کافــه میـــم♡
-
نوشتهشده در ۱۹ مرداد ۱۳۹۹، ۲۱:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آن زمان که این کالبد خاکی را بشکافیم درون آن رویاهای
مرگباری را می بینیم. ترس از همین رویا هاست که عمر
مصیبت بار را اینقدر طولانی میکند. زیرا اگر انسان یقین
داشته باشد که با یک خنجر برهنه میتواند خود را آسوده
کند ٬کیست که در برابرظلم ظالم٬تفرعن جابر٬تکبر متکبر٬
دردهای عشق شکست خورده ورنجهایی که لایقان صبور
از دست نالایقان می بینندتن به تحمل دهد.
تفکر وتعقل ما همه را ترسو میکند٬ و عزم واراده هرگاه با
افکار احتیاط آمیز توام گردد٬ رنگ باخته صلابت خود را
از دست میدهد وبه مثابه همین خیالات بلندعمر مصیبت بار
دو چندان می شود.
شکسپیر -
شیشه به ظاهر شکننده ست.
اما خورده هاش، بهت میفهمونه که چقدر برنده ست -
نوشتهشده در ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ۱۴:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دیوانه ها...
با خودشان حرف نمیزنند...
آنها فقط تمام روز را..
به کسی که نیست...
بلند بلند فکر میکنند!علیرضا_اسفندیاری
-
نوشتهشده در ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ۱۹:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گاهی باید دروغ را راست پنداشت
و گاهی راست را دروغ ؛
بی فریب خوردن زندگی سخت است !فروغ_فرخزاد
-
نوشتهشده در ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ۱۹:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چقدر خوب است...
چقدر خوب است...
کسی بی دلیل تو را دوست داشته باشد
و هنگامی که از او می پرسی
چرا من را دوست داری ؟!
در جواب بگوید
به خدا نمی دانم چرا اما
این را میدانم که وقتی نباشی
اصلا خوب نیستم!!
چقدر خوب است
آدم یکی را داشته باشد
هر وقت به او فکر می کند
تمام درد هایش را فراموش کند!
و چقدر خوب است...
این دوست داشتن های بی دلیل
آدم را آرام و سبک میکند!محسن_دعاوی
-
نوشتهشده در ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ۱۹:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بیچاره ما ...
هنوز نیامده ...
خوابمان برد
توی خواب دست های هم را گرفتیم
توی خواب همدیگر را بوسیدیم
و توی خواب عاشق شدیم!
وقتی بیدار شدیم دیدیم
هیچ چیز برای از دست دادن نداریم!
محسن_دعاوی
-
نوشتهشده در ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ۱۹:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من اما...
جلوى دخترمان...
روزى هزاربار قربان صدقه ات مي روم،
چشم و گوشش باز شود اتفاقاً...
بايد بفهمد...
مَرد خواستنش را فرياد ميزند!علی قاضی نظام
-
نوشتهشده در ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ۱۹:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دو نیمه
همان روزهای اول...
باید روی ماهت را میبوسیدم
خداحافظی میکردم...
و میرفتم...
برای همیشه میرفتم
نمی دانستم اما با چه لحنی
با چه دلی
با چه جراتی ... ماندهام با تو
کسی شده ام...
دو نیمه
نیمی عشق میورزد
نیمی میهراسد...
نیمی با تو زندگی میکند
نیمی از خودش میگریزد
به من بگو
فرسنگها دور از خودم...
چگونه تو را همچنان بی دریغ دوست بدارم؟نیکی_فیروزکوهی
-
نوشتهشده در ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ۱۹:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
- چرا رهاش کردی؟ اونکه دوستت داشت!
- یه بار خواستم تو جمعیت ببوسمش،
خودشو کنار کشید!
وقتی علتشو پرسیدم گفت ممکنه یه آشنا مارو ببینه!
منم همونجا و تو همون جمعیت رهاش کردم.
میدونی...
《آدمای ترسو هیچ نقشی تو زندگی من ندارن! 》
-
نوشتهشده در ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ۱۹:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اینکه
شمعدانی را جانم صدا میزنم
دست خودم نیست
همیشه فکر میکنم که گلها را تو به دنیا آوردی
به گلدان مریم و نرگس و یاس
یا همین بنفشه و شب بو نگاه کن
زیباییشان به تو رفته
تنهاییشان به من ...!حمید_جدیدی
-
-
فرق ساختن با باختن فقط یک حرف الفباست:)
-
asmw mmdn
ووااااووو اهنگی که دوست دارم -
خوشم میاد قشنگ تیمین! تیم
اون پش میحرفین
انگار دارین تو اتاق فکر راهی برای ذودودن آلایندع هاع پیدا میکنین!
بله دیگه!
ما اینم