-
سلام
كتابي كه ميخوام معرفي كنم كتابي هست به نام شانزده سال نوشته ي منيژه آرمينه.
خيلي كتاب خوب و خوندنييه ،از بركنار شدن احمد شاه غاجار تا بركناري رضا شاه پهلوي و جانشين شدن وليعهد_محمد رضا_است .اين كتاب شرايط فرهنگي ايران اونموقع رو خيلي خب بيان مي كنه.مثلا ي اتفاقي شو كه خودم خيلي دوست داشتم اين بود كه شخصيت هاي اصلي داستان حتي با دهخدا و اصحاب ربعه_صادق هدايت و همراهاش_هم ارتباط دارن.
پيشنهاد ميكنم -
دوباره سلام
يدفه يادم اومد گفتم براي اينكه اينروزا حوصلمون سر نره بهترين راه سفر نامه خوندنه،سفر نامه هاي زيادي هست كه اتفاقا خيليم خوندنين مثلا همين كتاب آخر امير خاني_نيم دانگ پيونگ يانگ_يا خسي در ميقات(آل احمد)و خال سياه عربي(حامد عسكري)كه هر دو سفرنامه حج هستن ولي ميخوام كتاب چاي نعناي منصور ضابطيان رو پيشنهاد كنم،خيلي زيبا و خوندنيه يك طوريه كه انگار خودت سفر كردي و داري تو همون خيابون راه ميري همين آقاي ضابطيان هم سفرنامه زياد دارن اما چاي نعنارو معرفي كردم چون سفر به مراكشه و يكي از شهرهاي بزرگ مراكش هم كازابلانكاست _نميدونم و لي احتمال زياد فيلم كازابلانكا رو ديدين_و اينكه فرهنگ تونا چقدر شبيه ماست...
شايد باور پذير نباشه وقتي اينهمه فاصلس ولي شباهت ها خيلي ملموسه
خيلي خيلي خيلي پيشنهاد ميشه -
_MILAD_ یه کتاب بگم کلا تغییر کنی.اسمش قرانه حرفای خدا توش نوشته
-
سلام نمی دونم این کتابا رو قبلا گذاشته اند یا نه ولی من الان میزارم:
1)کتاب دنیای سوفی
توضیحات : این کتاب اثر یوستین گردر است و خیلی روان وساده فلسفه را برای شما جا می اندازد. این کتاب به شیوه ی داستانی جذاب نوشته شده است.
عکس:2)کتاب دنیای تئو
توضیحات : این کتاب اثر کاترین کلمان است. وپیرامون پسر بچه ای به نا تئو است که تا آنجا که یادم می آید بیماری سرطان دارد و قرار است بمیرد برای همین عمه او که یک جهانگرد خبره است می آید و اورا با خودش به تمام نقاط دنیا می برد و به او اکثر دین ها وآیین های جهان را از قبیل : اسلام،یهود،مسیحیت،بودیسم و حتی بعضی از دین های قبیله های آفریقایی را هم به او آشنا می کند و.....
عکس
من خودم pdf کتاب دنیای تئو را دارم اگه فرصت شد اونو براتون آپلود می کنم -
داستان پر فراز و نشیب پروفسور حسابی
اینم pdf کتاب استاد عشق.pdf -
کتاب سمفونی مردگان از عباس معروفیاینم pdf کتاب سمفونی-مردگان-nbookcity.com.pdf
لایک یادت نره -
JAVADM328.G در کتابخانه رنگی گفته است:
banoo در کتابخانه رنگی گفته است:
M.an در کتابخانه رنگی گفته است:
ماهی سیاه کوچولو رو خوندین ؟
آره 10 سال پیش دقیقا همین موقع ها
خاله ام برام مجموعه ی کامل قصه های بهرنگ رو گرفته بود
چه قدر ذوق کرده بودم
هنوزم به نظرم لطیف و قشنگه ^^شما ده سال پیش کتاب میخوندی؟؟؟؟
من تا 5 سال پیش داشتم جنگ های صلیبی و کانتر بازی میکردم!!!آره از اول ابتدایی آدم کتاب میخونه دیگه ^_^
علاقه دارم به کتاب آخهمن کتاب های سیدنی شلدون مثل از رویاهایت برایم بگو...استاد بازی....فرشته تاریکی سیدنی شلدون رو خیلی دوس داشتم چون پلیسی و معمایی بودن ^_^
-
من کتاب های سیدنی شلدون مثل از رویاهایت برایم بگو...استاد بازی....فرشته تاریکی سیدنی شلدون رو خیلی دوس داشتم چون پلیسی و معمایی بودن ^_^
@sh-kt4224 در کتابخانه رنگی گفته است:
من کتاب های سیدنی شلدون مثل از رویاهایت برایم بگو...استاد بازی....فرشته تاریکی سیدنی شلدون رو خیلی دوس داشتم چون پلیسی و معمایی بودن ^_^
https://reader.fidibo.com/book/4376?t=sample
من نمیتونم کتاب رو دانلود کنم اما این یه قسمتی از کتاب از رویاهایت برایم بگو هس که از سایت فیدیبو پیداش کردم -
من عاشقت بودم ...
غرق نگاهت بودم ...
دلیلي نفس کشیدنم بودي ...
آرامش قلب خسته ام بودي ...
همه ي دنیا ام بودي ...
اما ناگهان سرد شدي ..
تهي از عشق شدي ...
و با هر بي مهري و سردي ات خنجري بر قلب عاشقم فرو میکردي ..
و بي توجه به گونه هاي خیس از اشکم ..
و التماس نگاهم....
رفتي و حتي پشت سرت را هم نگاه نکردي ..
و من در تنهايي و نبود تو شکستم ..
اما هنگامي که مرگ تنها ارزويم شد ...
سرنوشت راز هايي رو پیش چشمم اشکار کرد ..
راز هايي که دلیل رفتن تو را برايم اشکار ساخت ..
اما سرنوشت باز هم میخواست من و تو ديوار هم باشیم...
نه با هم ...
اما من از تو ياد گرفتم که ..
بايد بجنگم تا اخرين نفس ..فقط به خاطر عشق ...
{برگرفته از یک رمان} -
هر چیزی که روی کاغذ نوشته شده بود ، حتما هدفی سیاسی در بر داشت. تا جایی که فکرش کار میکرد، تنها دو احتمال مطرح بود.احتمال قوی تری که خود وینستون هم شدیدا از آن میترسید، این بود که دختر عامل پلیس افکار باشد.
نمیتوانست بفهمد که چرا آن ها بخواهند به این روش به کسی پیغام بدهند ، ولی هرچه که بود ، حتما دلایل خوبی برایش داشته اند.
شاید این پیغام یک تهدید، احضار، دستوری برای خودکشی و یا حتی نوعی تله بود.احتمال ضعیفتر ، احتمال نامعقولی بود که ذهنش را شدیدا به خودش مشغول کرده بود، ولی او تلاش میکرد که به آن فکر نکند و آن احتمال این بود که پیغام اصلا از طرف پلیس نباشد و بلکه از طرف یک تشکیلات سری باشد.
شاید همین خود نشانه ای از وجود انجمن برادری معروف بود !
شاید این دختر عضو آن گروه باشد!
بدون تردید، این فکر، فکری احمقانه بود ولی به محض اینکه دختر این کاغذ را در دستش گذاشت، این فکر سریعا به مغزش خطور کرد.
حتی حالا هم که عقل حکم میکرد که کاغذ حامل پیام مرگ باشد، باز هم نمیتوانست این احتمال را باور کند، امید بی دلیلش هنوز در دلش پا بر جا بود و قلبش به شدت می تپید
…
…
…
هشت دقیقه ی دیگر گذشت.
مجددا عینکش را روی بینی اش جابجا کرد، خمیازه ای کشید و کار بعدی را که تکه کاغذ رویش افتاده بود را پیش کشید.
روی آن با خطی درشت نه چندان زیبایی نوشته شده بود:- دوستت دارم
1984
جورج اورول
- دوستت دارم
-
سلام کتاب ریز عادت ها نوشته جیمز کلیر مطالعشو به شدت به همه توصیه می کنم.وقتی شروعش کنید با گذر از چند صفحه خودتون به ارزشش تو زندگی پی می برید.
-
ذهن نیمه هشیار غلام حلقه ب گوش انسان است..
ولی فقط باید مراقب باشیم که درست ب آن فرمان دهیم..
پیوسته شنونده ای بی صدا..ذهن نیمه هشیار ادمی در کنارش ایستاده است.
هر فکری و هر کلامی بر ذهن نیمه هشیار انسان اثر می گذارد.
و حتی هر جزء آن ب طور شگفت اوری به وقوع می پیوندد..
و گویی,مانند صفحه گرامافون در هر لحظه ضبط صدا حساس است.
و همانطور ک وقتی صدای خواننده ای ضبط می شود..
هر صدای دیگری مانند سرفه..مکث یا غیره نیز همرا آن ضبط می شود..
ذهن نیمه هشیار انسان نیز همه جزییات را ضبط می کند..
.
.
4 اثر از فلورانس اسکاول شین
ب شدت توصیه می کنم..روی حال و احوال ذهن تاثیر فوق العاده ای داره
-
قصه ی دلبری
معرفی :خاطرات «قصه دلبری» از دوران دانشجویی همسر شهید در دانشگاه آغاز میشود و پس از آن با ذکر خاطراتی از آغاز زندگی مشترک با شهید محمدخانی، تولد فرزندان و در نهایت شهادت شهید به اتمام میرسد. کتاب که توسط محمدعلی جعفری نوشته شده است نثری شیرین و خواندنی دارد؛
مانند اکثر آثاری که روایت فتح در این قالب منتشر کرده است، با این تفاوت که اینبار حرف از شهیدی است که همانند ما در این شهر نفس کشیده و زندگی کرده است.*رمان_شهدا_عاشقانه
-
قصه ی دلبری
معرفی :خاطرات «قصه دلبری» از دوران دانشجویی همسر شهید در دانشگاه آغاز میشود و پس از آن با ذکر خاطراتی از آغاز زندگی مشترک با شهید محمدخانی، تولد فرزندان و در نهایت شهادت شهید به اتمام میرسد. کتاب که توسط محمدعلی جعفری نوشته شده است نثری شیرین و خواندنی دارد؛
مانند اکثر آثاری که روایت فتح در این قالب منتشر کرده است، با این تفاوت که اینبار حرف از شهیدی است که همانند ما در این شهر نفس کشیده و زندگی کرده است.*رمان_شهدا_عاشقانه
فک نمی کردم کتابایی با موضوع خاطرات همسران شهدا اینقد قشنگ باشه
بعد از خوندنش نظرم عوض شد
سلام بچه ها
امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین
خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم
خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و..
و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده
در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست
اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم
هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین
مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه
منتظرتون هستم آلایی ها
موفق باشین🥹️
دعوت میکنم از :
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانش-آموزان-آلاء
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@دانشجویان-درس-خون
@دانشجویان-پزشکی
@دانشجویان-پیراپزشکی
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد
مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد
نفس هایم سخت به جانم می نشینند
اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند
دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم
بماند
در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود...
شاید شد....چه میدانی؟!
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده
گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته
پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود
اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم
پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟
میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده
تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد
نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟
قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند
هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم
انگار نمیشود قدم از قدم برداشت
میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند
میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته...
شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود
مبادا چنین روزی برسد...
مبادا....
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است.
هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را
گرم پاسخ گوید.
نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر ,
قدمی راه محبت پوید.
خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست.
همه گلچینِ گلِ امروزند...
در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست.
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد,
نقشهای شیطانیست.
در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد
حیلهای پنهانیست.
خنده ها می شکفد بر لبها,
تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی.
همه بر درد کسان می نگرند,
لیک دستی نبرند از پی درمان کسی.
زير لب زمزمه شادی مردم برخاست,
هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست .
پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق,
هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست.
به که بايد دل بست؟
به که شايد دل بست؟
از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟
ریشه ی عشق فسرد...
واژه ی دوست گریخت...
سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟
دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت
در همه شهر مجوی.
گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند
بنگرش , لیک مبوی !
لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت
به همه عمر مخواه !
سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ
به لبت نیز مگوی !
چاه هم با من و تو بيگانه است
نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند,
درد دل گر بسر چاه کنی
خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند
گر شبي از سر غم آه کني.
درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن !
درد خود را به دل چاه مگو!
استخوان تو اگر آب کند آتش غم,
آب شو...آه مگو !
ديده بر دوز بدين بام بلند
مهر و مه را بنگر !
سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است
سکه نيرنگ است
سکه ای بهر فريب من و تست
سکه صد رنگ است .
ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک ,
با چنين سکه زرد ,
و همين سکه سيمينِ سپيد ,
ميفريبد ما را .
آسمان با من و ما بيگانه
زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه
خويش , در راه نفاق...
دوست , در کار فريب...
آشنا , بيگانه ...
شاخه ی عشق شکست...
آهوی مهر گریخت...
تار پیوند گسست...
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟...
-مهدی سهیلی
اِی که با من، آشنایی داشتی
ای که در من، آفتابی کاشتی
ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش
عشق را، چون نردبام انگاشتی
ای که چون نوری به تصویرت رسید
پرده ها از پرده ات برداشتی
پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ
بوده ها را با دروغ انباشتی
اینک از جورِ تو و جولانِ درد
می گریزم از هوای آشتی
کاش حیوان، در دلت جایی نداشت
کاش از انسان سایه ای می داشتی
-فریدون فرخزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است
گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري
داني که رسيدن هنر گام زمان است
تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي
بنگر که زخون تو به هر گام نشان است
آبي که برآسود زمينش بخورد زود
دريا شود آن رود که پيوسته روان است
باشد که يکي هم به نشاني بنشيند
بس تير که در چله اين کهنه کمان است
از روي تو دل کندنم آموخت زمانه
اين ديده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دريغا که در اين بازي خونين
بازيچه ايام دل آدميان است
دل برگذر قافله لاله و گل داشت
اين دشت که پامال سواران خزان است
روزي که بجنبد نفس باد بهاري
بيني که گل و سبزه کران تا به کران است
اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي
دردي ست درين سينه که همزاد جهان است
از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
يارب چه قدر فاصله دست و زبان است
خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري
اين صبر که من مي کنم افشردن جان است
از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود
گنجي ست که اندر قدم راهروان است
-هوشنگ ابتهاج (سایه)
الا ای حضرت عشقم!
حواست هست؟
حواست بوده است آیا؟
که این عبد گنه کارت
که خود ، هیراد مینامد،
چه غم ها سینهاش دارد...
حواست بوده است آیا؟
که این مخلوق مهجورت
از آن عهد طفولیت
و تا امروزِ امروزش
ذلیل و خاضع و خاشع
گدایی میکند لطفت...
حواست بوده است آیا
نشسته کنج دیواری تک و تنها؛
که گشته زندگیاش پوچ و بی معنا!
دریغ از ذره ای تغییر
میان امروز و دیروز و فردا...
حواست هست، میدانم...
حواست بوده است حتما!
ولیکن یک نفر اینجا،
خلاف دیدهای بینا،
ندارد دیدهای بینا
-رضا محمدزاده
یک سالِ پیش، ستارهای مُرد.
هیچ کس نفهمید؛
همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود.
همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد.
اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند.
در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد....
خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر میشد... پر قدرت میسوخت.
برای زنده بودن، باید میسوخت...
من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم...
اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستارهام را میسوزاند.
ستاره مُرد!
این آخرین خاطرهایست که از او در ذهن دارم...
نتوانستم تقدیرش را عوض کنم...
سیاهچاله شد... اکنون حتی نمیتوانم شعلهی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم.
سیاهچاله ها نور را میگیرند...
چه کسی گمان میکرد آن همه نور ، اکنون این همه تاریک باشد؟
آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش...
نمیدانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه میبینند که میخندند...
آری؛
ستاره مُرد..
همه خندیدند.
امشب، به یاد آن ستاره،
خواهم گریست.
خب سلام
اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم
خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین
ترجیحا خنده دار باشه
خب دعوت میکنم از
@roghayeh-eftekhari
@F-seif-0
@Ftm-montazeri
@Ariana-Ariana
@Infinitie-A
@ramses-kabir
@Zahra-hamrang
@Fargol-Sh
@مجتبی-ازاد
@Yasin-sheibak
@Elham650
@Mehrsa-14
@گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن
فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
سلام به همه دوستان عزیز
در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم
چه چیزایی میتونید بذارید :
-بریده ای از کتاب ها
-معرفی کتاب
-گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر
@دانش-آموزان-آلاء