خــــــــــودنویس
-
اولین بار نیست
که این غروب لعنتی غمگینت کرده است
آخرین بار نیز نخواهد بود
به کوری چشمش اما
خون هم اگر از دیده ببارد
بیش از این خانه نشینمان
نخواهد کرد
کفش و کلاه کردن از تو
خنده به لب آوردنت از من
برای کنف کردن این غروب
و خنداندن تو حاضرم
در نور نئونهای یک سینما
مثل چارلی چاپلین راه بروم
و به احترام لبخندت
هر بار کلاه از سر برمیدارم
یک جفت کبوتر از ته آن
به سمت دستهای تو پرواز کنند
جوکهای دست اولم را نیز
میگذارم برای آخر شب
که به غیر از خندههای قشنگت
پاداش دیگری هم داشته باشد
اگر شعبده باز تردستی بودم
با یک جفت کفش کتانی
و یک کلاه حصیری
میتوانستم برایت سراپا
تابستان شوم سر هر چهارراه
و کاری کنم که بر میز خال بازها
هر ورقی را برگردانی
آس دل باشد
و هر تاسی که بریزی
-
حوصلهی هیچکس را ندارم، بالاخره آدم روزی به اینجای زندگی هم میرسد...
انگار خدا خواسته از کالبد تکرار بیرونم بکشد، فیلتر فریبندهی احساسات را از روی چهرهی سادهی آدمها برداشته و گفته "این تو و این حقیقت آدمها"... من اینروزها دارم آدمها را بدون فیلتر میبینم، کاملا صاف و حقیقی و بدون نقاب... اگر دوستشان دارم پشتش هزار و یک منطق نهفته و اگر نمیخواهم حتی ببینمشان برایش دلیل دارم.
این مدت به آدمهایی علاقمند شدهام که تا این لحظه نمیدیدمشان و از آدمهایی دل کندهام که تا قبل از این از آنها بت ساختهبودم.
منطق است دیگر! از یک جایی به بعد سر میرسد و بزرگت میکند، نقاب از چهرهها برمیدارد، ابر احساسات را کنار میزند و خورشیدهای حقیقت را بیرون میکشد. درستش هم همین است، آدم باید از یک جایی به بعد واقعبین باشد و بفهمد با عینک احساسات که به استقبال اتفاقات و آدمها برود؛ همه چیز زیباست، آدمها خنجر به دست و با نفرت، مقابلش میایستند و او بر لبهایشان مهر میبیند و در دستانشان عشق!
باید با قساوتِ تمام، این عینک خوشبینی را از مقابل دیدگانش بردارد و از یک جایی به بعد, عاقلانه دوست بدارد و عاقلانه زندگی کند....
متن:
#نرگس_صرافیان_طوفان -
یارا همه آفاقِ نگاهِ تو دریدم
تا کَم کَمَک اینک رخ زیبای تو دیدم
تا سازِ دلم چنگِ دو زلفِ تو نوازد
آوازِ خدا را به صدایت بشنیدم
این چِشمه ی چِشمان تو این تشنه نگاه دید
گویا ز نگاهی به بیابان برسیدم
من بینِ نگاهِ تو حوریِ بهشتی
من سیبِ نگاهِ تو از این باغ بچیدم
صد بار ز ساغر، دلِ من توبه به سر داد
ای دل تو بدیدم ز دلم توبه ندیدمامیدوارم به دل نشسته باشه
-
آبیدر شبهاشم قشنگه -
%(#d000ff)[بیا با هـم حـرف بزنیـم]
%(#d000ff)[مثل خـورشیـد با گل آفتابگـردان]
%(#d000ff)[تو بـگویـی وُ]
%(#d000ff)[من دورتـــ بگـردم!]
-
#اوهمان کسی که هیچکس مینامیدمش...
ولی در همه کسم خلاصه میشد...
شنا کردن را از #او یاد گرفته بودم...
ولی هر شب در رویایش غرق بودم...
معلم خوبی نبود...
ولی انتظار را خوب به من آموخت...
چال روی گونش وقتی برایم نمک می ریخت خوب نمایان میشد...
اما حالا اثار آن نمک ها بر روی زخم هایم خودنمایی میکنند...
پا به سن گذاشتم...
ولی پا به صن ارزوهایم نگذاشتم...
#او را در آغوشم از شر آن مردنان نامرد زندانی کرده بودم...
#او مرا در حسرت مال تنها من بودنش به بند کشیده بود...
عجب تفاوت بزرگی!
تنها بودم #او امد دیگر تنها نبودم...
تنها نبودم #او رفت بازم هم تنها نبودم...
خیالش بود...
عکس هایش بود...
صدای نفس کشیدن وویس هایش بود...
عطر روی پیراهنم بود...
ولی #او نبود...
#او امد هر روز ساعتها خودم را در آیینه مشغول ساختن چیزی طبق خواسته او میکردم...
#او رفت هر روز ساعتها خودم را مشغول شناختن آن کسی که در آیینه بود میکردم...
#او امد بوی رفتن نمیداد...
#او رفت بوی خون باورم به مشمام میخورد...
#او امد بسیار بی صدا و ارام...
#او رفت پر سر و صدا بلاخره شکستن دل هم صدایی دارد...
#او امد با تمام قلبم دوستش داشتم...
#او رفت با تیکه های قلبم دوستش دارم...
#او آمد گفت تو همانی که میخواهم...
#او رفت گفت هیچوقت شبیه ان کسی که میخاتمش نمیشوی...
#او امد #او رفت همه چیز تغییر کرد به جز یک چیز...
من هنوز همان قدر دیووانه ام که کسی را که مرا به دست فراموشی سپرده عاشقانه میپرستم...
Mono -
دله دیگه میگیره...
مغز ک نیس بهش بگی دو دو تا بگه چهارتا...
چشم نیس ک بهش بگی نبین بسته بشه...
گوش که نیست بگی نشو کر بشه...
دهن نیست که بگی ساکت شو خفه شه...
دله دل..
گاهی از بی تفاوتی میگیره ...
گاهی از توجه زیاد ولی نه به تو...
گاهی از ترس میگیره...
گاهی از شجاعت ولی نه پشتت تو...
گاهی از حرف میگیره...
گاهی از سکوت ولی نه برا احترام به تو...
گاهی از ادم دوپاش میگیره...
گاه از اون پروانه ابی میگیره...
اینا حل میشه میره...
اما امان از وقتی که بی دلیل بگیره...
یا دلیل داره ولی شخصش هیچکسه...
همون هیچکسی که هیچکسی نمیشناستش جز خودت...
هیچکسی که همه میشناسنش ولی نمیشناسنش...
از روی جوابت پس از لبخند بی دلیلت وقتی ک یه گوشه ای نشستی و میپرسن به کی فکر میکنی و میگی هیچکس از همونجا میناسنش...
از اونجایی که یهو وسط شادی اشک تو چشمات جمع میشه و میپرسن به کی فکر میکنی و میگی هیچکس میناسنش...
وقتی دل از هیچکست بگیره باز نمیشه...
عین گره کور میمونه که به دست بغضت بسته شده...
بازنمیشه نمیخای اشکات بریزه و غرورت بشکنه..
به جاش سردرد های بی وقفه میاد سراغت...
به جاش موهات تک به تک کمر خم میکنن...
به جاش چشمات رگ به رگ ضعیف تر میشن...
به جاش دلت لحظه به لحظه تنگ تر میشه...
نمدونی چرا و نمدونی کِی ولی میدونی از کی...
میگیره و میگیره و میگیره...
و یه روز میرسه که میگ تالاپ تالاپ تلوپ..... -
اینجا یا انجا
هیچیک فرقی نیست
هر کجا هم باشم
اسمانم %(#2d66d6)[ابــــــــــــــــــــــــــــــــیست]
(یکی قبل از طلوع و یکی رو موقع طلوع افتاب گرفتم)
-
یه چیزی دیشب ب ذهنم رسید....(:
منم و کوچه ی خالی
منم و ماه غریب
ت همان خنده شادی ک دلم در پی ات است
++++++++++++++++++++++++++
درپی****مرو...خانه همینجاست بمان
دلت از حرف پر است...گوش من اینجاست مرو
دردت از بی کلکی ست...قافیه را ساز نکن
دل من تاب ندارد...درد اغاز مکن
ت ک از دام عدو رنجوری
در پس این خانه عدو هست...مرو
بی تو در این شهر غریبم تو نرو
بی تو این شهر مریض است تو نرو
++++++++++++++++++++++++++
می روم اخر تو بمان
دل من هر نفسی با تو گره خورده بمان
خانه را می سازیم خانه همینجاست بمان
پ ن : قسمت های+ و * رو نمی شه نوشت اینجا...
و اینکه خیلی از هم گسیخته ستمی دونم اما ب روم نیارید
-
دیگ بهت فکر نمیکنم...
میبینی حالم خوب شده...
امروز دیگه موهامو نزدن ازم قول گرفتن دیگه نکنمشون...
منم ادم خوش قولی هستم همیشه سر حرفام میمونم...
با س تا مورچه دوست شدم شبا دور حیاط باهم قدم میزنیم...
یه وقت فکر نکنی از تو میگم براشونا نه اصلا...
فقط از موهات میگم.. از چشمات و از اون خنده هات...
دیگ بهت فکر نمیکنم مربا میخورم بدون اینک یاد لبات بیوفتم...
گلای قرمز و بو میکنم بدون اینکه یاد اون روسری خوشگله که خیلی دوستش داشتی بیوفتم...
خوب شدم قرصاهم کمتر شدن...
بیشتر حرف میزنم...
دیروز بلاخره دستامو باز کردن گفتن میتونن بهم اعتماد کنن...
یادته بهم گفتی برو خوب شو دیوونه؟!
من دیوونه خوب شدم...
یادته گفتی ازم میترسی؟!
اما حالا هیچکس دیگه منو جزو زنده ها حساب نمیکنه...
همه باور کردن خوب شدم...
منم باور کردم که دیگه بهت فکر نمیکنم...
با امروز دقیقن میشه ۴۵۳ روز و ۷ماه و ۳هفته و ۲ ساعت و ۳۰ دقیقه اس که از اخرین باری که دیدمت میگذره...
اخ الان شده ۳۱ دقیقه...
من بهت فکر نمیکنم حتی نمیدونمم ۳ ماه و ۱ هفته و ۲ روز دیگه تولدته...
من بهت فکر نمیکنم حتی دیگ خبر ندارم غذای مورد علاقت خورشت سبزیه...
من بهت فکر نمیکنمم دیگه هم نمیدونم به اون پاستیل قرمزا حساسیت داری...
نه من دیگه هیچی ازت نمیدونم...
من خوب شدم من باور کردم که خوب شدم...
حواست باشه یکی دیگرو دیوونه نکنی بندازی رو تختاا
ببین من خوب شدم ولی تو باور نکن...:)
Mono -
دوباره شب شد...
من در شبها عجیب تر از همه عمل میکنم...
همه دلتنگ میشوند دلشان هوای یار میکند اما من....
در شبها عجیب سنگ میشوم...
منطق جدید چاشنی احساسات جدید میشود...
دل میکنم از #او، آنی که در همه نوشته هایم جای دارد...
متنفر میشوم از #او...
پازل بی تفاوتیتش را کنار هم میچینم و اخرین مهره شک را در ان جای میدهم...
عجب پازلی همچون قلبم هزار تیکه شده...
از همه میبرم...
گزینه دوم بودن باعث میشود گزینه هیچکدام را انتخاب کنی...
ا=احساس
ن=نفرت
ت=تصمیم
ق=قلب
م=مرگ
احساس نفرت تصمیمی که قلب را به مرگ وا میدارد...
انتقام در وجودم رخنه کرده...
روزی نوبت من هم میرسد...
روزی که به رگ گردن خدا نزدیک شوم و اهمیت ندهم...
روزی که لیوان اب دستم را بنوشم در حالی که #او در رو به رویم در حال اتش گرفتن است...
بلاخره ادم به اینجای زندگی هم میرسد...
روزی که دیگر از هیچ چیز باک ندارد...
روزی که شیطان روزی هزار بار ارزوی مرگت میکند اخر او راهم بد نام کردی...
انقد راحت میگوییم چون دقیقن در همینجا ایستاده ام...
الان در حال تماشا ام میرسد روزی که شما باید تماشا کنید...
Mono