کافــه میـــم♡
-
-وقتی از اینجا خلاص بشم، میرم یه جایی که همیشه گرمای خورشید لمسش میکنه.
میدونی کجا میخوام برم رِد؟
+نه.
-زیواتنو، یه جایی تو مکزیک. یه جزیرهٔ کوچیک تو اقیانوس آرام
میدونی مکزیکیها راجع به دریا چی میگن؟
+نه، چی میگن؟
-میگن این دریا خاطره نداره. این همون جایی که میخوام بقیه عمرم رو توش بگذرونم؛
یه جای گرم و بدون هیچ خاطرهای...رستگاری در شائوشنگ
-
برایت عطر باغ وُ میوه های جنگلی را
عشق بازیِ آستانه ی در شنبه های لبریز از عشق
یکشنبه های آفتابی، دوشنبه های خوش خُلق را آرزو می کنم.
برایت یک فیلم با خاطرات مشترک
و یک نفر که تو را بسیار دوست دارد
شنیدن واژه های مهربان، دیدن زندگیِ درحال عبور
رویت شبی با ماه کامل، مرور یک رابطه ی دوستانه ی عمیق
خنده های بی حساب مانند کودکان،
گوش سپردن به پرنده وقتی می خواند
نشنیدن خداحافظی
یک مهمانی پر از صدای گیتار
و یک دنیا عشــق
آرزو می کنم :).
@دانش-آموزان-آلاء
. -
این پست پاک شده!
-
پیام اول صبح معنیش صبح بخیر نیست
یعنی من تا بیدار شدم به تو فکر کردم -
شانه کمتر زن که ترسم تار زلفت بشکند
تار زلف توست اما رشته جان من است -
دوست دارم که کَسَت دوس ندار جز من/
حیف باشد که تو در خاطر اغیار آیی... -
-
یک وقت هایی برو... از میون تمام آدم ها بیا بیرون و با خودت تنها شو... باتمام شجاعت و شهامت به خودت و ترس هات نگاه کن! آدم ها همیشه تو جمع هستن و از تنهایی گریزون، چون تو جمع راحت تر میشه صداهای توی مغز رو ساکت کرد، رویاهای تو قلب رو نادیده گرفت و به خوشی های پوچ و الکیه لحظه ای میون آدم ها دلخوش بود!
-
چقدر دوست داشتن بدون وابستگی خوبه نه؟ هرکسی برای خودش زندگی میکنه و سرش توی زندگی اون یکی نیست، سیم جیم نیست، بدون تو نمیتونمی نیست، ترس از دست دادنی نیست اما دلشون برای هم تنگ میشه، گفت و گو میکنن، از ثانیه به ثانیه این محاوره لذت میبرن، توی چشای هم حتی غرق میشن و بعدم برای هم دست تکون میدن و با طرح لبخند خداحافظی!
-
دیروز که تمام کراهتش را خواست درون مغز نداشتهام فرو کند و من خواستم از درب چوبی عبور کنم و بقول معروف او؛ شَر کم کنم، مچ پایم به پاشنه در گرفت. نزدیک بود میان آسمان و زمین معلق شوم اما مرا روی هوا زد! در خلاء مهارم کرد. گره اخمش را به آن نقطه کور، به پاشنهے مقصرِ در انداخت. اوقات تلخی آخرش هم برخواست از مابین دو کلمهے ناخودآگاه: حواست کجاست؟ من هم ضمیر ناخودآگاهش را ناخودآگاه بوسیدم، گفتم: قبرستان! و شَر کم کردم. ما عاشقان بی شرفی بودیم اما ناخودآگاه شرف داشتیم!...
#ناخود_آ_گاه | #میم_اصانلو
-
اسکارلت، من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعات شکسته ظرفی را با حوصله زیاد جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد خودم را فریب بدهم که این ظرف شکسته همان است که اول داشتهام؛ آنچه که شکست، شکسته و من ترجیح میدهم که در خاطره خود همیشه آن را به همان صورتی که روز اول بود حفظ کنم تا اینکه آن تکه ها را به هم بچسبانم و تا وقتی زندهام آن ظرف شکسته را مقابل چشمم ببینم!
-
-
عادلانه نیست بی تو سر کنم بی هوای تو ...
عادلانه نیست دوری من از دست های تو ...
-