کافــه میـــم♡
-
گاهی دلــت نــمیخواهــد
دیــروز را به یاد بــیاوری
انگــیزه ای بــرای فــردا هـم نــداری . . .!!!
و حال هــم که
گاهی فــقــط دلــت میخواهــد
زانوهایــت را تــنگ در آغوش بــگیری
وگوشــه ای از گوشــه تــرین گوشه ای که می شــناسی
بـنـشینی و فـقـط نــگاه کـنی . . .!!!
گاهی دلگــیری
شایــد از خودت ....!!!
-
پایانی برای قصه ها نیست،
نه بره ها گرگ میشوند نه گرگها سیر!
خسته ام از جنس قلابی آدمها...
دار میزنم خاطرات کسی را که مرا دور زده،
حالم خوب است...
اما گذشته ام درد میکند!!
-
مغرورانه اشك ریختیم چه مغرورانه سكوت كردیم
چه مغرورانه التماس كردیم چه مغرورانه از هم گریختیم
غرور هدیه شیطان بود و عشق هدیه خداوند
هدیه شیطان را به هم تقدیم كردیم
هدیه خداوند را از هم پنهان كردیم
-
ﺧﺴﺘــﻪ ﺍﻡ …
ﺍﺯ ﺻﺒﻮﺭﯼ ﺧﺴﺘـــﻪ ﺍﻡ …
ﺍﺯ ﻓﺮﯾـــﺎﺩﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﻠﻮﯾـــﻢ ﺧﻔـﻪ ﻣﺎﻧﺪ …
ﺍﺯ ﺍﺷــﮏ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻗـﺎﻩ ﻗـﺎﻩ ﺧﻨـــﺪﻩ ﺷﺪ …
ﻭ ﺍﺯ ﺣـــﺮﻑ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﮔـــﻮﺭ ﮔﺸﺖ ﺩﺭ ﮔــﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﺩﻟﻢ
ﺁﺳــﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﭘﺲ ﺧـــﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺼــﻨﻮﻋﯽ ﮔﺮﯾــﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ،
ﺩﺭ ﺑﯽ ﭘﻨـــﺎﻫﯿﺖ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻫـــﺰﺍﺭﺍﻥ ﺩﺭﻭﻍ ﭘﻨﻬـــﺎﻥ ﮐﻨﯽ …
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫــﺎ ﻣﻌﻨﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔـــﯽ ﺣﺬﻑ ﮐــﺮﺩﻩ ﺍﻡ …
ﺑﺮﺍﯾــﻢ ﻓﺮﻕ ﻧﻤـــﯽ ﮐﻨﺪ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾـــﻢ ﺭﺍ ﭼﮕﻮﻧــﻪ ﻗﺮﺑﺎﻧـﯽ ﮐﻨﻢ
-
نوشتهشده در ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ۱۴:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
این روزها نمیدانم با خودم چند چندم
فقط میگذارنم
امیدوارم به ضررم نباشد...
قرار گذاشته ام باخدایم که تنهایم نگذارد..
نمیدانم قرار من تاریخش گذشته یا اعتباری ندارد....
##خودنویس -
نوشتهشده در ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ۱۵:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود…فقط کافیست خوب گوش بسپاری! و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!
می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود. همان دلهای بزرگی که جای من در آن است
آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم. دلتنگی هایت را از خودت بپرس. و نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است! اما من نمی خواهم تو همان باشی!
تو باید در هر زمان بهترین باشی. نگران شکستن دلت نباش! میدانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.
و جنسش عوض نمی شود … و میدانی که من شکست ناپذیر هستم … و تو مرا داری … برای همیشه!
چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد … چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای …
چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم، صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!
درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!
دلم نمی خواهد غمت را ببینم … می خواهم شاد باشی … این را من می خواهم … تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.
من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم) و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود … نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد. شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟
اما، نه من هم دل به دلت بیدارم! فقط کافیست خوب گوش بسپاری! و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!
پروردگارت … : )
-
نوشتهشده در ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ۱۵:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خدايا اگاهانه و عاشقانه با قلبي مملو از عشق با نگاهي پر مهر با دستاني بي نياز از هر چيز تورا ميخوانم اگاهانه و عاشقانه دلم را ب هسته ات گره زدم و تمام معجزات الهيت را ديده ام خداوندا براي تمام نعمتهايه فراوانت سپاس گذارم سپاس گذارم سپاس گذارم خدا جونم : )
-
نوشتهشده در ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ۱۸:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
%(#a2ff96)[همه چیز را، به خوبی درک می کنم و این بالاخره مرا خواهد کشت .]
- %(#96ccff)[فئودور داستایفسکی]
-
نوشتهشده در ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ۱۸:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ۱۹:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ۱۹:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
-
نوشتهشده در ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ۲۰:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ۲۲:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۶ اسفند ۱۳۹۸، ۱۵:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۶ اسفند ۱۳۹۸، ۱۵:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۶ اسفند ۱۳۹۸، ۱۵:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۶ اسفند ۱۳۹۸، ۱۶:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده