جهاد مغنیه
-
-
رفیق تر از شما فقط خودتی رفیق -
حاج حسین همدانی شیر جنگاوری که رد شمشیرشروی تن بعثی ها تا منافقین و داعش هست،و واقعا حسین حسینی بود تا همدانی ،عاشق امام حسین،حاج قاسم می گفت از حلب برگشته بوده دمشق که حاج حسین میرسه دمشق، کاری پیش میاد که باید بره حلب ولی حاج حسین میگه من میرم ،حاج قاسم می گفت حسین اهل عکس گرفتن نبود ولی اون روز قبل رفتن گفت بیا یه عکس باهم بگیریم و حاج قاسم همون جا فهمید که حسین به سمت خدا میره و اون آخرین عکس سرلشگر شهید حاج حسین همدانی بود.
-
اونروز خواستم یه خاطره از شهید همدانی بزارم نتونستم..
احیای نیمه شعبان پارسال من خادم جلوی سالن بودم
بعد از دعا که چراغ ها روشن یهو چشمم به چشم شهید افتاد، یه بنر از شهید با یه دسته گل نرگس و لبای خندون جلوی در..
تمام اون مدت بنر بوده و من متوجهش نشده بودم،
اونروز یه تحول عجیبی رو احساس کردم..
توی اینترنت نتونستم عکس بنر رو پیدا کنم -
باني مجلس عزاداری امام حسین تو سپاه همدان بود،حتی یبار که به دلیل مسائل امنیتی مراسمو تعطیل کردن کل محرمو جلوی در سپاه انصارالحسین همدان وایساد تا مجلس حسین بن علی تعطیل نشه!
افتخاریه که اسم تو اسم شهر منه،افتخاریه که زیر سایه حبیب سپاه زندگی کنم! -
جهاد عزیزم من لایق رفاقت با تو نبودم اما میخواستم شهدایی باشم جهادی باشم تلاش کردم متوسل شدم اما در مقابله با نفس خود شهید شدم شهید عزیز مرا ببخش که با کارهایم آبروی شهدا را بردم با گناهانم راه شما را گم کردم
مرا ببخش که آنگونه که باید نبودم
همیشه دوستت خواهم داشت و رفیق من حواهی ماند گرچه که من رفیق تو نباشم
بهترینم راه های خوب زندگی کردن را گم کرده ام من یاد ندارم زندگی کنم و هر شب با کوله باری از گناه میخوابم
اما یادت باشد به من قول داده اند.....
من را هم با تمام بدی هایم شهید کن
لایقش نیستم اما آرزویش را دارم
بچه های آلایی خیلی خوشحال شدم که کنارتون بودم یه مدت خیلی چیزهای زیادی به من یاد دادین
میدونم خیلی حرفا رو نباید میزدم خیلی کارهارو نباید میکردم اما انسان و خطاهاش
شاید حلالم نکنین ...اما من امیدوارم
خدانگهدارتون
یاعلی -
مردان خدا پردهی پندار دریدند
یعنی همه جا غیر !..! خدا یار ندیدند
هر دست که دادند از آن دست گرفتند
هر نکته که گفتند !..! همان نکته شنیدند
یک طایفه را بهر مکافات سرشتند
یک سلسله را بهر !..! ملاقات گزیدند
یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
یک زمره به حسرت !..! سر انگشت گزیدند
جمعی به در پیر خرابات خرابند
قومی به بر شیخ !..! مناجات مریدند
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و !..! به مقصد نرسیدند
فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بس دانه فشاندند !..! و بسی دام تنیدند
همت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا که یکی را ز !..! دو عالم طلبیدند
زنهار مزن دست به دامان گروهی
کز حق ببریدند و !..! به باطل گرویدند
چون خلق درآیند به بازار حقیقت
ترسم نفروشند !..! متاعی که خریدند
کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
کاین جامه به اندازهی هر کس نبریدند
مرغان نظرباز سبک !..! سیر فروغی
از دام گه خاک بر افلاک پریدند -
اولین کتابی که من باهاش گریه کردم -