کافــه میـــم♡
-
نوشتهشده در ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۶:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
یک وقت هایی برو... از میون تمام آدم ها بیا بیرون و با خودت تنها شو... باتمام شجاعت و شهامت به خودت و ترس هات نگاه کن! آدم ها همیشه تو جمع هستن و از تنهایی گریزون، چون تو جمع راحت تر میشه صداهای توی مغز رو ساکت کرد، رویاهای تو قلب رو نادیده گرفت و به خوشی های پوچ و الکیه لحظه ای میون آدم ها دلخوش بود!
-
نوشتهشده در ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۶:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گفت: اما دلم نمیخواد به دلم بمونه... بعد حرفای دلشو زد، بعد رفت. بنظرم امشب که میخواد بخوابه به خودش بدهکار نیست. به کارش فکر کردم و دیدم چقدر بدهکاری دارم خیلی جاها!
#بدهی #فکر
-
نوشتهشده در ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۶:۵۰ آخرین ویرایش توسط Doyle انجام شده
چقدر دوست داشتن بدون وابستگی خوبه نه؟ هرکسی برای خودش زندگی میکنه و سرش توی زندگی اون یکی نیست، سیم جیم نیست، بدون تو نمیتونمی نیست، ترس از دست دادنی نیست اما دلشون برای هم تنگ میشه، گفت و گو میکنن، از ثانیه به ثانیه این محاوره لذت میبرن، توی چشای هم حتی غرق میشن و بعدم برای هم دست تکون میدن و با طرح لبخند خداحافظی!
-
نوشتهشده در ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۶:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دیروز که تمام کراهتش را خواست درون مغز نداشتهام فرو کند و من خواستم از درب چوبی عبور کنم و بقول معروف او؛ شَر کم کنم، مچ پایم به پاشنه در گرفت. نزدیک بود میان آسمان و زمین معلق شوم اما مرا روی هوا زد! در خلاء مهارم کرد. گره اخمش را به آن نقطه کور، به پاشنهے مقصرِ در انداخت. اوقات تلخی آخرش هم برخواست از مابین دو کلمهے ناخودآگاه: حواست کجاست؟ من هم ضمیر ناخودآگاهش را ناخودآگاه بوسیدم، گفتم: قبرستان! و شَر کم کردم. ما عاشقان بی شرفی بودیم اما ناخودآگاه شرف داشتیم!...
#ناخود_آ_گاه | #میم_اصانلو
-
نوشتهشده در ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۷:۰۴ آخرین ویرایش توسط Doyle انجام شده
اسکارلت، من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعات شکسته ظرفی را با حوصله زیاد جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد خودم را فریب بدهم که این ظرف شکسته همان است که اول داشتهام؛ آنچه که شکست، شکسته و من ترجیح میدهم که در خاطره خود همیشه آن را به همان صورتی که روز اول بود حفظ کنم تا اینکه آن تکه ها را به هم بچسبانم و تا وقتی زندهام آن ظرف شکسته را مقابل چشمم ببینم!
-
-
نوشتهشده در ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۸:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عادلانه نیست بی تو سر کنم بی هوای تو ...
عادلانه نیست دوری من از دست های تو ...
-
نوشتهشده در ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
وقتی قهوه میخوری از تلخیش لذت میبری
اما وقتی بادوم میخوری اگه تلخ باشه میندازیش دور
چون از بادوم انتظار تلخی نداری!!!
بحث بحث انتظاره... -
-
نوشتهشده در ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
کاش میشد آدمی گاهی فقط به اندازه نیاز بمیرد...
بعد بلند شود،آهسته آهسته خاک هایش را بتکاند...
اگر دلش خاست برگردد به زندگی...
دلش نخاست بخابد تا ابد....
#خسرو شکیبایی -
نوشتهشده در ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
از یه جایی به بعد قفلی میزنی از یه جایی به بعد
میفهمی ک چی میگم.... -
نوشتهشده در ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بهترین هدیه ای که به کسی میتونی بدی زمانته
چون وقتی زمانت روبه کسی میدی
قسمتی از زندگیت رو دادی
که هرگز نمیتونی پس بگیری -
نوشتهشده در ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در بدترین ما آنقدر خوبی هست
و در بهترین ما آنقدر خوبی هست
که هیچ یک از ما حق این را نداریم
که از دیگری عیب جویی کنیم -
نوشتهشده در ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مامان همیشه میگفت بالاخره آدم یک چیزی پیدا میکند که دلش را خوش کند..
در زندان من وقتی آسمان قرمز میشد و روز تازه ای یواش یواش می امد توی سلولم،متوجه میشدم ک حق با اوبود
کتاب بیگانه..