D.fateme.r من کنکور اولم پارسال بود، کمابیش خوندمیه روز در میون و الکی، قبول نشدم...
امسال گفتم میترکونم، تمام زمانم تو فضای مجازی گذشت
همه چیزو از دست دادم
همه فکر میکردن دارم درس میخونم، اما من پای نت و فیلم و غیره بودم
حالا چاره ای جز دانشگاه پیام نور ندارم
حالم بهم میخوره از کاری که با خودم کردم ولی خود کرده را تدبیر نیست
خانوادم میگن میخوای باز کنکور بدی، انسانی بده
خودمم حقیقتش انسانی رو ترجیح میدم ولی بازم...
واقعا نمیدونم چیکار کنم
دیشب تا حالا موهام سفید شد
تو یه روز پیر شدم و هیچ امیدی دیگه ندارم.
Vesta
دیدگاهها
-
بگو ک قوی بودی و شد -
قرابت معناییunuccustoლed نمیدونم من خودم قرابت قویم، کتاب استفاده نکردم؛ دوستام ولی از هامون سبطی راضی بودن
-
قرابت معناییکتاب قرابت هامون سبطی رو بگیرین
شبی 20 تا تست قرابت بزنین -
روزشمار دلگیری ها -
روزشمار دلگیری هاfatemehahmadi99 مرسی به امید خدا همه موفق میشیم
-
روزشمار دلگیری هاfatemehahmadi99 بله؛ البته با یکم شخصی سازی
-
واژگان ادبیات ؟najafiali78 خواهش میکنم، امیدوارم که بتونی درصد خوبی بزنی
-
شعردانهمیانِ کتابها گشتم
میانِ روزنامههای پوسیدهی پُرغبار،
در خاطراتِ خویش
در حافظهیی که دیگر مدد نمیکند
خود را جُستم و فردا را
عجبا!
جُستجوگرم من
نه جُستجو شونده
من اینجایم و آینده
در مشتهای من
احمد شاملو - 1360
(یکمی از جنبه کنکوری نگاش کنیم؟)
-
واژگان ادبیات ؟اگه یکم ذوق هنری داشته باشی میتونی با کتابای شعری که مهمترن یا بیشتر یادت میرن یه شعر بنویسی و با نثرا یکی دو تا جمله
-
واژگان ادبیات ؟ساده ترین راه اینه که واژه نامه آخر کتابو بخونی فکر کنم بتونی 2 3 تا
گاج هم یه کتاب داره به اسم واژگان سطر به سطر ادبیات بنظر من که کامله
راجب سوالای منظوم و منثورم فکر نکنم بشه کاری جز حفظش انجام داد بیشترم کتابای قدیمی حفظ میخواد وگرنه که جدیدا از اسمشون مشخصه کدوم متنه و کدوم شعر. -
زیست سنجش 97 :|بنظر منم 4 درسته
تو شکل کاملا واضحه که موقع دم هوا به کیسه های هوادار میره نه شش، چرا میگین 2؟ -
بگو ک قوی بودی و شدخب منم یه خاطره دارم مثل خاطره شما مربوط به زیسته.
من از سال اول تا چهارم دبیرستان معلم زیستم ثابت بود (آقای هاشمی) سال اول این معلم عاشق من شده بود چون من خیلی درسخون بودم بعد افتاده بودم توی یه کلاسی که دانش آموزاش بیشترشون ضعیف بودن و اصلا قوی نداشتیم در حدی که معلم شیمیمون که یه معلم خیلی سختگیر بود وقتی میخواست گروه بندی کنه و سرگروه انتخاب کنه با اکراه انجامش میداد یه بارم شنیدم به یکی از معلما میگفت هیچ دلم نمیخواد معلم این کلاس باشم (بگم که این معلم امتحاناش در حد المپیاد بود و همه همیشه زیر 5 بودن!)
خلاصه تو این کلاس من بودم و نمرات بالای 19 و دیگر بچه ها که سالی یه بار 18 میگرفتن. بخاطر همین آقا هاشمی و اون معلم شیمی و البته بقیه معلما خیلی منو میخواستن. دیگه سال اول تمام شد و رفتیم برای انتخاب رشته.
من از بچگی عاشق هنر بودم با اینکه خیلی درس میخوندم ولی خب هنر رو خیلی بیشتر دوست داشتم ولی خانوادم اجازه ندادن برم هنر و گفتن باید بری تجربی و دیگه بزور فرستادنم تجربی. منم لج که دیگه درس نمیخونم!
این آقا هاشمی هم متوجه شده بود، همش سعی میکرد با لحن آروم و مثلا کلی (ولی خو هدفش من بودم) نصیحتم کنه که درس بخونم، منم از یه چی بدم بیاد نصیحته؛ هر چی بیشتر میگفت بیشتر از درس بدم میومد. یه بار صدام زد درس بپرسه منم هیچی حالیم نبود، پرسید چهار تا ماده اصلی بدن موجودات زنده؟ من نمیدونستم! اونم عصبی شد دیگه خیلی ناجور بام حرف زد و مستقیم دعوام کرد که این چه وضعیه اگه میخوام اینجوری ادامه بدم ترک تحصیل کنم بهتره! زنگ زد به بابام و اینا ولی من بازم عین خیالم نبود حتی چند جلسه نرفتم سر کلاسش.
آقا هاشمی یه عادتی که داشت خیلی دیر به دیر امتحان میگرفت، مثلا سالی دو سه بار! دانش آموزا رو میشناخت و واقعا نمره ای که میداد حق بود! یه روز که بعد از چند جلسه بزور مدیر رفتم سرکلاس گفت جلسه بعد امتحان (اگه اشتباه نکنم فصل 4 رو تموم کرده بودیم زیست دوم) منم فقط فصل 1 و اوایل فصل 2 رو سر کلاس بودم! اصلا هم برام مهم نبود.
یه روز قبل امتحان نشستم کلی فکر کردم که این چیه؟ چرا دارم اینجوری میکنم؟ همه ازم ناامیدن و کلی با خودم حرف زدم گفتم این امتحانو میترکونم! نشستم به خوندن در حدی که نهار و شامم رو یادم رفت. تا ساعت امتحان یه ریز خوندم اون چهارتا فصلو. هیچکدومم سر کلاس نبودم هیچی ازشون بلد نبودم واقعا سخت بود برام خوندنشون اما بالاخره خوندم.
امتحان رو واقعا سخت طرح کرده بود. سر جلسه گفتم من هیچی بلد نیستم، صفر میشم بازم مسخرم میکنه! و بعد امتحانم حرفم همین بود و کلی غصه خوردم. جلسه بعد اومد سر کلاس حسااااابی توپش پر:
شما خجالت نمیکشین؟ این چیه؟ اینا نمرس آوردین؟ چتونه؟ این چه وضع درس خوندنه!
حس کردم به من اشاره کرد بعد یکی یکی به شاگرد زرنگا: خواجه؟ سنا؟ فرزانه؟ تابع؟ اینا شد نمره آخه؟
بالاخره یکی جرئت کرد پرسید آقا چند شدیم؟
گفت وستا 9 و نیم (از 10) بقیه همه زیر 3
بعد کلی ازم تعریف کرد و گفت بالاخره سرت خورد به سنگ خدا رو شکر و از این حرفا. منم فهمیدم به من اشاره نکرده بود و با بغل دستیم بود.
انقدر اونروز حس خوبی داشتم. فهمیدم چه کارا که نمیتونم بکنم، فقط اگه بخوام! -
روزشمار دلگیری ها67 روز تا کنکور
تیر سال 95بود و اولین آزمون من. نیم ساعت بعد از شروع آزمون تازه با صدای گوشیم بیدار شدم و یکی از مکالمه های جالب عمرم رو انجام دادم:- سلام خانم! صبح بخیر!
- بله؟ بفرمایید سر صبحی؟
- نشناختین نه؟ مرادی هستم
- خب؟
- ام؛ در جریانید که امروز آزمون داشتین؟
- شما چیکاره ای مثلا؟
- من مسئول آموزشگاهم؛ حسین مرادی. شناختین؟
- :face_with_cold_sweat:
اونروز گذشت، اون آزمون رو دادم؛ و تا تیر 96 هم آزمون دادم ولی نتیجش شد رتبه ای که حتی بچه ی دو ساله ی فامیلمون هم بهش خندید.
نکه نخونده بودما، خیلی زیاد نخونده بودم ولی بازم خونده بودم. گفتم این رتبه حق من نیست، عوضش میکنم و اینجوری شد که شدم پشت کنکوری.
شهریور شروع کردم به خوندن. خیلیا با تعجب پرسیدن چرا نرفتی آزاد؟ خیلیا تیکه انداختن که تو که میگفتی میخونم و کلی ادعات میشد. خیلیا بچه های قبول شده ی دور و برم رو (هرچند که تا جایی که من میدونم همشون بدون کنکور رفتن آزاد) نشون دادن و گفتن: ببین فلانی الان دانشجوعه اونوقت تو که هی ادا خوندن در میاوردی... .
شاید همینا از درس دورم کرد، یا شایدم هر چیز دیگه؟ فقط میدونم کل تایم مفید مطالعم توی این 6 ماه شاید فقط یه ماهه!
میدونم که باید امسال پزشکی قبول شم و فقط و فقط 2 ماه وقت دارم. دیروز گفتم از امروز دیگه میخونم و بازم نخوندم. بجاش چند ساعت گریه کردم که چرا نمیتونم؟ چرا هروقت که میخونم هیچ نتیجه ای نمیگیرم و این بدتر داغونم میکنه؟ چرا نتیجه آزمونام روز به روز بدتر میشه؟ چرا اون آزمونی که نخوندم رو بهتر جواب میدم تا آزمونی که خوندم؟
من هیچکدوم از اینا رو نمیدونم فقط میدونم من امسال باید پزشکی قبول شم، حتی اگه فقط 2 ماه وقت داشته باشم. شاید خیلی مضحک باشه اما دلیلم واسه قبولی اینه که نیاز دارم خودم رو به خیلیا ثابت کنم. از پدر و مادر و خواهر و خاله و شوهرعمه و پسردایی کوچیکه ی همسایه روبرویی گرفته تا حتی دکتری که دیروز بخاطر سردرد رفتم پیشش و با پوزخند پرسید: خب اینا بخاطر استرسه، انقدر استرس داری نتیجه هم میگیری؟ دکتر میشی یا الکیه؟
دلایل دیگه ای هم دارم اما حس میکنم واضح ترینش اینه. شاید دلیل بدی باشه ولی فعلا این تنها چیزیه که میتونم بهش فکر کنم.
فکر کردم شاید باز کردن این تاپیک وادارم کنه سر قولم بمونم و این 2 ماه رو خوب بخونم. میخوام با همون برنامه 75 روزه که تو سایته بخونم هرچند 2 هفته کمتر وقت دارم ولی سعی میکنم یه جوری جبرانش کنم.
نمیدونم چی میشه؟ نمیدونم به پزشکی میرسم یا نه؟ حتی واقعا نمیدونم بخونم یا به حرف خانوادم گوش بدم و بیخیال کنکور بشم و برم یه کلاس آزاد یا اینکه مثل خیلی از همکلاسیام که پارسال رفتن، بدون کنکور برم دانشگاه آزاد؟
ولی سعی میکنم بخونم؛ سعی میکنم هر روز بیام اینجا خودمو خالی کنم تا قولم یادم نره. سعی میکنم عوض شم، قوی شم.
من خیلی تو این مدت وقت تلف کردم، خیلی رو چیزایی وقت گذاشتم که هیچ ارزشی ندارن و به هیچ دردم نمیخورن. فکر کنم اگه بتونم این عادت بد رو از بین ببرم، کنکورو قبول شم. شاید بشه گفت هدفم از بین بردن این عادته، نه قبولی کنکور. ولی هنوزم امیدوارم بتونم خودمو ثابت کنم، بتونم قبول شم.
برام دعا کنین و برای همه کنکوریا