-
ســلـام.
راهکار ترک گناه کبیره و صغیره و تاثیرش تو زندگیتون؟!!؟
خیرین-کوچک-دریا-دل فارغ-التحصیلان-آلاء دانش-آموزان-آلاء و... -
ب یاد لحظه ای بیفت ک زیر صد من خاک ،همه شب تو رو ب اعمالت میسپارن و میرن خانه هاشون،ک هیچیکس اونوقت هیچی نمیتونه برات بکنه جز خودت الان...
تاثیرش تجربی واقعا ادم میفهمه،رهایی از تشوش و رسیدن ب ارامش خاص ،ن لحظه ای -
سلام
ما که بچه ی پیغمبر نیستیم اما باید شیوه ی پیغمبری را تا حدی کم پیش بگیریم که مطمئن باشید که اگر ما یک قدم برداریم اونا 1000 قدم برا ما بر میدارن و کمکمون می کنن
گفتن عبارت لاحول ولا قوة الا بالله هم خیلی موثره
با خدا باش و پا دشا هی کن بی خدا باش و هر چه خواهی کن
-
گوش کنید بد نیست
-
-
-
یه بار شنیدم که فکر کنین دارن از زندگیتون فیلم میگیرن
یجوری زندگی کنین که بعدا اگه اون فیلمو تو تلویزیون نشون دادن شرمسار نباشید... -
ســلـام.
راهکار ترک گناه کبیره و صغیره و تاثیرش تو زندگیتون؟!!؟
خیرین-کوچک-دریا-دل فارغ-التحصیلان-آلاء دانش-آموزان-آلاء و...reza213 سلام، تاپیک خوبیه ولی بهتر بود تو بخش مذهبی میزدید
ولی خب فکرکنم جوابش این باشه:
قبل از انجام هر کاری به نتیجش فکرکنیم.
-
ســلـام.
راهکار ترک گناه کبیره و صغیره و تاثیرش تو زندگیتون؟!!؟
خیرین-کوچک-دریا-دل فارغ-التحصیلان-آلاء دانش-آموزان-آلاء و...reza213
You dont go Youtube -
reza213
You dont go Youtube -
mohammadhassan در گنــاه نـکنـیـم!! گفته است:
@dr-mohamad در گنــاه نـکنـیـم!! گفته است:
reza213
You dont go Youtubeدوست عزیز فارسی تایپ کنید!
اینو باید انگلیسی مینوشتم .
-
reza213
You dont go Youtube -
سلام
هرچند که خودم رو خیلی کوچیکتر و گناهکارتر از این حرفا میدونم که بخوام در این زمینه توصیه ای بکنم ولی چیزی که قلباً و با تمام وجود بهش اعتقاد دارم اینه که یکی از بهترین روش ها برای ترک گناه رفاقت و دوستی نزدیک با خداست. یعنی وقتی که برای ارتکاب گناهی وسوسه شدید فورا به خدای خودتون بگید که: من اهمیتی نمیدم که این گناه چه عواقبی داره یا قراره بعدا نامه اعمالم فلان بشه بهمان بشه و ... من فقط و فقط بخاطر اینکه تو گفتی این کار رو نکن انجامش نمیدم! فقط به عشق خودت، چون میدونم که با انجام ندادنش خوشحال میشی ( اگر آنانکه پشت به من نموده اند بدانند که من چقدر منتظر آنان هستم و به توبه و بازگشت آنها مشتاقم، از شوق دیدار من قالب تهی میکردند و از شدّت محبت من بند بند وجود آنها از هم می گسست ... )
وقتی همچین رشته ی محبتی بین انسان و خداوندش بسته بشه بنظرت اون انسان دیگه میتونه گناهی رو مرتکب بشه؟ من که بعید میدونم!
وقتی که در این حد با خدا رفیق بشی شک نکن که خدا 10 برابرش باهات رفیق میشه و هواتو داره، اون موقع دیگه یجورایی مستجاب الدعوه محسوب میشی! چون شما به حرف خدا گوش کردی پس خدا هم از سر محبتش به حرف ها و دعاهای شما توجه ویژه ای میکنه. اون موقع س که دیگه توی زندگیت نگران هیچ چیزی نیستی! به معنای واقعی کلمه هیچ چیز ....
مثل بدن سازی می مونه! هرچقدر بیشتر موفق شی که بخاطر خدا گناهی رو انجام ندی به مرور زمان قوی تر و قوی تر میشی طوری که دیگه حتی فکر گناه هم به ذهنت خطور نمیکنه! ( آخ اگه آدم توی زندگیش به این مرحله برسه چی میشه !!! تصور کن ... )به امید روزی که همه ی ما بتونیم به همچین مرتبه و درجه ای از اخلاص و ایمان برسیم
-
یادم رفت درمورد تاثیرش که پرسیدید بگم!
همچین چیزهایی بیشتر معنوی و برای هر آدمی خاص و ویژه ی خودش هستند، دقیقا نمیدونم چی بگم چون با توجه به درجه اخلاص هر کسی موهبت هایی که خدا در عوضش به آدم میده خیلی مختلفه!
ولی همین که بدونی یه عزیزی که سررشته ی همه ی کارها دست خودشه و هیچ چیزی ازش مخفی باقی نمی مونه و قدرت کن فیکونی در اختیارشه و همه جوره هواتو داره خودش حس خیلی خوب و دلچسبیه !
درسته که توی احادیث برای ترک گناه به ترس از قدرت و عظمت خدا خیلی اشاره و سفارش شده ولی به نظرم ترک گناه بخاطر محبت و دوستی با خدا خیلی شیرین تره .... -
راهکار؟نمیدونم یهویی شد!همون طور ک شروعش یهویی بود ترکش هم یهویی شد...
ولی تک تک اون روزایی ک از خدا دور بود شده عذاب زندگیم...
شده شکنجه ک هر لحظه آزارم میده...
شده کابوس شبونه...
شده درد...
آرومم ک دیگ نمیخوام برم سمتش اما داغونم ک چرا...
قبل هر کاری فکر کنین به خودتون به خدا به خیلی چیزا... -
[ آيت الله حقشناس]
من همیشه خودم را با این حدیث می سنجم
آن حدیثی که _ مانند ترازو _ همیشه من خودم را با آن می سنجم، این حدیث است: "یابن آدم تفرغ لعبادتی املا صدرک غنی و اسد فقرک". یعنی ای پسر آدم! اگر به من توجه بکنی، اگر بندگی مرا بکنی، قلب تو را پر از بی نیازی می کنم. ( یعنی فقط موجد کائنات را موثر در وجود خواهی دانست و به دیگری توجه نخواهی داشت) "املا صدرک غنی و اسد فقرک". و بیچارگی های تو را برطرف خواهم کرد.
وقتی بنده اظهار احتیاج کردم _ البته نه در مقام مادی بلکه در مقام علمی _ و گفتم که آیا می شود احتیاجات علمی من به کلی برطرف شود، در خواب این حدیث را برای بنده خواندند. یعنی قلبت را از غیر من خالی کن، تا آن را پر از بی نیازی کنم.
"تفرغ لعبادتی املا صدرک غنی و اسد فقرک". نسبت صدر و ذیل این روایت معلوم است، هر قدر که احتیاجات شما مانده است، نشانه ی این است که از عبودیت کم گذاشته اید و هر قدر که از عبودیت و توجه پروردگار بیشتر برای شما حاصل بشود، احتیاجات شما به کلی مرتفع می شود.
"و علی ان اسد فاقتک". پروردگار می فرماید: اگر خودت را برای عبادت من فارغ کردی، بر عهده ی من است که بیچارگی های تو را برطرف کنم. "و ملئت قلبک خوفا منی". قلبت را از خوف خودم پر می کنم. وقتی که قلب من از خوف پروردگار پر شد، دیگر محرمات پروردگار را انجام نخواهم داد.
بعضی از این جوانها علاوه بر اینکه در مقام مبارزه و رفع موانع، نفس خودشان را در امیال نفسانی حرام کنترل کرده اند، از مشتبهات و مکروهات هم پرهیز می کنند و ما هنوز در مرحله ی اول _ که ترک حرام و انجام واجبات است _ معطلیم، داداش جون! اگر کسی با نفسش مجاهده بکند، برای خودش کرده است و اگر چنانچه _ خدای نکرده _ معصیت بکند، بر علیه خودش اقدام کرده است.
صلوات بفرستید.[ز ملک تا ملکوت ج3 ص 52- دروس اخلاق آیت الله حق شناس]
-
راهکار؟نمیدونم یهویی شد!همون طور ک شروعش یهویی بود ترکش هم یهویی شد...
ولی تک تک اون روزایی ک از خدا دور بود شده عذاب زندگیم...
شده شکنجه ک هر لحظه آزارم میده...
شده کابوس شبونه...
شده درد...
آرومم ک دیگ نمیخوام برم سمتش اما داغونم ک چرا...
قبل هر کاری فکر کنین به خودتون به خدا به خیلی چیزا...@9d-sf-r در گنــاه نـکنـیـم!! گفته است:
آرومم ک دیگ نمیخوام برم سمتش اما داغونم ک چرا...
قبل هر کاری فکر کنین به خودتون به خدا به خیلی چیزا...یکی از زیباترین و احساسی ترین دیدگاه هایی بود که توی این 1 سال عضویتم اینجا خوندم ...
واقعاً خوشم اومد -
@9d-sf-r در گنــاه نـکنـیـم!! گفته است:
آرومم ک دیگ نمیخوام برم سمتش اما داغونم ک چرا...
قبل هر کاری فکر کنین به خودتون به خدا به خیلی چیزا...یکی از زیباترین و احساسی ترین دیدگاه هایی بود که توی این 1 سال عضویتم اینجا خوندم ...
واقعاً خوشم اومدHossEin freedom ممنون
-
سلام
هرچند که خودم رو خیلی کوچیکتر و گناهکارتر از این حرفا میدونم که بخوام در این زمینه توصیه ای بکنم ولی چیزی که قلباً و با تمام وجود بهش اعتقاد دارم اینه که یکی از بهترین روش ها برای ترک گناه رفاقت و دوستی نزدیک با خداست. یعنی وقتی که برای ارتکاب گناهی وسوسه شدید فورا به خدای خودتون بگید که: من اهمیتی نمیدم که این گناه چه عواقبی داره یا قراره بعدا نامه اعمالم فلان بشه بهمان بشه و ... من فقط و فقط بخاطر اینکه تو گفتی این کار رو نکن انجامش نمیدم! فقط به عشق خودت، چون میدونم که با انجام ندادنش خوشحال میشی ( اگر آنانکه پشت به من نموده اند بدانند که من چقدر منتظر آنان هستم و به توبه و بازگشت آنها مشتاقم، از شوق دیدار من قالب تهی میکردند و از شدّت محبت من بند بند وجود آنها از هم می گسست ... )
وقتی همچین رشته ی محبتی بین انسان و خداوندش بسته بشه بنظرت اون انسان دیگه میتونه گناهی رو مرتکب بشه؟ من که بعید میدونم!
وقتی که در این حد با خدا رفیق بشی شک نکن که خدا 10 برابرش باهات رفیق میشه و هواتو داره، اون موقع دیگه یجورایی مستجاب الدعوه محسوب میشی! چون شما به حرف خدا گوش کردی پس خدا هم از سر محبتش به حرف ها و دعاهای شما توجه ویژه ای میکنه. اون موقع س که دیگه توی زندگیت نگران هیچ چیزی نیستی! به معنای واقعی کلمه هیچ چیز ....
مثل بدن سازی می مونه! هرچقدر بیشتر موفق شی که بخاطر خدا گناهی رو انجام ندی به مرور زمان قوی تر و قوی تر میشی طوری که دیگه حتی فکر گناه هم به ذهنت خطور نمیکنه! ( آخ اگه آدم توی زندگیش به این مرحله برسه چی میشه !!! تصور کن ... )به امید روزی که همه ی ما بتونیم به همچین مرتبه و درجه ای از اخلاص و ایمان برسیم
HossEin freedom عالیییی
آغاز دین محبت است ومحبت سرآغاز ایمان
سلام به همه رفقای کنکوری
اومدم یه تاپیک بزنم برای روز آخر کنکور، اینجا بچههایی که میخوان روز آخر رو مفید درس بخونن، بیان برنامههاشونو پارتبندی شده بزارن ️
و هم اونایی که تصمیم گرفتن دیگه درس نخونن و فقط ریلکس کنن، اینجا کنار هم باشیم ، حرف بزنیم ، استرسارو بریزیم دور، انرژی مثبت بدیم و بگیریم
... اگه برنامهریزی برای روز آخر داری، بیا پارتهات رو بزار و تا لحظه آخر تلاش کن ( مثل خودم ایده همینه چون مجبورم )
... اگه تصمیم گرفتی دیگه فقط استراحت کنی که خیلیم عالی
... اگه دکترای پارسالی هستی و تجربه شب قبل کنکور رو داری، لطفا بیا راهنمایی کن، آرامش و انرژی بده :))
فقط یه خواهش کوچولو دارم لطفا فضای تاپیک آروم و مثبت نگه داریم چون قرار نیست با کارای دیگه اتفاق خاصی بیفته اما با اینکارا اتفاق خاصی میفته
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانش-آموزان-آلاء
@تجربیا
بِسْم رَبّ النور ️
سلام
امیدوارم حال دلتون بهترین باشه.....
برم سراغ حرف اصلی....
در فکر تاپیکی بودم که هر روز توش چند تا پست قشنگ بزارم و با چند تا عکس و متن نوشته و دل نوشته...... حالمون خوب بشه، انرژی بگیریم در طول روز.....️️
یه جورایی این تاپیک شبیه کانال یا چنل.....
البته پست هایی که قرار بزارم برای خودم نیست و صرفا گلچینی از مطالبی که ممکنه توی فضای مجازی یا کتاب ها ببینم و بارگذاری بکنم.....
اگر شما هم دوست داشتید خوشحال میشم همراه من بشید.... ️
[image: 1686940882701-img_-_.jpg]
پ.ن:اسم تاپیک برگرفته از اسم یک کانالِ
و در آخر دعا میکنم دلتون ذهنتون ابری باشه(:️️
سلام بچه ها
امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین
خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم
خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و..
و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده
در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست
اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم
هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین
مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه
منتظرتون هستم آلایی ها
موفق باشین🥹️
دعوت میکنم از :
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانش-آموزان-آلاء
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@دانشجویان-درس-خون
@دانشجویان-پزشکی
@دانشجویان-پیراپزشکی
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد
مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد
نفس هایم سخت به جانم می نشینند
اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند
دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم
بماند
در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود...
شاید شد....چه میدانی؟!
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده
گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته
پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود
اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم
پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟
میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده
تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد
نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟
قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند
هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم
انگار نمیشود قدم از قدم برداشت
میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند
میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته...
شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود
مبادا چنین روزی برسد...
مبادا....
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است.
هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را
گرم پاسخ گوید.
نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر ,
قدمی راه محبت پوید.
خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست.
همه گلچینِ گلِ امروزند...
در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست.
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد,
نقشهای شیطانیست.
در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد
حیلهای پنهانیست.
خنده ها می شکفد بر لبها,
تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی.
همه بر درد کسان می نگرند,
لیک دستی نبرند از پی درمان کسی.
زير لب زمزمه شادی مردم برخاست,
هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست .
پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق,
هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست.
به که بايد دل بست؟
به که شايد دل بست؟
از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟
ریشه ی عشق فسرد...
واژه ی دوست گریخت...
سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟
دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت
در همه شهر مجوی.
گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند
بنگرش , لیک مبوی !
لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت
به همه عمر مخواه !
سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ
به لبت نیز مگوی !
چاه هم با من و تو بيگانه است
نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند,
درد دل گر بسر چاه کنی
خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند
گر شبي از سر غم آه کني.
درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن !
درد خود را به دل چاه مگو!
استخوان تو اگر آب کند آتش غم,
آب شو...آه مگو !
ديده بر دوز بدين بام بلند
مهر و مه را بنگر !
سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است
سکه نيرنگ است
سکه ای بهر فريب من و تست
سکه صد رنگ است .
ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک ,
با چنين سکه زرد ,
و همين سکه سيمينِ سپيد ,
ميفريبد ما را .
آسمان با من و ما بيگانه
زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه
خويش , در راه نفاق...
دوست , در کار فريب...
آشنا , بيگانه ...
شاخه ی عشق شکست...
آهوی مهر گریخت...
تار پیوند گسست...
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟...
-مهدی سهیلی
اِی که با من، آشنایی داشتی
ای که در من، آفتابی کاشتی
ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش
عشق را، چون نردبام انگاشتی
ای که چون نوری به تصویرت رسید
پرده ها از پرده ات برداشتی
پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ
بوده ها را با دروغ انباشتی
اینک از جورِ تو و جولانِ درد
می گریزم از هوای آشتی
کاش حیوان، در دلت جایی نداشت
کاش از انسان سایه ای می داشتی
-فریدون فرخزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است
گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري
داني که رسيدن هنر گام زمان است
تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي
بنگر که زخون تو به هر گام نشان است
آبي که برآسود زمينش بخورد زود
دريا شود آن رود که پيوسته روان است
باشد که يکي هم به نشاني بنشيند
بس تير که در چله اين کهنه کمان است
از روي تو دل کندنم آموخت زمانه
اين ديده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دريغا که در اين بازي خونين
بازيچه ايام دل آدميان است
دل برگذر قافله لاله و گل داشت
اين دشت که پامال سواران خزان است
روزي که بجنبد نفس باد بهاري
بيني که گل و سبزه کران تا به کران است
اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي
دردي ست درين سينه که همزاد جهان است
از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
يارب چه قدر فاصله دست و زبان است
خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري
اين صبر که من مي کنم افشردن جان است
از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود
گنجي ست که اندر قدم راهروان است
-هوشنگ ابتهاج (سایه)
الا ای حضرت عشقم!
حواست هست؟
حواست بوده است آیا؟
که این عبد گنه کارت
که خود ، هیراد مینامد،
چه غم ها سینهاش دارد...
حواست بوده است آیا؟
که این مخلوق مهجورت
از آن عهد طفولیت
و تا امروزِ امروزش
ذلیل و خاضع و خاشع
گدایی میکند لطفت...
حواست بوده است آیا
نشسته کنج دیواری تک و تنها؛
که گشته زندگیاش پوچ و بی معنا!
دریغ از ذره ای تغییر
میان امروز و دیروز و فردا...
حواست هست، میدانم...
حواست بوده است حتما!
ولیکن یک نفر اینجا،
خلاف دیدهای بینا،
ندارد دیدهای بینا
-رضا محمدزاده
یک سالِ پیش، ستارهای مُرد.
هیچ کس نفهمید؛
همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود.
همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد.
اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند.
در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد....
خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر میشد... پر قدرت میسوخت.
برای زنده بودن، باید میسوخت...
من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم...
اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستارهام را میسوزاند.
ستاره مُرد!
این آخرین خاطرهایست که از او در ذهن دارم...
نتوانستم تقدیرش را عوض کنم...
سیاهچاله شد... اکنون حتی نمیتوانم شعلهی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم.
سیاهچاله ها نور را میگیرند...
چه کسی گمان میکرد آن همه نور ، اکنون این همه تاریک باشد؟
آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش...
نمیدانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه میبینند که میخندند...
آری؛
ستاره مُرد..
همه خندیدند.
امشب، به یاد آن ستاره،
خواهم گریست.