شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
یه نفر میمیره میره بهشت
روز اول ناهار نون و پنیر و خیار میدن
روز دوم نون و پنیر و هندونه میدن
روز سوم ماست و خیار میدن
میگه برم جهنم ببینم اونجا چه خبره ...
میبینه ناهار قورمه سبزی و سوپ غذا مفصله!
میاد به دربان جهنم میگه چرا تو جهنم غذا قورمه سبزی دارن اما ما هرروز حاضری میخوریم؟؟
میگه دلت خوشه ها برا چهار نفر تو بهشت که نمی تونیم دیگ بالا پایین کنیم -
۱۰۰۰ ساله دیگه در تاریخ می نویسند سلسله بود بنام سگجونیان
که نه کرونا، نه زلزله، نه سیل، نه بی آبی، ونه بنزین ۳ تومنی ونه پیاز ۱۰ تومنی ونه برنج ۱۱۰ تومنی، نه ماسک ۲۸ تومنی نه الکل ۹۰ تومنی نه روغن پالم ونه تحریم نتونست بکشدشون
تازه میگفتن عید کجا بریم
-
-
یه شب تو ماشین بودیم شبم تاریک بود یه خانم مسنی هم با ما بود همش غر میزد از یه جایی داره سرما میاد شیشه هارو بدین بالا ما هم همه جارو نیگا میکردیم به درو دیوار دست میزدیم از کجا داره باد میاد
یه لحظه خودشو نگا کردم یعنی میخواستم از خنده بترکم
شیشه سمت خودش کاملا پایین بودتازه خانم دستشم برده بیرون بهش میگم حاج خانم نفهمیدین از کجا باد میاد؟
همچین عصبانی منو نیگا کرد میگه این ماشین اشغالتونو عوض کنین از در و دیوارش باد
هنوز وقتی یادم میاد کلی میخندم -
دیگه یه جوری شده الان می خواستم برم نونوایی ، کل خانوادم جمع شدن یاران چه غریبانه گذاشتند ، اسفند دود کردن ، یه سربند یاابولفضل هم بستن رو پیشونیم ، دوتا ماسک بستن رو بینی و دهانم ، یه عینک بزرگ هم گذاشتن رو چشام ، یه دستکش چند لایه هم پوشوندن به دستام ، کلی اسپری و ژل ضد عفونی کننده هم پاشیدن رو سر و صورتم ، با گریه و صلوات بدرقم کردن ، از زیر قران رد شدم رفتم بیرون ...
.
.
.
.
.
.
.
..
.
نونوایی بسته بود برگشتم :| -
سوپری محلمون "پوست پسته" میفروشه کیلویی ١٠هزار تومن!
.
.
ازش پرسیدم پوست پسته چه صیغه ایه دیگه؟
میگه:یکی اینکه قاطی پسته ها کنی بزاری جلو مهمون که زیاد نشون بده
دوم اینکه بزاری جلو در خونه قاطی آشغالا که مردم فکرکنن پسته خوردین
منم دیدم راس میگه ٧_٨ کیلو خریدم -
-
پادشاهی را سه زن بود: پارسی و تازی و قبطی. شبی در نزد پارسی بود. از وی پرسید که چه هنگام است؟ زن پارسی گفت: هنگام سحر. گفت: از کجا می گوئی؟ گفت از بهر آن که بوی گل ریحان برخاسته و مرغان به ترنم درآمدند. شبی دیگر نزد زن تازی بود. ازوی همین سؤال کرد. او جواب گفت که هنگام سحر است، از بهر آنکه مهرههای گردنبندم گردنم را سرد میسازد. شبی دیگر در نزد قبطی بود. از وی پرسید. قبطی در جواب گفت: که هنگام سحر است، از بهر آنکه مرا ریدن گرفته است!
(با تغییر)