کافــه میـــم♡
-
نوشتهشده در ۱۸ اسفند ۱۳۹۸، ۱۸:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۸ اسفند ۱۳۹۸، ۱۸:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۸ اسفند ۱۳۹۸، ۱۸:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۸ اسفند ۱۳۹۸، ۱۸:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۸ اسفند ۱۳۹۸، ۱۸:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۸ اسفند ۱۳۹۸، ۲۱:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
محبوبم ( نامه ی شماره چهار )
محبوبم...گاه به خانه ی کوچکمان فکر می کنم.
به قاب عکسی که ما را محکمتر از همیشه، کنار هم نگه می داشت.
درست شبیه یک بیلبورد کوچک، که روی دیوار نصب شده بود و خوشبختی را برایمان تبلیغ می کرد.
خانه، شهر کوچکی بود که آینه... دریا، پنجره ... آسمان، کاناپه ... قرارگاهی عاشقانه و آشپزخانه ... رستورانی بود که تنها میزش را همیشه برای ما رزو کرده بودند.
جای خالی تو، جالی خالی نیمی از آدم هاست، که نیم دیگرش رو به تراس، سیگار می کشد.
بخاطر من نه...!
بخاطر خوشبختی
بخاطر قرار های عاشقانه
بخاطر دریایی زلال
بخاطر آسمان و هوایی پاک
به خانه ات برگرد.
| حمید جدیدی |
-
نوشتهشده در ۱۸ اسفند ۱۳۹۸، ۲۲:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دل تورا خواست...
حریفش نشدم
.
جان دادم -
نوشتهشده در ۱۸ اسفند ۱۳۹۸، ۲۳:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آدمک آخر دنیاست بخنــــد
آدمک مرگ همین جاست بخنـــد
.
آن خــدایی که بزرگش خوانـدی
به خدا مثل تو تنهاست بخنــــد
.
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخنــــد
.
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا ، سراب است بخنــــد
.
فکـر کـن اشک تو ارزشـمند اسـت
فکر کن گریه چه زیباست بخنــــد
.
صبح فردا به شبت نیست که نیست
تازه انگار که فرداست بخنــــد
.
راستی آن چـه که یـادت دادیـم
پر زدن نیست که درجاست بخنــــد
.
آدمک نغمه آغاز نخوان !!!
به خــدا آخر دنـــیاســت بخنــــد -
نوشتهشده در ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ۰:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@m-v در کافــه میـــم♡ گفته است:
مث قهقه ی یه ادم لال وسط نمایش یه ادم کور ...
مث قهقهه ی ادم کور .وسط نمایش یه ادم لال
-
@m-v در کافــه میـــم♡ گفته است:
مث قهقه ی یه ادم لال وسط نمایش یه ادم کور ...
مث قهقهه ی ادم کور .وسط نمایش یه ادم لال
نوشتهشده در ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ۰:۱۱ آخرین ویرایش توسط Dr.agon انجام شده@FatiJoooooni در کافــه میـــم♡ گفته است:
@m-v در کافــه میـــم♡ گفته است:
مث قهقه ی یه ادم لال وسط نمایش یه ادم کور ...
مث قهقهه ی ادم کور .وسط نمایش یه ادم کر
-
نوشتهشده در ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ۱۱:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من به وقت شیطنت هام ده صبحم !
سر حال و آفتابی...
حال خوب بعد از کره و مربای آلبالوی خانگی با نان بربری ترد محله مان
که ختم میشود به یک استکان چای با عطر گل محمدی
به وقت جدیت اما دوازده ظهرم !
به سختی و تیزی آفتابش
با یک جفت چشم تخس و نگاهی نفوذپذیر
با شدت هرچه تمام تر میتابم به آنچه که میخواهمش
کسل که باشم سه عصرم !
اصلا بلاتکلیف...
بی حوصله مثل دوچرخه ی سالم خاک خورده ی گوشه انبار که بلااستفاده مانده و ساکن و ساکت
سکوت مشغله ی من است وقتی به وقت سه عصر باشم
به وقت بغض و دلخوری اما تنظیمم روی ساعت غروب !
حال و هوایی نه چندان روشن و رو به تاریکی...
با چشمهایی گرفته و تیره تر از همیشه هام
در این وقت میتوانم تنهاترین دختر قرن اخیر باشم شاید...شکننده ترین هم...
و ترس...ترس من خود دوازده شب است !
انگار وحشت جیغ تنهایی دختری در خیابان که سایه ای پشت سرش حس کرده باشد
ترس من تاریک ترین ساعت من است
تپش بی امان قلبی ست پس از بیدار شدن با صدای ناگهانی زنگ تلفن خانه وسط خواب و در نهایت لرزش صدای آن طرف خط...
آرامش و مهربانی هام اما چهار صبح است !
آرام به همراه خنکای نسیمی که میپیچد توی دلم
با چشمهایی روشن تر از همیشه که حتی میتوان در آن ستاره رصد کرد و قرن ها درش خیره ماند
میتوانم به بخشندگی مهتاب باشم که عاشقی بنشیند زیر نورم و کوچه ی مشیری را زمزمه کند
اما تمام این ساعاتی که گفتم برای بهار و تابستان و زمستانند ! پاییز فرق دارد...
حالا تو بگو
تو چه ساعتی هستی ؟
| فاطمه بخشی |
-
نوشتهشده در ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ۱۲:۰۴ آخرین ویرایش توسط Zaraa انجام شده
بس نبود تا الان سردرگم بودمو ساکت....
الان هم سردرگمم هم ساکت با اعصاب خطخطی.. -
نوشتهشده در ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ۱۲:۰۸ آخرین ویرایش توسط Zaraa انجام شده
گاهی وقتها یه اتفاقایی میوفته که از درون میخواستی بیوفته..ولی حالا که اتفاقه افتاده هم خوشحالی هم عصبی
الان ذوق دارم ومیخوام موهای خودمو بکشم از عصبانیت....
میدونمم الان میگید مشکل روانی داری ولی این یه حسه که... (نمیتونم توصیفش کنم)... -
نوشتهشده در ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ۱۲:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
-
-
-
نوشتهشده در ۲۰ اسفند ۱۳۹۸، ۱۴:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دیده ای شیشه های اتومبیل ها را وقتی ضربه ای میخورند و میشکنند ؟ دیده ای شیشه ای خرد میشوند ولی از هم نمی پاشد ؟ این روزها همان شیشه ام ...
خرد و تکه تکه ...
از هم نمی پاشم ...
ولی شکسته ام ...
باور کن ... -
نوشتهشده در ۲۰ اسفند ۱۳۹۸، ۱۴:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خدای مهربانم !
تو نهایتی نهایت !
تو مهربانترینی مهربان !
با تو من نفس نفس کشیدنم همراه با عطر حضور ناب توست ! و من چقدر خوشبختم که در آغوش امن رحمت تو هستم ای بیکران مهربان !
خدای من !
تو را سپاس برای حضورت ! تو را سپاس برای همه ی موهبت هایت !
من بی صبرانه در انتظار معجزه ی زندگی ام هستم !
معجزه ی آرامش ! عشق ! و خوشبختی !
که ایمان دارم و یقینی عمیق از صمیم قلبم دارم که خیلی زود تو ای خدای مهربانم معجزه ی زندگی ام را به من هدیه می دهی !
خدای من !
می دانی ؟!
بیش از عشق بر تو عاشقم ؟!خدایا ! ........................
خیلی دوستت دارم ! ..................در نفس نفس هایم با من باش !