شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
نوشتهشده در ۱۵ خرداد ۱۴۰۰، ۵:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۵ خرداد ۱۴۰۰، ۵:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
-
نوشتهشده در ۱۷ خرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۰، ۶:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ظهر داشتم با دوستم راه میرفتم بهش میگم بیا از تو سایه بریم..
میگه: نه عینک آفتابی دارم؛ باس از آفتاب بریم
خدایا نعمتتو شکر ببین با کیا شدیم 8۰ میلیون -
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۰، ۶:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به بابام میگم تیغ اصلاح داری؟
میگه نه برو بیرون بخر!
نون هم بخر!
یه سر برو تا اون داروخانه شبانه روزیه یه قرص معده بخرد …
میوه هم بگیر که عصر مهمون داریم !
ماشینم بنزین نداره … زحمت اونم بکش
میگم : نه احساس میکنم ته ریش بهم میاد -
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۰، ۶:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
از تشیع جنازه پدر بزرگم برمیگشتیم عمه ام داشت خودشو از شدت ناراحتی میکشت. یکی از اقوام گفت عزیزم چقدر مدل موهات قشنگه!
یهو عمه صاف نشست گفت: تازه الان بهم ریختس! -
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۰، ۶:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اعتراف می کنم وقتی دبستان و راهنمایی بودم بعضی معلما که خدا از سرشون نگذره می گفتند باید نتیجه های برگه امتحانارو ببریم ولیمون (پدر یا مادر ) امضا یا اثر انگشت بزنن منم که همیشه نمره هام درخشان بود ناچاراً مجبور بودم خودم با انگشت پام جای پدرم اثر انگشت بزنم ی روز یکی از معلما بهم گفت بابات کارگره اینقدر انگشتش بزرگه
-
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۰، ۶:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آخرین باری که قدرت دستم بود مبصر کلاس بودم که به دلیل فساد درباریان، دخالت بیگانگان و خیانت همکلاسی ها سرنگون شدم
-
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۰، ۶:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
رفتم نمایندگی سایپا به مسئولش میگم فرمون ماشین زیاد صدا میده
چه کار کنم؟
میگه صدای ضبط رو زیاد کن ! -
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۰، ۶:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زمان مدرسه با بغل دستیمون که قهر می کردیم وسط میز یه خط می کشیدیم می گفتیم : وسایلات از این خط اینور تر نیاد !!!
هِهِهِهِی جوونی ... -
اعتراف می کنم وقتی دبستان و راهنمایی بودم بعضی معلما که خدا از سرشون نگذره می گفتند باید نتیجه های برگه امتحانارو ببریم ولیمون (پدر یا مادر ) امضا یا اثر انگشت بزنن منم که همیشه نمره هام درخشان بود ناچاراً مجبور بودم خودم با انگشت پام جای پدرم اثر انگشت بزنم ی روز یکی از معلما بهم گفت بابات کارگره اینقدر انگشتش بزرگه
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۰، ۶:۰۸ آخرین ویرایش توسط Maryam Nateqi انجام شدهIm Ho3ein
نشنیده بودم تا حالا -
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۰، ۶:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زنگ زدم به پسر عموم دیدم
مداحی گذاشته اهنگ پیشوازش
بعد که جواب داده بهش گفتم این چه اهنگ پیشوازییه؟
میگه از قرض الحسنه مسجد محله درخواست وام کردم
قرار شده جوابشو تلفنی بدن
میخوام اگه جوابشون منفی بود اخرین تیرمم زده باشم !!! -
Im Ho3ein
نشنیده بودم تا حالانوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۰، ۶:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده -
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۰، ۶:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یکی از تفریحات کودکی من این بود که:
با تلفن خونه زنگ بزنم خونمون ببینم اشغاله یا نه! -
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۰، ۶:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دقت کردین: - اگه بچه ها لیوان بشکنن : ای دست و پا چلفتی ...
- اگه مامانه بشکنتش : قضا بلا بود
- اگه باباهه بشکنتش : این لیوان اینجا چیکار میکنه...!!
والا
-
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۰، ۶:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تا حالا دقت کردین همـیشـه دَنـده ماشیـن خــــوب جـا مــــی خــــوره
اِلـا موقعــــی کـه بابات کِنــــارتِ -
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۰، ۶:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خواهش میکنم اگه لبخند رو لبتون اومد لایک کنید ممنون
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
از اونجا که غیبت کردن حرامه
و پشت سر مردم نباید حرف زد نتیجه میگیرمدرس تاریخ حرام و خواندن آن گناه دارد. انقدر پخش کنید تا رییس آموزش پرورش ببینه ما چه نخبه هایی هستیم.
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده