کافــه میـــم♡
-
می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود…فقط کافیست خوب گوش بسپاری! و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!
می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود. همان دلهای بزرگی که جای من در آن است
آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم. دلتنگی هایت را از خودت بپرس. و نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است! اما من نمی خواهم تو همان باشی!
تو باید در هر زمان بهترین باشی. نگران شکستن دلت نباش! میدانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.
و جنسش عوض نمی شود … و میدانی که من شکست ناپذیر هستم … و تو مرا داری … برای همیشه!
چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد … چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای …
چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم، صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!
درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!
دلم نمی خواهد غمت را ببینم … می خواهم شاد باشی … این را من می خواهم … تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.
من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم) و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود … نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد. شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟
اما، نه من هم دل به دلت بیدارم! فقط کافیست خوب گوش بسپاری! و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!
پروردگارت … : )
-
خدايا اگاهانه و عاشقانه با قلبي مملو از عشق با نگاهي پر مهر با دستاني بي نياز از هر چيز تورا ميخوانم اگاهانه و عاشقانه دلم را ب هسته ات گره زدم و تمام معجزات الهيت را ديده ام خداوندا براي تمام نعمتهايه فراوانت سپاس گذارم سپاس گذارم سپاس گذارم خدا جونم : )
-
-
-
-
این دفتر منه..
خط ب خطش پره از احساسات و تجربه ها وشب هایی که صبح کردمو روزهای گذروندم.
دیوونه نیستم اما باهاش حرف میزنمو واقعا میفهمه..تک ب تک مسایل رو از چشم خودم میبینه و چه خوبه ک صدانداره تا لب واکنه..قهرکنه دور بشه.
تنهاییمو میبینه و هنوز هست ..چه خوبه که پانداره ک بره...درسته دست نداره تا بگیره دستمو وقتی داغونم ولی قلبم باهاش اشناست و غریبی نمیکنه..
عصبانیتمو خوشحالیمو تک ب تک ابعاد وجودمو دیده و هنوز سکوتشو داره برام هنوز مونده برام
یجورایی خود واقعیم فقط این توعه و من ی وقتا ک دلم تنگ خودم میشه..میشینم ازاول میخونم همه حرفااامو ک تو تاریخای مختلف زدم.
بعضی وقتا شعر میشن حرفام.گاهی کاپی وار مینویسم جملاتی روکه حسمو مرورمیکنن برام..
این متن ادبی نبود اما دلم خواست بنویسم
شلوغی میزم روهم با بزرگی خودتون ببخشین...من اصا منظم نیستم
راستی اسم دفترمم لیتل پرینسه -
خسته ام از لحظات باقی مونده ..
خسته ام از خاطرات جامونده..
خسته از ضربان این قلب خسته..
خسته از بی قراری های این دل شکسته..
خسته از تکرار این بغض شبونه..
خسته از این زمین و زمان ..
خسته ام از این تن و جان..
خسته از اینجا و هر جا ..
خسته از بودن بی جا..
خسته از زندگی..
خسته از این همه بازندگی..
خسته از بی معرفتی ادما..
خسته از همه ادما ..
خسته از افسردگی..
خسته از خودم //