شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
امروز یه پشه یه ربع بی حرکت
نشسته بود رو میز ناهار خوری
منم سریع زدم لهش کردم!!
بعد از چن دقیقه یه پشه دیگه اومد بالا سرم گفت:
بی وجدان اون معلول بوود
لامصب داغون شدم با حرفش
-
سر ناهار دستم خورد به بطری آب همش ریخت تو غذای بابام.
هر کی بود یه چک میخوابوند زیر گوش بچه ش.....
ولی بابام نزد....
.
.
.
بشقابشو با بشقابم عوض کرد..../:
-
با اجباری شدن ازدواج حالا یه عده همسر احتکار میکنن
ودولت مجبور میشه همسر یخ زده برزیلی وارد کنه -
-
-
-
امریکاییا یجوری عصبانین
که انگار یه هزارتومن ما هیجده دلار اوناس -
کلاس آنلاین داشتم بابام اومده کنارم نشسته
معلممون میگه آقا شما اینجا چیکار میکنین؟
بابام میگه اومدم دنبالش منتظرم زنگ بخوره ببرمش
معلممون با تخته پاک کن خودشو میزداین پست پاک شده! -
بچه ها ... واقعا متاسفم که دارم این مطلب رو اینجا میذارم اما به نظر لازم میاد .
به طور مخصوص در این تاپیک فقط پست گذاشته میشه و نظر داده نمیشه
اگر نظر مثبتی دارین، لایک کنین . در غیر این صورت، فقط از روی پست بگذرین و اسپم ندین!
اسپم ینی چی؟ ینی حرف زدن تو یه تاپیک، بدون توجه به موضوع تاپیک! . ممنون میشم که دوستان تازه وارد آلایی به این نکته توجه کنن. این روزا به شدت شاهد این اتفاق هستیم که زیر انواع تاپیک ها، اسپم داده میشه.
دوستان . اگر با فضای اینجا آشنایی ندارین، سعی کنین باهاش آشنا بشین و قوانین رو یاد بگیرین . ممنون میشم "پدیده ی اسپم دادن" دیگه تکرار نشه!
@دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @ریاضیا @تجربیا @انسانیا -
سوار ترن هوایی شده بودم یه دختره افتاده بود کنارم
حالا ببینید از ترس هول شده بود چیا میگف:
یاحسین مجید
یا قرآن مظلوم
یا امام ابوالفضل
یا پونزده معصوم
یا امام خمینی ادرکنی
یعنی این آخری رو از کجا آورد نمیدونم
هیچی دیگه ترن هوایی مسیرش رو به سمت شلمچه عوض کرد -
بچه که بودم مامانم هر روز به زور یه شیشه شربت آهن میریخت تو حلقم میگفت برا اسکلت بندیت خوبه
انگار ساختمون نیمه کاره بودم
(دندونام همش سیاه بود به مدد این شربت آهنا)
-
فک کنم دیگه وقتشه که خانواده جورج فلوید
یه دست لباس رنگی واس صداسیمای ایران بیارن
تا اونارو از عزاولباس سیاه دربیارن -
مرد در حال جان دادن بود که به همسرش گفت :باید چیزی را به تو بگویم
زن:لازم نیست
مرد:اما اگر نگویم نمیتوانم آسوده بمیرم و عذاب وجدان رهایم نخواهد کرد
زن:باشه بگو
مرد:من زن دوم دارم
زن با خونسردی گفت :
میدونم همین امروز فهمیدم ...
حالا آروم باش تا مرگ موش کارشو بکنه.. -
شب تولدم، شروع کردم به باز کردن کادوها
به کادوی بابام که رسیدم دیدم یه پاکته که درش بازه
توشو که نگاه کردم دیدم نوشته:
هشتاد هزار تومنی رو که سه ماه پیش گرفتی، نمی خواد برگردونی