خــــــــــودنویس
-
هوم
سلام
اون موقعا که یه پسر کوچولوی فارغ از هیاهوی این دنیا بودم ، یه همکلاسی داشتم ، اسمش صادق بود ، پدرش چاه می کَند و وضعیت اقتصادی بدی داشتن...
اول بهار حسرت یه جفت کفش نو رو داشت
اول تابستون حسرت یه دوچرخه
اول پاییز حسرت یه کیف و دفتر درست و حسابی
اول زمستونم حسرت یه کاپشن نو...
صادق درسش خوب نبود ، صادق خیلی بچه مظلومی بود ، هنوز سکوتش در مقابل پرسشای معلم و بعدش صدای شلق شلق شلنگ هایی که میخورد کف دستش تو گوشمه...
صادق ریاضی نمی فهمید ، علوم دوست نداشت ، سر کلاس فارسی چرت میزد ، ولی یه نقاش فوق العاده بود...
خیلییییی خوب بود ، خیلییی ، صادق زنگای هنر یه آدم دیگه میشد ، انگار لباسای مندرسشو ، شست پاشو که از کفشش بیرون بود ، نگاهای تحقیر آمیز معلمو ، همه و همه رو فراموش می کرد و مداد رنگی هایی که اون قدر ازشون استفاده کرده بود که به زور می تونست بگیره لای انگشتاش رو حرکت میداد و آثاری رو خلق می کرد که همه ی مارو مث جاسوسا وادار می کرد بگردیم دنبال اون کاربنی که ازش استفاده کرده!...
صادق یه نقاش فوق العاده بود ، قدرت فوق العاده ای توی تجسم اجسام سه بعدی داشت ، هر چیزی رو میتونست با نگاه بکشه...
صادق سال آخر ابتدایی واسه همیشه ترک تحصیل کرد ، چن سال پیش سوار یه موتور دیدمش و دیگه هیچ خبری ازش ندارم...
صادق واسه من نماد کوچولو هاییه که قربانی شرایط خونوادشون میشن ، قربانی یه شب لذت یه آدم:)...
امسال بعد کنکور با خودم گفتم پسر ! بیا و تو زندگیت به یه دردی بخور:) بیا امسال یه کاری بکن واسه کوچولوهایی که پول خرید لوازم التحریر ندارن و این میشه عامل دل سردیشون از تحصیل...
دستمو بردم ته جیبم ، حاصل یه هزاری 4 تا بود!
رفتم ته کارتمو نگا کردم ، 100 تومن بیشتر نداشت:)
دیدم با این پولا باس برم جلد کتاب بخرم براشون:)
آستینامو بالا زدم و چنتا تابلو معرق درس کردم ، جایی دادم براشون خیریه بفروشن و خرج خرید لوازم التحریر کنن [ بماند که چه قدر بد اخلاقی دیدم:) ]
اینم عکسای چنتا از کارام:)
هووم ببخشید حوصله ی چرخوندنشونو از دست دادم دیه:)
خواستم بگم واسه ماها دیگه فرقی نداره خودکار کنکو دستمون بگیریم یا کیان ولی واسه کوچولو ها داره ، اصن ذوق همین چیزارو دارن واسه شروع مدرسه:)
اگه دوس داشتین واسه این کوچولو ها لوازم التحریر بگیرین و بهشون هدیه بدین:) ، یه ذوق خوش مزه ای تو چشاشون میبینید که نگو:)...
همین دیگه...
شب به خیر -
خلایق همه گویند که غروب دلگیر است!غروب سخت و غمبار است!گویی خورشید-آن مظهر امید و عشق و زندگی-در سوگ عزیزی مظلومانه نشسته!
اما نه!غروب زیباست!دلپذیر!به شیرینی طلوعی تازه!به زیبایی تولد!به شوق زندگی!به گرمی همراهی!
غروب نماد پایان و غروب نماد آغازی ست پرامید!
غروب می گوید که: ای انسان!گاهی باید به روزی پاdان داد تا به روز روشن تری رسید!گاهی باید صفر کرد تا به ربیع رسید!
مبادا ناامید باشی!که در پس هر غروب صبحی ست به زیبایی خالقش!
نکند زمانی مرا ببینی به آهی عالم را بسوزی!هان!که من آغاز سیاهی نیستم!من شروع سپیدی صبحم در پس روز سیاهی که گذشت!من آرامشم!
من مظهر زندگی ام!زندگی پیروزمندانه!زندگی زیبای خردمندان!آنان که گاهی تن به غروب می دهند تا همسفر خورشید،بال بگشایند و سرمست و غزل خوان رو سوی دوست کنند!ما آتشِ افتاده به نیزار ملالیم
ما عاشقِ نوریم و سروریم و صفاییم
بگذار که سرمست و غزلخوان، من و خورشید
بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم...(Cell Man(Bio
Acola -
به آرامش درون که برسی همه چیز ممکن خواهد شد:)
-
- خواستم یاد آوری کرده باشم که ;
بهار که بیاد ، گلا اینطوری میشن.
خیلی وقته گل ندیدیم از بس توی خونه موندیم… نه ؟
میترسم فقط شکل و رنگ و حالتشون یادم بمونه
میترسم فراموش کنم بوی اقاقیا و مریم و نرگس رو
بوی این صورتیِ دلپذیر رو…
کاش همچی مثل پارسال | همین موقع | بود…
این عکس رو قرار بود به عنوان تولد کسی ، پستش کنم.
نشد
عیبی نداره
یاد آوری دردناک و لذت بخشیِ -
- فوتو بای من
- فوتو بای من
- خواستم یاد آوری کرده باشم که ;
-
سلام ای ناله باررون سلام ای چشمای گریوووون
سلام روزای تلخ من / هنوزم دوستش دارم
قصه ما به سر ...حداقل از یک سمت وسویی اره..
نرسیدم..به رشته ای که یکسال براش زحمت کشیدم و یه دفعه عشقش تو دلم جوونه زده بود..اونم واسه پیش زمینه عشقی که به اطفال و نازنینان نوزاد ومعصوم دارم..
ولی ابر وباد ومه وخورشید وفلک دست به دست هم دادند تا نشه دیگه
آقاجون...چه میشه کرد؟..رسم دنیاست دیگه..تا عادمو کانه دستمال شسته شده نچلونه..چیزکی نصیب نمیکنه ک..اصلن باس اینطوری باشه..
باورنمیکنید...ولی به نقطه ای رسیدم که خوشی یا ناخوشی هرچی که رخ میده..یه به درک چاشنییش میکنم و میگذرم..اخه میدونی چیه!؟دلم برا خود بیچارم میسوزه..
از بچگی زیاد به خودم ستم کردم..زیاد خودمو عذاب دادم..اقا سر نیم نمره یه نمره درسی فرو میریختم.. اخه تا به کی؟ چرا انقد ارزش گذاری هاا مشکل داره؟هنوزم بچه هاا اسیر نمرن..همه دل خوشی بچه درس خونام اون کارنامه طلایی هاست..نه که لزوما چیز بدی باشه..ولی نباید همه چیز باشه...که عادمو یه بعدی بار بیاره..
مثل من که کم عذاب نکشیدم...که قربانی درس وکتاب و توجه حاصل از اونا شدم..
ته تهشم باید امروز چیزیو که انتظارشو داشتم رویت میکردم...مردودی در رشته دلخواه...
عب نداره این نیز بگذرد...ولی من یه روز این حقای پایمال شدمو از دنیا باز میستانم..
به حق علی همتون حقتونو اول از خودتون وبعد جهان اطرافتون بگیرید...
چون حق دادنی نیست ...بلکه گرفتنیه...
یا حق -
بعضی وقتا
بعضی آدما رو کم داری تو زندگیت
همونایی که وقتی نیستن
انگار یه چیزی کمه..
همش دنبالِ یه راهی تا بهشون فکر نکنی
به یادشون نباشی
ولی مگه میشه:(
نمیتونی بری سمتشون
چون دیگه دوست ندارن
دیگه مهم نیستی براشون..
با خودت فکر میکنی شاید غرورشونو به تو ترجیح میدن
ولی شاید حس اونا هم همین باشه..
اینجاست که میفهمی هرکاری هم کنی حالِ دلت خوب نمیشه:(
دلت میگیره و با خودت میگی" اینهمه تلاش برای کسی که یه قدم برنمیداره..
واقن ارزش داره؟!
چی میشه که انقد بی اهمیت میشی ولی اینم هس که شاید از اولم اهمیت نداشتی:)"
اماخب با کلمات ارزش ادمارو نمیسنجن..مستربین و یادتونه؟هیچ وخ به خرسش چیزی نگف ولی همیشه حواسش بهش بود واز خودش دورش نکرد:)•گوون باتیمی:)
-
آدما مثل xsinx میمونن :)
اون اوایل راحت پاشونو از محورشون بیرون میذارن
راحت مهر یکی دیگه میفته تو دلشون
راحت محبت میکنن
اما اگه یه وقتی ببازن
برمیگردن و یه قدم از نقطه قبلیشون عقبتر میایستن
یه قدم سختتر میشن
یه قدم بی اعتمادتر
چون میدونن که حالا یه قدم شکنندهتر شدن
اما اونا هنوزم همون منحنیان
که اگه دلیلی برای برگشتن پیدا کنن
از نقطه قبلیشون هم فراتر میرن
اما حواستون باشه! اونا هنوزم همون منحنی هستن...- یه مقدار فرق داشت با قبلا، فک کنم جاش اینجا باشه
-
%(#c5e7fa)[به] %(#4fcdf3)[نام] %(#26b6f3)[خالق] %(#18a6f2)[زیـبــــــــــــــــــآیی] %(#007ec2)[ها]
سلام به
خـودتــــــــــــــ(:
همه ی ما هنرها و استعداد هایی رو توی وجود خودمون داریم که تا به سمتشون نریم و ازشون بهره نبریم ، شکوفا نمیشن ! ):
هدف این تایپیک اشتراک گذاری تولیدات ذهنی خودمون هست %(#ff0000)[(] تاکید میکنم خودمون %(#ff0000)[)] ، اینجا هر چیزی که منشاش خود شما باشید ارزش داره نهکپیکار های بقیه
حتی میتونید فیلمی ک دیدید یا کتابی رو که خوندید رو با قلم و فکر خودتون نقد کنید و اینجا قرار بدید (:همه به اینجا دعوت هستن @دانش-آموزان-آلاء
بخصوص (:
@zedtwo / بهاره / FLY -----> طراحان فوق العاده انجمن
@SOBHAN-1999 / najafiali78 / sattaralipour -----> خوشنویسان خوش قلب
negaarin / @M-an / chakame / دکتر علی ----->نویسندگان عجیب الفکر !
@njzamin / revival / @_Ata_ / @javadm328 ----> شاعران شهره انجمن
@faezeh-r / blue ----> دو عدد عکاس تیز بین
@zedtwo / Vezra / @Dr-Bernosi / بهاره ----> گرافیک بازان
....................................
ازتون خواهش میکنمبه پست ها ریپلای نزنید تا یه مجموعه خوب و یک دست از هنر های آلایی ها رو داشته باشیم (:
%(#6bffe6)[توجه !] این تایپیک شعبه دیگریندارد
%(#ff0000)[پ ن] : اگه پستای هنریتون رو توی تایپیک دیگه ای جز اینجا ببینم مورد پیگیریتون قرار میدم تا اخراج کامل هم دست بردار نیستمعبور ، بهترین اتفاقِ این روزهاست ،
و جاده ، زیباترین حالتِ فراموشی ...
انگار در حالِ عبور که باشی ، دلواپسی ها فراموشت می شود ،
فراموش می کنی کجایِ جهان ایستاده ای ،
و بی رحمی هایِ زمانه ، از یادت می رود ...
"جاده" فرصتی ست برایِ بی خیالی ، فرصتی برایِ فراغت ، فرصتی برای پرواز ...
فرصتی ست تا برای دقایقی هم که شده ، مزه ی خوشبختی را بچشی !
من دلم که می گیرد ؛
غصه هایم را رویِ دوشِ اتوبان می اندازم ،
عبور می کنم ،
آنقدر که تمامِ بغض هایِ ته گرفته ام ، لبخند شوند ،،،
آنقدر که بشوم بی خیال ترین آدمِ رویِ زمین ...
به عقیده ی من ؛
"جاده" بزرگترین اکتشافِ بشریت بود !
یک آرامشِ خط کشی شده ،
یک بی خیالیِ طولانی !#نرگس_صرافیان_طوفان
دلم براتون تنگ شده بود فلایت عزیزم کجایی
-
و روزی میرسد دلتنگ صدای نفس های
کسی میشوی ...
حتی دلتنگ غرغرهایش ..
دلتنگ دعواهایش...
روزی میرسد هر کجای شهر
میروی خاطراتت مرور میشود
اماا او دیگر نیست تا بداند
تو دلتنگش شده ای...
نیست که بداند چقد دوستش داری..
حواست باشد ...
زنده را تا زنده هست باید به فریادش رسید
وگرنه وقتی او زیر خروارها خاک سرد
آرام خوابیده دوست داشتنت سودی برایش ندارد...
هوای آدم های اطرافمان را بیشتر داشته باشیم
شاید نیمه شبی دلتنگ او شویم...
و حسرت بر دلمان بماند که چرا بیشتر دوستش نداشتیم
گر نپرسی حال من تا زنده ام
بعد مرگم اشک و نالیدن چه سود -
زندگی را ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ
ﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ، ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﮔﺬﺭﺍﺳﺖ
ﻗﺼﻪ ﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎ
ﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﺑﻘﺎﺳﺖ
ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ
ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ
ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ می گیرد
ﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ؛
ﺟﺎﻥ ﻣﻦ
ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ -
ماهِ توی آسمون رو که میبینم
یادِ تو میفتم
نه فقط بخاطرِ روی ماهت دلبر..
بخاطرِ اینکه هیچوقت سعی نکردی
نیمهی تاریکت رو از من پنهان کنی!
خودت بودی
و با همهی تاریکیات ،
برای من میدرخشیدی..!
میگم با دیدنِ ماه یادِ تو میفتم
چون با وجودِ اونهمه ستارهی درخشانِ اطرافت
من به تو دل بستم!
دنیامُ روشن کردی و من شدم اولین پناهنده به آغوشِ ماه:)
اینروزا ماهم رو گم کردم..
اندوهِ گم کردنت منُ نکشت ،
ولی تهی شدم از همه چی ..!
ماهِ آسمونم،
فقط به من بگو که
″ کجای جهان دور تر است؟!
آنجا که تویی
یا اینجا که منم! ″ -
پایین کوه یکی بود فلج بود گفتم اخی بیچاره خداروشکر جای این نیستم...
بالا ک بودم ی چند دقیقه وضعیت بدی رخ داد،خسته شدم مسیرم اشتباه رفته بودم،کلا وضع خطرناکی بود،ی تیکه جا بود شد بشینم،این دوتا رو دیدم گفتم هوف خوشبحالشون چ آرام و ایمن نشستن...
وقتی اومدم پایین دیدم همون فلجه بود یکیشون...
شاید اونم وقتی منو دیده ک رفتم بالا گفته خوشبحالش... -
- من
همان
آدم برفی
تنهای
درون
باغم...
- من
-
@d-fateme-r در بگو ک قوی بودی و شد گفته است:
ali s 1 تو انجمن چی بنویسم اخه؟
نصف خودنویس پستای تو بود:||| از همونا
« در راستای تعریفِ موضوع جدید { ایندرال } در وب ! »
گنگ تر از روزی هستم که از جلسه ی کنکور نسبتا لعنتی برگشتم و براش توضیح دادم که چه اتفاقی افتاده . همه شون خوشحالن . خیلی خیلی و خعیلی خوشحال . پدرم چهار بار تو عمرش گریه کرده . سر انتخاب رشته یک هفته با هم حرف نزدیم . جنگِ مطلق بود . دیروز به خان داداش زنگ زدم میگم قبول شدم ، همونی که آرزوش رو داشتید . میدونی جیغ زد ؟ دقیقا یک ساله که انقدر صداش رو خوشحال نشنیده بودم . شاید بیشتر از یک سال ! حالا که فکر میکنم اخرین باری که این طوری خوشحال دیدمش یادم نیست . گفتم پدرم فقط چهار با تو عمرش گریه کرده ؟ دیروز گریه کرد ! به خدا گریه کرد ! به خدا از خوشحالی گریه کرد ! من بودم و ماتِ پدری که فکر میکنه صلاحم رو میخواد .
« گذشتم از او به خیره سری . . . »
گنگ میدونی منظورم چیه ؟ همین طوری مات ، گیج ، هنگ حتی !
« خمار صد شبه دارم »
میگن ساعت یک و نیم نتایج رو زدن و من دو نیم بیدار شده بودم . یه نیم ساعت با مامان بحث ناشتا کردیم و بعدش رفتم سایت دیدم به به ! نتایجمون !
ساعت یک و نیم پی ام داده بود که چیکار کردی ؟ براش نوشتم : { سلام همکار ! } یه ایموجی خنده هم گذاشتم تهش . از دیروز نزدیک صد بار از ایموجی خنده استفاده کردم ، مجازی / واقعی !
عمم ، استوری کرد ! فلذا بعد از سین زدن استوریِ مذکور از ته دل ، ساسی طور گفتیم : جون بابا
عه از خوشحالی مامان نگفتم ؟
« دلِ زارم ، فغان کم کن »
خوشحاله که دوباره قرار نیست خودمو تو اتاقِ تاریکِ کوچکِ رنجورم ، محبوس کنم ! خوشحاله که احتمالا از این به بعد وابستگیم به دوا درمون کمتر میشه . خوشحاله که دانشجو شدم ؟ خوشحاله که همون رشته ای شد که اون میخواست ؟ خوشحاله که از این به بعد مجبورم سر به زیر طور چادر سر کنم ؟ خوشحاله که دیگه حواسم به عقب نرفتنِ مقنعه ام باید باشه ؟ خوشحاله که برادرم و پدرم خوشحالن . از همه ی تبریک هایی که بهش گفتن خوشحال شد . حالش رو خریدارم (:
مود رقص سماع ! چرخ چرخ چرخ چرخ چرخ و چرخ (=
دومین نفری که گریه کرد فلانی بود که قرار گذاشته بودیم پشت کنکور بمونیم ، دوتایی ، اخرش گفت : « یادته سوم دبیرستان بودیم داشتیم از رویاهای پا گنده مون حرف میزدیم ؟ یادته فکر میکردیم رقیب همدیگه ایم ؟ حواست هست از اون روز چقدر بزرگ شدی ؟ » بعدش بلندِ بلندِ خندیدیم . . . به { بزرگ } شدنمون ، خندیدیم (:
از همون روزهای اول پشت کنکور موندن ، از همون شبی که گفت : « ما یه مدت دیگه نمیتونیم بیاییم پیشت ، تحمل کن » تا همین دیشب [ ادامه متن این قسمت پاک شد (: ]
خلاصه که خدا ، اگه وجود داشته باشه هم ، تا حالا برای کسی کاری نکرده (=
پ.ن : اعلام نتایج کنکور 98