-
بادهای بیابانی آسمان را بردند
و مانی در شهر رها شد ...
درختان از زوزه افتاده بودند و
میمون ها از دم در خواب تاب می خوردند ...
پرّه های روز چنان می چرخید که تابستان سردش می شد
فکر در دهانش آب می شد
و مانی بزرگ ترین ماهی شهر بود !
حافظ مبارک ترین خلال دندان
مولوی پتکی از پر خدا که بر سر آدم فرو کوبان
قدم های مانی چگونه به گل می نشست ؟- که هیچ لکه ای بر صورت و لباس هیچکس
تقصیر او نبود –
و شهر در گل مانده بود تا زانو ....
- که هیچ لکه ای بر صورت و لباس هیچکس
-
دقیقا