروز روهم یاد میگیری اما چراغی که هنوز روشنه بهت میگه از این جماعت کم نیارو ادامه بده به خودت میگی این جماعت همه کارهاشون از فیلتر هدفشون میگذره اما در مورد من بالعکس بوده....
بعد از اینکه از خواب بیدار میشی یادت نمیاد کی از فرط خستگی روی کتاب ها خوابت برده برای اولین بار لبخند رضایت از تلاشت روی صورتت شکل میگیره .میری سراغ صبحانه میبینی بر خلاف شیطنت های تو انگار بقیه یه چیزی رو زمزمه میکنن...بله...تاریخ ادبیات ...دیگه حرصت درمیاد و داد میزنی که ای بابا دیگه 5 دقیقه صبحانه رو بذارین راحت و با آرامش بخوریم که یکی میگه آرامش ما تو اینه که بدونیم از لحظه لحظه زندگی واسه رسیدن به هدفمون استفاده میکنیم وتلاش میکنیم یه آن یه پتکی رو قلبت میخوره...
یادت میاد اون روزهایی رو که دیربیدار میشدی و بقیه روز هم میگذروندی تا از فردا اول صبح شروع کنی اما اینها حتی 5دقیقه...باخودت میگی این هم تغییر سوم...شروع میکنی به درس خوندنکه یه آن چشمت میخوره بهپاسخ برگ سیاه شده کنارت 400تست?چی? تغییر چهارم تست زیاد
بالاخره به ایستگاه آخر میرسی ایستگاه آزمون آره انگار تنها ایستگاهییه که همه پیاده میشن...آزمون اونی نمیشه که میخواستی وقتی میای بیرون نمیخوای دیگه ادامه بدی به سفر تغییرو همه حرکات خوبت رو زیر سوال میبری وبا خودت میگی نه...من .. نمیتونم موفق شم....درعین حال بقیه همسفراتو میبینی که چقدر خوشحالن با خودت میگی حتما خیلی خوب دادن اما وقتی دفترچه یکیشون رو میبینی و میگی توهم ...میگه آره سر جلسه فهمیدم که این مطالب رو سطحی فهمیدم باید بیشتر تست بزنم و کار کنم...خدای من!اونجایی که من داشتم تو سر خودم میزدم و میگفتم که چرا یادم نمیاد اینا به چی فکر میکردن !
پس دوباره به قطار برمیگردی و میفهمی که این پایان کار نیست.تو این سفر 40 روزه که اسمشو گذاشتم چله تغییر یعنی 40روز متفاوت زندگی کردن خیلی خسته ی سفر شدی اما انگار یه سمباده ای ذره ذره روحت رو صیقل داده و همه اون گرد وخاک های انگیزتو گرفته هرچی فکر میکنی تا حس و حال قبل از سفرت رو به یاد بیاری نمیتونی تو دیگه اون آدم نیستی...
چندنفری به استقبالت میان یکی گل بهت میده یکی شیرینی پخش میکنه یکی بهت تبریک میگه چند نفری با نگاههای حسادت آمیز تعقیبت میکنن یکی از دوستای واقعیت بغلت میکنه و میگه مرحبا به ارادت ..بین همه ی اینا یکی میاد جلو و میگه از تجربه سفرت برامون بگو و تو تو یه جمله خلاصه میکنی؛
ایجاد تغییرات بزرگ زندگی سخت وترسناک است اما میدانید ترسناک تر از آن چیست "حسرت"
گفتی حسرت به یاد داستان خرگوش و لاک پشت افتادم
هیچ وقت آواز قناری تکراری نمیشه پس نذاریم من وتو هم مدام تکرار شیم باهمون اشتباهات. همه میتونید این سفر 40 روزه ی چله تغییر روتجربه کنید فقط کافیه مثل من شروع کنید متفاوت زندگی کنید اونوقته که زبان حال خیلیامون میشه:
از امروز به بعد به گذشته ام نگاه میکنم لبخند زده و میگویم من توانستم به همه آنهایی که میگفتند نمیتوانی چیره شوم... -
یعنی میشه کسی ک صفره صفره از الان شروع کنه و موفق بشه؟بنظرمن شدنی نیست...نظر شماهاچیه
-
@dr-sogand-77
تو به پزشکی علاقه داری در حالی که 6 ماه زمان رو نادیده میگیری و میگی وقت کمه!
تویی که اگه پزشک شدی حتی اگه 99% به بیمار امیدی نباشه برای اون 1% باید نهایت ِ تلاشتو با توکل به خدا بکنی و روحیه بیمارتم حفظ کنی:)
#ایمان سرور پور -
دکتر احمد حلت:
به امید مکث دنیا نباشامیروالایم!
یادت هست هروقت باهم فیلمهای ضبط شده ورزشی را نگاه میکردیم،گاهی که مهمانی از راه میرسید ، فورا با فشار کلید مکث فیلم را نگاه میداشتی و به کارت میرسیدی؟
اینجا میخواهم حقیقتی را به تو بگویم و آن این است که فیلم زندگی کلید مکث ندارد . فیلم پخش میشود چه من و تو حواسمان باشد چه نباشد!
بنابراین امیروالاجان!فرصتهای هر روزی را در همان روز شکار کن و هیچ کاری را به تاخیر میانداز .
وقتی چرخ روزگار پیوسته در حرکت و حتی یک لحظه هم از حرکت نمیایستد صحبت از متوقف ساختن بیمعناست . باید در حین حرکت سوار قطار زندگی شوی و رهتوشهات در هر لحظه همین چیزهایی است که الان در اختیار داری . آنها که در ایستگاههای زندگیشان میایستند تا بهترین قطار از راه برسد ، سخت در اشتباهند . خبر ندارند که با از دست دادن هر قطار بخشی از زندگی و فرصتهای طلایی آنرا از دست میدهند .دلنوشتهاحمدبهامیروالا
-
دکتر احمد حلت:
وقتت را روی چیزی که نمیتوانی کنترل کنی هدر مده!
امیروالایم!
فکر و حس هر انسانی مال خودش است . هر آدمی برای خودش دنیایی دارد و در این دنیای شخصی هم منطق مخصوص به خود را حاکم میداند . ما آدمها خیلی هنر کنیم فقط میتوانیم ذهن و حس و جسم خودمان را کنترل کنیم . در واقع کسانی که سعی میکنند با ترفند یا حیله نظر مثبت بقیه را به خود جلب کنند، مفت و مسلم عمر گرانمایه خود را سر هیچ و پوچ هدر میدهند .
امیروالای خوبم!
حتی یک لحظه از عمر خود را برای جلب نظر دیگران تلف نکن . عالی و والا که باشی درخشش در تمام وجود تو و کارها و شاهکارهایت ظاهر میشود و آنها که صاحبنظرند تو را بیآنکه متوجه باشی میبینند .
روی خودت و ظرفیتها و استعدادها و تواناییهای خودت تمرکز کن . اینها تنها چیزهایی هستند که فقط تو میتوانی کنترلشان کنی .دلنوشتههایاحمدبهامیروالا
-
دکتر احمد حلت:
هیچ پنجرهای را شکسته به حال خود رها مکن .
امیروالای مهربان پدر!
نقصهای کوچک و به ظاهر بیاهمیت میتوانند روزنهای شوند برای ورود و مداخله و نفوذ آدمهای مزاحمی که اساسا دلیلی برای حضورشان در زندگی ما وجود ندارد . در روانشناسی اجتماعی از اصطلاح "پنجره شکسته" برای این موضوع استفاده میشود . آنها معتقدند که اگر خانهای پنجرهاش شکسته باشد و صاحب خانه برای ترمیم آن اقدامی نکند ، به تدریج افراد شرور آن خانه را پاتوق خود میکنند .
امیروالای خوبم!
سعی کن نواقص کوچکی که در رفتار ، گفتار و برنامهها و فعالیتهای زندگیات وجود دارد را تا حد امکان برطرف کنی . من در سخنرانیهایم بارها گفتهام که اگر بدنه ماشین شما خاکی و غبار گرفته نباشد،رهگذران بامزه جرات نمیکنند و اصلا نمیتوانند با انگشت روی بدنه ماشین نقاشی کنند .
ماشینی هم که رویش نوشته شده "لطفا مرا بشویید" حتی اگر بسیار گران قیمت هم باشد ، اما حضور همین نوشته و گرد و غبار نشسته روی آن،به بقیه پیغام میدهد که این ماشین صاحب دلسوز ندارد !دلنوشته احمدبهامیروالا
-
توانش رو نداري...
اين نقطه ضعفِ توئه...
از كجا معلوم؟؟؟
كي ميدونه ؟؟؟
آدما خدا نيستن...
شايد ضعيف ترين چيزي كه تو از ديد ديگران داري
درخشان ترين اتفاق زندگيت رو رقم بزنه...
خودت رو بشناس رفيق
در ضعفهات الماس هايي هست كه نياز به پيدا شدن براي درخشيدن دارن.
((خدا معجزه اي براي همه رقم بزنه... كوچك، زيبا و درخشان...))
#ايمان_سرورپور -
-
@romisa1234 در انگيزه گفته است:
https://sanatisharif.ir/Sanati-Sharif-Video/11/21/3513
20 دقه اولاز کارت خیلی خوشم اومد
آورین
بچه های دیگه هم انجام بدن خوب میشه
@دانش-آموزان-آلاء -
دکتر احمد حلت:
فیلهای سفید کار و زندگیات را پیدا کن و خودت را از شر آنها خلاص ساز!پسرم!
در علم مدیریت تمثیلی داریم معروف به "فیل سفید"!
در علم مدیریت هروقت میخواهند به چیزی اشاره کنند که نگهداشتنش بیفایده است اما چون تا الان نگهش داشتهایم و دلمان نمیآید ولش کنیم میگویند این چیز فیل سفید است .
امیروالای خوبم!
در زندگی هر انسانی فیلهای سفیدی وجود دارند که ناخواسته اطرافیان یا چرخ روزگار به ما به زور هدیه داده شدهاند .
در این دنیا اگر میخواهی با تمام انرژی به سمت اهداف مورد علاقهات خیز برداری ، اولین کاری که باید انجام دهی این است که فیلهای سفیدی که در زندگیات حضور دارند و بخشهایی از وقت و انرژی روانی و ذهنیات را بیهوده مصرف میکنند کنار بگذاری و آنها را از خود دورسازی .
فراموش نکن آنها که سبکبالاند بیشتر اوج میگیرند و هرچه وزنههای اضافی بیشتری را از بالن زندگی خود بیرون بیاندازیم،پرواز بیشتری را میتوانیم تجربه کنیم .دلنوشتهاحمدبهامیروالا