شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
سخت ترین کار تو دوران دانش آموزی
خوردن نارنگی زیر میز بود!
لامصب بوش تا دفتر میرفت -
سوتی من و بقالی سر کوچمون رو داشته باشین…
رفتم بقالی میگم هزار تومان خیارشور بده.وقتی خواستم پولشو بدم گفتم: چقدر میشه؟!!!!
اونم که خنگ تر از من بود دو ساعت داره با ماشین حساب ور میره که ببینه هزار تومان خیار شور چقدر میشه. -
یه سلامی هم بکنیم به اون عزیزانی که مثل دوربین مدار بسته تاپیک رو کنترل میکنن
.
.
سلام پهلوان خدا قوت خسته نباشی
چشم درد نگیری عزیز
-
Sh.E در شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم گفته است:
دوستان توجه دارن که اینجا صرفا برای داستانک های طنز و خنده داره دیگه نه؟
Mohammad Javad 0 Arian Mp
توقع گرفتن جواب ندارم . پس با ادامه دادن این صحبت اسپم ندین ...
و دوستان . یادآوری میکنم ... یه نگاه به اسم تاپیک بکنین، بعد پست بذارین توش لطفا ... ممنون از همکاری تمام آلایی ها ... @دانش-آموزان-آلاءوقتی کسی اسپم میده لازم نیست همهی دانش آموزان
رو منشن کنید
همون دو نفر کافیه
چندباری دیدم که توی تاپیکا تذکر دادین که اسپم ندن!
درصورتی که خودتون اسپم دادین و مثل اینکه منتقل شده
درضمن!
اگه قرارِ تذکر بدین و کمک کنید بهترِ که افرادی ک اسپم میدن
رو توی تاپیکِ تودلی منشن کنید
چون همین تذکر دادنتون خودش اسپم محسوب میشه- لازم دونستم تو همین تاپیک تذکر بدم چون پستِ شما هم
توی همین تاپیک بود و برای بقیهی بچه های پایهی این تاپیک!
و اینکه دیدم توی همهی تاپیک ها اثری از تذکراتِ شما هست
لازم دونستم یه چیزایی رو یادآوری کنم
Sh.E - لازم دونستم تو همین تاپیک تذکر بدم چون پستِ شما هم
-
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﻬﻢ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻩ: ﺟﺪﯾﺪﺍ ﯾﻪ ﻃﻮﺭﺍﯾﯽ ﺷﺪﯼ ..
.
.
.ﻣﯿﮕﻢ : ﭼﻄﻮﺭﯼ؟
ﻣﯿﮕﻪ : ﺧﻮﺑﻢ ﻣﺮﺳﯽ…! -
ﺯﻥ ﺑﺎﺱ ﻭﻗﺘﯽ ﺁقاش ﻣﯿﮕﻪ ﺯﻥ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﻮ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﭽﺮﺧﯿﻢ
ﺑﮕﻪ ﻭﺍیسا آرایشمو پاک کنم بعد بریم…..
.بر گرفته از کتاب دو زار بده آش به همین خیال باش
-
معلم قرآن با عصبانیت سر کلاس آمد.
از دانش اموزان سوال کرد
اولی اسمت چیه. یوسف. سوره یوسف رو برام بخون.
دومی اسمت چیه یونس. سوره یونس رو برام بخون.
رسید سومی گفت اسمت چیه دانش آموز گفت عمران ولی توی خونه کوثر صدام میزنن
-
ﻣﻌﻠّﻢ : ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺑﺮﻕ ﺗﻮﺳﻂ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻗﻄﻊ ﻣﯿﺸﻮﺩ ؟
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ : ﺗﻮﺳﻂ عوضی ها !!!
ﻣﻌﻠﻢ یعنی ﭼﯽ؟!؟آﺧﻪ هروقت برق میره ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﯿﮕﻪ عوضیا ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮقو ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﻥ
-
اومدم خونه دیدم بابام خیس عرقه
میگم چی شده بابا چرا اینقد عرق کردی؟؟!میگه هرچی جلو کولر خوابیدم دیدم نه مثل اینکه پاسخگوی این گرما نیست؛
پاشو پسرم روشنش کن بلکه خنک شیم -
کرونا شده مثل بسته معیشتی
دولت میگه:همه گرفتند.
از هر کی میپرسیم میگه نگرفتیم -
یه رفیق داریم با وانت بادمجون میفروشه
پیشش وایستاده بودم داشتیم حرف میزدیم
دختره اومد گفت آقا اینا بادمجونه
رفیقم گفت: نه اینا موزه پدرشون فوت کرده سیاه پوشیدن
A
-
با یه دختره قرار داشتم هی میگفت این گوشیمو فلان دوس پسرم خریده فلان چیزو فلانی
منم رسوندمش گفتم به بعدی بگو من رسوندمت کرایه نگرفتم ازت%
-
رفتیم خواستگاری، دختره گفت: من خونه دارم ماشین دارم شغلم دارم جهیزیمم آماده ست.
به باباش گفتم حاجی خداوکیلی اینجوری خیلی زشته من خجالت میکشم ، ما میریم خونمون شما فردا بیاید خواستگاری من
-
داشتیم عکس های خونوادگی رو نگاه میکردیم مامانم یه عکس از عروسیش برداشت و گفت
اون روز بهترین روز زندگیم بود
گفتم چون روز عروسیتون بود
گفت نه چون اثری از تو توی زندگیمون نبود -
داشتیم صبونه میخوریم مامانم گفت اون نون و بده.
بابام گفت اون خشک شده بذار خودش بخوره.این یکیو بگیر
من نمیدونم اینا بچه نمیخواستن چرا منو اوردن اصن
-
شما برو تو خیابون یکی رو انتخاب کن و به لهجه ی انگلیسیش ایراد بگیر ، بلااستثناء میگه : اون مال لهجه بریتیشه من امریکن حرف میزنم!!!
-
خرمشهر بوديم !
آشپز وكمك آشپز ، تازه وارد بودند و با شوخي بچه ها ناآشنا . آشپز ، سفره رو انداخت وسط سنگر و بعد بشقاب ها رو چيد جلوي بچه ها .رفت نون بياره كه عليرضا بلند شد و گفت : (( بچه ها ! يادتون نره ! )) آشپزاومد و تند و تند دوتا نون گذاشت جلوي هر نفر ورفت . بچه ها تند نون هارو گذاشتند زير پيراهنشون . كمك آشپز اومد نگاه سفره كرد . تعجب كرد . تند و تند براي هرنفر دوتا كوكو گذاشت ورفت . بچه ها با سرعت كوكوها رو گذاشتند لاي نون هائي كه زير پيراهنشون بود . آشپز و كمك آشپز اومدن بالا سر بچه ها . زل زدند به سفره . بچه ها شروع كردند به گفتن شعار هميشگي :(( ما گشنمونه ياالله ! )) . كه حاجي داخل سنگر شد و گفت: چه خبره ؟ آشپز دويد روبروي حاجي و گفت : حاجي ! اينها ديگه كيند ! كجا بودند! ديوونه اند يا موجي ؟!! . فرمانده با خنده پرسيد چي شده ؟ آشپز گفت تو يه چشم بهم زدن مثل آفريقائي هاي گشنه هرچي بود بلعيدند !! آشپز داشت بلبل زبوني ميكرد كه بچه ها نونها و كوكوهارو يواشكي گذاشتند تو سفره . حاجي گفت اين بيچاره ها كه هنوز غذاهاشون رو نخوردند ! آشپز نگاه سفره كرد . كمي چشماشو باز وبسته كرد . با تعجب سرش رو تكوني داد و گفت : جل الخالق !؟ اينها ديونه اند يا اجنه ؟! و بعد رفت تو آشپزخونه ..هنوز نرفته بود كه صداي خنده ي بچه ها سنگرو لرزوند ...