@hamnafass
تو صاحب خرمنی و من گدایی خوشه چین اما
به انعام تو شایستن نه حد هر گدا حافظ
@hamnafass
تو صاحب خرمنی و من گدایی خوشه چین اما
به انعام تو شایستن نه حد هر گدا حافظ
@hamnafass
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هرکه طرف کله کج نهادوتند نشست
کلاهدار ی و آیین سروری داند
@samane-A
نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم
الهی بخت برگردد ازین طالع که من دارم
الهی
ترسم این قوم که بر درد کشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
خب بگذریم بریم سراغ مشاعره مگه با حرف ت نبود
@samane-A
به همین سادگی
@samane-A
خب من بهت میگم نگاه شاعر اولش میگه قلب قلب یعنی تو قلب رو بر عکس کن تا حرف های بلق اون در بیاد بعدش میگه بر قلب قلب قلب یعنی تو قلب رو حروف ابجدش رو در بیار میشه سی بعد این سی رو واروونه کن میشه یس به اون بلقی که داری بچسبون میشه بلقیس
Gole Narges
اره دیگه
@samane-A
خوشبختانه خیر
@samane-A
ن متاسفانه
پرسشش اینه که اسم معشوقه ی شاعر چیه؟
خب دوستان یه بیت معما میگم خارج از بحث مشاعره است دیگه به بزرگواری ببخشید
گر بخواهی نام آن زیبا رخ سیمین بدن
رو تو قلبِ قلب را بر قلبِ قلبِ قلب زن
خواهشا از جست و جو در اینترنت بپرهیزید
هر چه گویی شنود گوشِ درِ تنهایی
نکند بهر همین خلق کند رسوایی
یک نفر نیست بفهمد درد این قلب مرا
جز همین یارِ قدیمی که هست تنهایی
تو بیا و نظری کن به دل خسته ی من
بگشا قفل در این دل در بسته ی من
#العجل
عاشق ار عاشق شوداین که یک افسانه نیست
ان که عشق را آفرید خود که یک دیوانه نیست
دیراست گالیا
در گوش من فسانه دلدادگی مخوان
دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه
دیر است گالیا! به ره افتاد کاروان
عشق من و تو ؟ آه
این هم حکایتی است
اما درین زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر هم سال تو ولی
خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک
زیباست رقص و ناز سرانگشتهای تو
بر پرده های ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان
با چرک وخون زخم سرانگشت های شان
جان می کنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا
وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست
از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ
در تار و پود هر خط و خالش هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش هزار ننگ
اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
اینجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار کودک شیرین بی گناه
چشم هزار دختر بیمار ناتوان
دیر است گالیا
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
هرچیز رنگ آتش و خون دارد این زمان
هنگامه رهایی لبها ودست هاست
عصیان زندگی ست
در روی من مخند
شیرینی نگاه تو بر من حرام باد
بر من حرام باد ازین پس شراب و عشق
بر من حرام باد تپش های قلب شاد
یاران من به بند
در دخمه های تیره و نمناک باغشاه
در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک
در هر کنار و گوشه این دوزخ سیاه
زود است گالیا
در گوش من فسانه دلداگی مخوان
کنون ز من ترانه شوریدگی مخواه
زود است گالیا ! نرسیده ست کاروان
روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پرده تاریک شب شکافت
روزی که آفتاب
از هرچه دریچه تافت
روزی که گونه و لب یاران هم نبرد
رنگ نشاط و خنده گم گشته بازیافت
بلبل باغ تو ام از باغ بیرونم مکن/گرچه دور افتاده ام اما فراموشم مکن
Gole Narges
مثلا از جنگ های جهانی بگیر تا مدت و دوران حکومت پهلوی تا انقلاب اسلامی و شیوع بیماری ها و جنگ های خونین در عراق و شام و ...
Gole Narges
راستی از اشعاری که شاه نعمت الله اینده رو پیش گویی کرده خوندی لامصب کل اتفاقاتی که الان افتاده رو پیش گویی کرده